Oct 14, 2016

بی یا با روسری

الیف شفق - برگردان : حسین انورحقیقی

دیدگاه: در کشورم ترکیه وضعیت زنان روز بروز بدتر می شود. برای آزادی هایمان باید بجنگیم.
 
دگرگونی ها در هیچ موردی چشمگیر تر از مسائل زنان نیستند.


هفته نامه اشپیگل شماره 40 سال 2106


میهنم سرزمینی است بر رودی روان که هیچ چیز در آن استوار نیست. اکنون این رود سرعت سرسام آوری به خود گرفته است.
تقریبا هر روز و هر هفته رویداد تازه ای رخ می دهد. ما، میلیونها ترک، احساس می کنیم که از رخداد بزرگی به رخداد بزرگ بعدی پرتاب می شویم. ما ملتی روان پریش شده ایم.  ولی فرصتی برای عزاداری، برای حلاجی مشکلات، برای بازیابی سلامت نداریم. در سرزمینی که این همه چیز به این سرعت رخ می دهد حتی زمانی برای  غصه و ملال نمی ماند. ترکیه در دهسال گذشته دگرگونی های بزرگی را به خود دیده است و این دگرگونی ها خود را در هیچ موردی چون زنان و تهدید حقوق و آزادیهای آنان نشان نمی دهد. ناظرین بین المللی کمتر به این مساله توجه می کنند. ولی اگر کسی خواهان فهمیدن  آنچه که اکنون در این کشور رخ می دهد باشد، باید به وضعیت زنان در اینجا بپردازد.
من در فرانسه به دنیا آمدم ولی در ترکیه بدست دو زن کاملا متفاوت پرورش یافته ام. از طرفی مادرم،  زنی مدرن، سکولار ، کمالیست و دوستدار غرب بود و از طرف دیگر مادر بزرگم که سنتی، خرافاتی، روحانی و دوستدار فرهنگ خویش بود. مادرم مینی ژوپ و شلوار می پوشید. مادر بزرگم موهایش را البته نه کامل و نه به خاطر مذهب و سنت می پوشاند. پدر و مادرم بعد از ازدواج به خارج رفتند. مادرم که دیوانه وار عاشق شده بود تحصیلاتش را نیمه راه ول کرد تا با پدرم به اشتراسبورگ، جایی که قرار بود وی دکترای فلسفه را بگیرد، برود. پیوند زناشویی آنها کوتاه زمانی پس از تولد من از هم گسست. من و مادرم  به خانه مادر بزرگم در آنکارا بازگشتیم.  همسایگان ما محافظه کار، با تفکری پدرسالار و مسلمان بودند. دور و بر من پر از خاندان های بزرگ با پدرانی در جایگاه رئیس خاندان بود. زنان خانه دار بودند و بچه ها تعداد زیادی خواهر و برادر داشتند. من همزمان شیفته و  مرعوب این خاندان ها بودم. ولی من به آنجا تعلق نداشتم و خودم را بی نهایت تنها احساس می کردم. مادرم نه کار، نه پایان نامه تحصیلی و نه پول داشت. همسایه ها از او از اینکه جوان و بیوه بود بدشان می آمد. او "تهدیدی" بر نظم مردانه بود. می خواستند هر چه زودتر شوهری برایش پیدا کنند تا مراقب او و من باشد. مادرم دیگر باکره نبود و ارزشش در بازار ازدواج پائین آمده بود. همه خواستگارانش خیلی مسن تر از وی بودند. بالاخره مادر بزرگ پا پیش گذاشت و به مادرم گفت: "من مراقب بچه خواهم بود و تو باید به دانشگاه برگردی. تو باید تحصیلاتت را تمام کرده و کار کنی. تو باید گزینه هایی در زندگیت داشته باشی."
مامان به دانشگاه برگشت و من نزد مادر بزرگم ماندم. تمام دوران کودکی مادرم را "آبالا" یعنی خواهر بزرگ و مادر بزرگم را "آننه" یعنی مامان صدا می کردم. مادرم همیشه می گفت: "اگر زنان ترک از وضعیت بهتری نسبت به زنان در ایران و یا عربستان سعودی برخوردارند باید شکر گزار آتاتورک باشند. این را فراموش مکن!" او دیگر هیچ وقت ازدواج نکرد. من با زنی بیوه و تنها با تمامی مسائل آن بزرگ شدم. هفت سالم که بود پدر و مادرم رسما از هم جدا شدند. تابستان آن سال چندین هفته پیش مادر بزرگ پدریم در ازمیر بودم و بقیه را در آنکارا نزد مادر بزرگ مادریم یعنی پیش دو زنی که در نگاه اول خیلی به هم شبیه بودند: ترک، مسلمان، هم سن و با پس زمینه یکسان اجتماعی. آنها نمی توانستند بیش از این متفاوت باشند. درک اسلامی مادر بزرگ پدریم بر ترس استوار بود. تا شلوارک و مینی ژوپ های مرا در چمدان دید، برای من پوشیدن هر دو را قدغن کرد. او گفت که من باید پاها و بازوانم را بپوشانم. من باید مراقب باکره گیم باشم. خدا مرا می پاید و تمامی گناهانم را ثبت می کند. او در باره پرتگاههای جهنم می گفت و دیگ های جوشان و آتش سوزان که به انتظار گناهکاران بودند. من به یاد ندارم که او را خنده به لب دیده باشم. ولی به یاد دارم که چقدر از او و خدایش می ترسیدم.
مادر بزرگ مادریم اما رابطه دیگری با مذهب داشت. او نه از ترس بلکه از عشق سخن می گفت. مادرم تحصیلاتش را به پایان رساند و دیپلمات شد. ما باهم تمام دنیا را گشتیم: اسپانیا، اردن، آلمان. بیست ساله که بودم از آنکارا به استانبول، بوستون، اریزونا و دوباره استانبول و بعد به لندن رفتم. ولی هیچگاه سالهای زندگی با مادر بزرگم را از یاد نبردم. همبستگی میان مادرم و  مادر بزرگ سالخورده و سنت گرا شخصیت مرا شکل دادند. همه دوران جوانی ام همواره در پی یک چنین همبستگی بوده ام اما بدون موفقیت. من بر این باورم که جنبش زنان باید تعداد هر چه بیشتری از زنان از همه لایه های اجتماعی را در بر بگیرد. ولی در ترکیه چنین چیزی وجود ندارد. در کشوری که مردان همیشه مشغول جنگ قدرت هستند زنان قربانیان این کشمکش ها می باشند.
بزرگترین شکاف با گفتگو در باره روسری ایجاد شد. زنان بسته به اینکه روسری سر می کنند یا نه، به دو جبهه تقسیم شدند. در سابق زنانی که روسری به سر داشتند خود را سرکوب شده می یافتند زیرا اجازه تحصیل و یا کار در ادارات دولتی را نداشتند. این کار نه تنها غیر دمکراتیک بلکه ضد زنان هم بود. امروز چنین چیزی دیگر ممنوع نیست: حالا زنان بی روسری زیر فشارند آزادی هایشان در خطر است. اوایل سپتامبر (2016) در یک اتوبوس با مشت به صورت زنی که شلوارک پوشیده بود کوبیده اند. مردی که مشت زده است گفته که او حکم اسلام را اجرا کرده است: "اگر شلوار بلند بپا داشت، ما کمتر تحریک می شدیم."
گرچه این حمله در نوع خود بی نظیر بود ولی منش جنسیت گرایانه جامعه ترکیه را بازتاب می داد: همیشه این زنان هستند که گناه کارند چه به خاطر سبک لباس پوشیدن و چه به خاطر طرز رفتارشان. اخیرا آقای بینالی ییلدیریم، نخست وزیر، در یک عروسی عروس و در واقع همه زنان را نصیحت کرد که "سربزیر و فرمانبردار" باشند. از زمانی که حزب AKP در حکومت است مراحل مختلفی را از سر گذرانده است: ابتدا طرفدار اروپا و به تبع آن طرفدار آزادیها و رفورم بیشتر بود، وقتی مناسبات با اروپا خراب شد گرایشات انزوا طلبانه آشکار شدند که بیش از همه باب طبع اسلام گرایان و ناسیونالیست های افراطی بود. رفتار رژیم آتوریتر بوده و روزبروز پدرسالانه می شود. در نمودار شکاف جنسیتی جایگاه ترکیه از رتبه 105 در سال 2006 به رتبه 130 در سال 2013 ارتقاء یافت؛ اشتغال زنان در ترکیه در میان کشورهای OSCD در پایین ترین سطح است. سال 2015 وزیر بهداشت و درمان اعلام کرد که مادرشدن تنها راه قابل پذیرش ترقی برای زنان ترک است. AKP به زوج هایی که بین 18 تا 24 سالگی ازدواج می کردند، وام بدون بهره پرداخت. اگر زن در سال اول ازدواج باردار می شد باز پرداخت وام می توانست به تاخیر بیفتد. این نظامی است که می خواهد زنان را وا دارد تا در خانه بمانند و تحصیلات را رها کنند تا زن ایده آل ترک شوند. در ترکیه هم مانند روسیه سنت دیرین دولت مقتدر وجود دارد. دولت هیچ مرزی نمی شناسد و این متعلق به "بابا" یعنی قدرتمند ترین  چهره پدرگونه ترکیه است. دولت AKP اردوغان، با خلاف "ارزش های ترکی" نامیدن نوع زندگی زوج هایی که بدون ازدواج رسمی باهم زندگی می کنند، آنها را زیر فشار می گذارد. این حزب حتی از مرم خواسته است تا زوج های جوان و ازدواج نکرده را شناسایی و به ادارات معرفی کنند.
حتی سزارین و سقط جنین در دوران AKP مشکل شده است. پزشکانی که سزارین می کنند زیر فشار قرار می گیرند. اردوغان سقط جنین را با کشتار ئولو دره  در سال 2011 مقایسه کرد که در آن 34 غیر نظامی کرد جان باختند. در کشوری مثل ترکیه که تجاوز، زنای با محارم و خشونت خانگی این همه جای دارد سقط جنین به یک مسئله طبقاتی تبدیل می شود: زنانی که امکان مالی دارند برای سقط جنین به خارج از کشور می روند؛ دیگران باید زندگی خود را به خطر بیندازند. زیر فشار بزرگ افکار عمومی قانون ممنوعیت سقط جنین پس گرفته شد، ولی هر کسی می داند که سقط جنین قانونی برای زنان ازدواج نکرده مشکل شده است. بدنام سازی زنان در دولت  AKP نظام مند است. شورای عالی قضات و وکلا در سال 2011 به زنان پیشنهاد نمود که با تجاوزگران خود ازدواج کنند. اردوغان زنانی را که نمی خواستند حامله شوند  "ناقص" و "بی ارزش" خواند.
ترکیه همواره کشوری بوده است پدر سالار، جنسیت گرا، و همجنس گرا ستیز. سرزمینی است که زنان بدست شوهران فعلی و قبلی شان، و نیز بدست دوستان مرد سابقشان به قتل می رسند. کشوری است که در آن از هر چهار عروس یکی هنوز بچه است. جنبش گولن هم از زنان می خواهد که مطیع و سربزیر باشند و همواره در پشت سر جای گیرند. اختلاف نظر جریانات سیاسی از چپ تا به راست در باره حقوق زنان و همجنس گرایان ناچیز است. تنها در جنبش کردها و حزب کمالیست CHP زنان به چشم می آیند. هم اکنون که این مقاله را می نویسم در شهر های بزرگ ترکیه زنان، شلوارک به پا، علیه تهاجم وحشیانه به پرستار در اتوبوس اعتراض می کنند. آنها پلاکارد هایی بدست دارند با این شعار: "ضد شلوارک من حرف نزن". ولی این اعتراضات محدود هستند. شکاف اجتماعی عمیق تر از این حرفهاست. و هر روز بورو کراتی تازه سربر می آورد که بگوید ما زنان چگونه باید رفتار کنیم و یا چه بپوشیم. یک مدیر پرورش ملی از آناتولی در تویت ی Tweet جنجال برانگیز، زنانی را که با لباس شیک  بیرون می روند، به خیانت و همخوابگی با دیگر مردان متهم می کند. چرا این بوروکرات ها و سیاست مداران فکر می کنند که حق دارند در زندگی ما مداخله کنند؟ من تا حال زنی ندیده ام که برای مردان ترک قرار صادر کند که چه لباسی بپوشند. این به اندازه کافی غم انگیز است که ترکیه در زمینه حقوق زنان از نسل مادر بزرگم تا نسل دختر من پیشرفت ناچیزی داشته است. حالا گامی به عقب و فضایی ترساننده را تجربه می کنیم. ما زنان، چه روسری پوش چه آزاد، باید با صدایی هر چه رساتر برای آزادی هایمان بجنگیم. زیرا اگر این کشور با همین سرعتی که تا کنون پس رفته به عقب برود، و اگر خود را از ارزشهای لیبرالی دور کند آنوقت ما زنان خواهیم بود که آخر سر بیش از همه خواهیم باخت.

شفق، 44، در لندن زندگی می کند. هفتم اکتبر کتاب او به اسم: "بوی بهشت"  در 560 صفحه توسط  انتشارات  Kein & Aber Zürich منتشر شد. 

No comments: