هدایت سلطانزاده
۱- شعارهای هردوره ای از زمان، می توان گفت که تقطیر و چکیده یک یا چند نظریه سیاسی را منعکس می کنند. هر شعاری بطور سمبولیک، یک بار سیاسی ویژه ای را حمل می کند که نقطه ائتلاف نسبی و سمبولیک را بیان می کنند که با عبور از منشور طبقات و طیف های مختلف اجتماعی و سیاسی، همانند تجزیه نور، بار و معنای متفاوتی پیدا می کند و در صورت تغییر معادله قدرت، خود رابطه قدرت تازه، و معنا و مفهوم تازه ای را بیان کرده و گاهی در تعارضی کامل با مفهوم پیشین قرار می گیرد. عامیت یافتن چنین شعارهائی، ضمن این که درجه معینی از یک وفاق عمومی بر حول همان شعار ها را بیان می کنند، لیکن نه وزن و اهمیت برابری در همان فضای سیاسی دارند و نه برای همه کسانی که از چنین شعارهائی در همان مقطع زمانی از آن ها جانبداری می کنند، بار و اهمیت یکسانی دارند.
از آن جائی که مردم در هر جامعه ای از طبقات و لایه های مختلف اجتماعی تشکیل گردیده است، این شعارها نه فقط برای طبقات مختلف اجتماعی، بلکه برای طیف های درونی یک طبقه نیز حامل ارزش هائی یکسان برای همه آن ها نمی تواند باشد. برداشت های لایه بندی های متفاوت درونی یک طبقه نیز، نسبت به یک شعار با همدیگر فرق خواهند داشت.
۲- شعار ها، همانند نظریه های سیاسی و ایدئولوژیک پشت آن، یک ارزش نسبی در یک زمان را حمل می کنند که در متن معین اجتماعی همان دوره، با توجه به ذهنیت عمومی مردم، معنای مشخصی برای همان افراد و گروه ها را بازتاب می دهند. ممکن است که یک شعار سیاسی، همانند نظریه سیاسی و ایدئولوژیک تغذیه دهنده آن، بعد از یک فاصله زمانی، ارزش و اعتبار خودرا ازدست بدهد و شعار و نظریه دیگری جای آن را بگیرد و یا دقیقا همان بار سیاسی پیشین را حمل نکند ودر برداشت از آن تغییراتی به وجود آید.
۳- در آستانه اتقلاب بهمن، شعار استقلال در ذهن اکثریت مردم، صرفنظر ازاینکه احزاب و لایه های مختلف جامعه چه درکی آز آن داشتند، متضمن وجود یک قدرت سیاسی مستقل و بدور از وابستگی و عدم اعمال نفوذ قدرت های خارجی بود تا نگرانی نسبت به حفظ تمامیت ارضی کشور. امروز بخش های مهمی از همان جامعه، بویژه در بین طیف های مختلف سلطنت طلب، که استقرار مجدد سلطنت و رهائی از شر جمهوری اسلامی را در مداخله مستقیم و قاهرانه قدرت های خارجی جستجو می کنند، و نیز آنهائی که از ظلم و ستم جمهوری اسلامی بجان آمده اند، ممکن است که مداخلات خارجی و حتی نظامی را بد ندانند. در مناطق ملی غیر فارس نیز، سرکوب های طولانی و محرومیت های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم توسط قدرت مرکزی، به شکل گیری نیروهای گریز از مرکز دامن زده است و بخش های قابل توجهی از مردم در همان مناطق، از شعار استقلال، استقلال از دولت مرکزی و تجزیه ایران را می فهمند و نه حفظ تمامیت ارضی آن. در واقع، مضمون همان شعار بعد از سی و چهار سال، معنائی کاملا متضاد با دوره اتقلاب را پیدا کرده است، و جمهوری اسلامی، با ادامه و تشدید هرچه بیشتر سیاست های دوره سلطنت پهلوی، خود عامل اصلی ایجاد کننده آن است.
۴- معمولا، شعاری که ماهیت قدرت آتی را تعیین می کند و سعی میکند که شعارهای دیگر را در درون خود مستحیل سازد، کمتر در گام های اولیه دوره انقلاب خود را ظاهر می سازد. شعار استقلال، بعنوان سرلوحه این شعارها فقط بر رابطه عمومی یک کشور با دنیای بیرون از خود را بیان می کرد، و شعار آزادی بطور عمده بر آزادی های سیاسی در درون کشور و بطور ضمنی، بعنوان مکمله ای از شعار استقلال، رهائی از نفوذ امپریالیسم را در مد نظر داشت. حال آنکه شعار جمهوری اسلامی بعنوان آخرین شعاری که بطور آشکار بعد از روزهای تاسوعا و عاشورا وارد میدان شد، نه فقط نوع حکومت آتی را تعیین می کرد، بلکه نوع استقلال و آزادی را بر اساس بنیاد و هسته مرکزی ایدو ئولوژی خود، یعنی الگوی خلیفه اسلامی در هزار و چهار صد سال پیش رقم می زد. و درست همانند نیروی سیاسی طرفدار آن که تعارضی جدی با نظام سلطنت نداشت، با مشاهده متزلزل شدن پایه های حکومت، با سرعت جهت عوض کرده و بمانند شورش اهریمنان، برای خفه کردن آزادی سر به طغیان گذاشت. از روز عاشورا به بعد، میدان مبارزه برای آزادی در قرق فوج سیاه اهریمن قرار گرفته بود، بی آنکه با چالشی جدی از طرف نیروهای دموکراتیک روبرو باشد. و چون جمهوری اسلامی با شعار حکومت اسلامی در چند ماهه پیش از انقلاب توانست توده گیر شود، باید بر آن تامل بیشتری داشت، زیرا برای خمینی و اطرافیان او، نه شعار استقلال و نه شعار آزادی، آن معنای متعارفی را که مردم از آن می فهمیدند نداشت. برای کسانی که سکان حکومت آتی را بدست می گرفتند، آزادی به معنی آزادی مردم در گزینه های سیاسی و مدنی خود و حاکم بودن بر سرتوشت خود، و حق گزینش قدرت سیاسی حاکم بر خود را نداشت .اگر در کشورهای غربی، ایده آزادی با ایده دموکراسی گره خورده بود که در آن رابطه دو جانبه ای را بین مردم و حاکمیت ایجاد می کرد، و در این رابطه، حرکت گزینش از پائین به بالا بود، در شعار جمهوری اسلامی، چنین رابطه دو جانبه ای وجود نداشت، بلکه فلسفه حکومت اسلامی نه بر آزادی توده مردم در انتخاب قدرت سیاسی حاکم بر خود، نه بر وجود آزادی های سیاسی و مدنی، بلکه بر رابطه چوپان و گله استوار بود و در هیچ جای جهان، گله حق اتتخاب چوپان خود را ندارد. تئوری ولایت فقیه، چیزی جز این نیست. نخستین بند قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز که حاکمیت بر انسان و جهان را از آن خدا نامیده است، در واقع حق انتخاب را که شرط مقدماتی وجود هر نوعی از آزادی است، کاملا از دایره شمول انسان بیرون گداشته است. حتی قید و شرط های پدران کلیسا در قرون وسطی در مورد حاکمیت نیز در تئوری حکومت اسلامی وجود نداشت. بنابراین، شعار آزادی از نظر تئوریک، توسط شعار حکومت اسلامی و به عنوان یک مانعة الجمع با آن، نفی میشد. در همان اوایل دوره انقلاب بود که آیت الله مشگینی در رده بندی حکومت ها با افتخار گفت که نوع حکومت اسلامی از نوع استبدادی است و استبداد را به عنوان یک امر مثبتی بکار برد. بار ها نیز رهبران جمهوری اسلامی، صرفنظر از عمل دائمی خود، بر این ایده تاکید داشته اند که رای مردم هیچ ارزش و اعتباری ندارد، مگر اینکه ولی فقیه آنرا تایید کند! در چنین حالتی، آن را نه رای مردم بلکه باید رای ولی فقیه نامید. هنگامی که آزادی گزینش از مردم سلب شده باشد و هیچ قید و بندی بر آن مهار نزند، استبداد لجام گسخته، تنها استنتاج بی واسطه آن می تواند باشد که در ذات شعار جمهوری اسلامی نهفته بود.
تئوری استقلال نیز در عرف سیاسی غالبا در مفهوم سرزمینی آن تفسیر شده است. لیکن جوهر آن به حوزه قدرت سیاسی بر می گردد. حتی در معاهده وستفالی در ۱۶۴۸ که باید آنرا از نظر حقوق بین الملل مبنای تئوری استقلال بحساب آورد، اساسا استقلال و قدرت پادشاهان در چهارچوب سرزمین های تعریف شده در مد نظر بود و سرزمین تقش تبعی نسبت به قدرت سیاسی در این معاهده را داشت. ایده حق تعیین سرنوشت نیز که با انقلاب فرانسه وارد فرهنگ سیاسی و حقوقی گردید، باز در همان چهار چوب قرار داشت، لیکن جایگاه حق حاکمیت را از پادشاه به مردم یا ملت انتقال میداد. در این معنی نیز، بویژه در بعد داخلی کاربرد این تئوری، شعار جمهوری اسلامی در تضاد بنیادی با استقلال قرار داشت زیرا که ایده استقلال در مفهوم مدرن خود، باحق تعیین سرتوشت مردم بدست خود مرتبط است که با ایدئولوژی گله و چوپان در شعار جمهوری اسلامی تعارض ماهوی داشت و طبیعی بود که با تبدیل شعار جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی، مضمون حق تعیین سرنوشت مردم به حق تعیین سرنوشت چوپان تغییر یابد.
۵- از آنجائی که هیچ یک از این شعار ها، آفریده های خلق الساعه ای نیستند، بلکه متکی بریک زمینه اجتماعی در ذهنیت عمومی هستند، ساخته شدن این ذهنیت عمومی می تواند از عوامل متعددی تاثیر گرفته باشد. ممکن است که عقب نشینی و یا شکست یک جنبش سیاسی که حامل نظریه سیاسی و شعارهای سیاسی دموکراتیک است، میدان را برای نظریه هائی رقیب و شعارهای گروه های سیاسی دیگر باز کند. گاهی یک شعاری، امید و تصوراتی از آینده را بوجود می آورد که بر پایه ایده آلیزه کردن یک اسطوره است که متکی بر یک امید کاذب و یک سراب چشم فریبی درآینده است .این اسطوره، در بین لایه های نا آگاه جاذبه ایجاد می کند و ترکیب اسطوره و نیروهای تاریک اندیش و نا آگاه اجتماعی که اهریمن سکاندار آن می شود، زمینه ساز فاجعه ای در شرف تکوین می گردد.
۶- سرکوب و یا عقب نشینی جنبش های سیاسی و اجتماعی دموکراتیک، معمولا برای نیروهای ارتجاعی، فضای بهره برداری مناسبی را بوجود می آورد. در اروپای پایان قرن نوزدهم، افت جنبش سوسیالیستی، یکی از دلایل رشد ناسیونالیسم مذهبی یهود در بین یهودیان بود که غالبا جهان وطن و از بنیانگذاران احزاب سوسیالیستی بودند. زیرا مساله ملی در بین یک دیاسپورای یهودی که در اکناف جهان پخش بوده و زبان و سرزمین مشترکی باهم نداشتند و تنها عامل مذهب آنان را به هم متصل می کرد، همواره جای سؤال داشت. ازاینرو می توان گفت که عقب نشینی یک جنبش اجتماعی، خواه نا خواه، راه را برای نیروهای اجتماعی رقیب، ایدئولوژی ها و شعارهای رقیب باز می کند. تئودور آدورنو، از متفکرین مکتب فرانکفورت، معتقد بود که پاره ای از شعارهائی را که نازی ها بر آن سوار شدند، در واقع میراث فکری خود جنبش چپ بود و براین نکته تاکید می ورزید که اشتباهات خود چپ ها به درجه معینی در عروج نازیسم نقش خود را داشت.
۷- بدون شکست جنبش های ملی در کشورهای عربی و بدون عقب نشینی جنبش های دموکراتیک در منطقه و ایران، قدرت گیری نهضت های اسلامی چه در ایران و چه در منطقه غیر ممکن بود و احتمالا در دایره کوچکی از عناصر قشری محدود میماند. سرکوب جنبش های دموکراتیک و جامعه مدنی در کلیت خود توسط قدرت های حاکم، بی تردید نقش مهمی در باز کردن میدان برای لایه های تاریک اندیش جامعه ایفاء کرده است، لیکن کارکرد خود این جنبش ها نیز بنوبه خود سهم مهمی داشته اند.
۸- در هر جامعه ای، سیاسی شدن مذهب، علامت خطر بزرگی برای حیات دموکراتیک و یا امکان تحول دموکراتیک یک جامعه است. تجربه چند دهه اخیر چه در آمریکا (سیاسی شدن فرفه اوانگلیش ها بعنوان پایگاه اجتماعی راست جدید در آن کشور) و سیاسی شدن فرق مختلف اسلامی در خاورمیانه و از آن جمله در ایران، آبشخور جنبش های شبه فاشیستی درمنطقه بوده است که در آنها جنایت قبح اخلاقی خود را از دست داده و تطهیر ایدئولوژیک یافته است. این مساله در مورد دو مذهب هم ریشه یهودی و اسلام، با شدت و فاناتیسم بیشتری عمل میکند زیرا اگر مسیحیت در طی دویست و پنجاه سال در بین توده های شهری غرب و به صورت مجامع دوستی زیر زمینی شبه کمونیستی عمومیت یافته بود، اسلام در ظرف دو دهه در بین جامعه قبیله ای شبه جزیره عربستان توده گیر شد که از سنت های عقب مانده قبیله ای زمان خود متاثر بود، و بنابراین هسته مرکزی ایدوئولوژی آن با مسیحیت فرق می کرد. اگر مسیحیت، بعد از شکست جنبش اسپارتاکوس و حرکتی از اعماق در بین پلب های شهری بود، که قدرت سیاسی بعد از دویست و پنجاه سال خود را با آن انطباق داد، اسلام حرکتی از بالا در بین قبایل عرب بود. تاثیر سیاسی و اجتماعی این ایدئولوژی قبیله ای را بر حیات سیاسی و مدنی امروز نمی توان نادیده گرفت. اضافه بر آن، اسلام، عصر اصلاحات مذهبی و روشنگری در غرب را که پایه های سیاسی و ایدوئولوژیک دولت مدرن را بوجود آورند، تجربه نکرده است. میتوان تصور کرد که با ارائه تصویر ایده آلیزه شده ای از دوره صدر اسلام در جامعه قبیله ای شبه جزیره عربستان در تفکر عمومی مردم و ساختن سرابی چشم نواز بر روی مدینه فاضله ای ازگذشته، و «حکومت عدل علی» در ذهن شیعه که از طرف مبلغین آن بتدریج بافته شده بود، سرنوشت سیاسی و اجتماعی انقلاب در ایران را فقط یک فاجعه می توانست رقم بزند.
جامعه ایران اگر تصوری از اسلام گرایان و حکومت جمهوری اسلامی داشت، قطعا نمی توانست با شعار حکومت اسلامی همراه باشد و اگر امروز به ذهنیت عمومی در جامعه ایران مراجعه شود طبعا اکثریت غالب مردم، نه تنها نظر متفاوتی را ابراز خواهند داشت، بلکه بخشی از این شعارها را رد کرده و یا برداشت هائی را ارائه خواهند داد که کاملا نقیض یک برداشت متعارف از آن ها خواهد بود. سؤال اینست که چگونه ایدئولوژیی با این مختصات که با انقلاب مشروطیت تا حد معینی در محاق قرار گرفته بود، توانست دوباره بعنوان یک عامل سیاسی وارد میدان شود و واپسگرایانه ترین شعار را، یعنی حکومت اسلامی را به شعاری برای بخش های پائین جامعه تبدیل کند؟ بی تردید عامل سرکوب سیاسی و مدنی جامعه و ازبین بردن هرگونه تشکل و نهاد سیاسی و صنفی در جامعه، بزرگترین عامل در تولید فضای ایده آل برای شعارجمهوری اسلامی بوده است که نباید آنرا نادیده گرفت.
۹- در آستانه انقلاب بهمن، سه گرایش بزرگ در بین لایه های مختلف جامعه ایران قابل تشخیص بود: خواست کار و نان و مسکن در بین توده های فقیر شهری و حاشیه نشینان شهر های بزرگ، خواستهای آزادی های سیاسی و دموکراتیک در بین کارگران ولایه های متوسط شهری، و سیاسی شدن سریع مذهب و چرخش در بین بخش های مهمی از روحانیت که تا آن روز با دستگاه سلطنت کنار آمده بودند.
۱۰- شعارها در عین حال، اگرچه به صورت انتزاعی بیان می شوند، لیکن خواستهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همان جامعه در آن مقطع مشخص را بازتاب می دهند. در واقع شعار ها در وهله اول به نوعی پاسخگوئی به شرایط مادی را منعکس می سازند و این پاسخگوئی می تواند هم حامل عناصر واقعی و قابل تحقق و هم حامل عناصر توهم زا وعوامفریب را شامل شود. بر خلاف دیگر انقلابات، شعار های بی واسطه مرتبط با زندگی مردم، نظیر نان، کار و مسکن که از عوامل محرکه در کشاندن مردم به حرکت های اعتراضی است و بدون این ها جنبش های اجتماعی کمتر ظرفیت تبدیل شدن به جنبش های سیاسی را دارند. پس چگونه سه شعار انتزاعی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به تدریج نقش هژمونیک پیدا کردند و شعارهای بی واسطه را به حاشیه راندند و خمینی گفت که ملت برای خربزه انقلاب نکرده است؟ توده های نا آگاهی که به دنبال روحانیت راه افتادند، چه درکی از شعار «استقلال» داشتند؟ کشوری که نه مستعمره و نه اشغال شده بود، چگونه شعار جنگ های عصر ضد استعماری را به شعار نخستین انقلاب تبدیل کرد؟ آیا این شعار برای لایه های اجتماعی ساکن در جنوب شهر، همان وزن و اهمیت را داشت که برای طیف سازمان های چپی که در دهسال پیش از انقلاب، تمام فعالیت فکری و عملی آن بر محور امپریالسم و گسست از آن متمرکز بود؟ می توان ادعا کرد که در فقدان حضور یک ارتش استعماری، شعار استقلال، یک شعار قابل لمس برای بخش های قابل توجهی از این لایه ها نمی توانست باشد. به اعتقاد من، تبدیل شدن شعار استقلال به شعار اول انقلاب، بازتابی بود از تاریخ صد ساله ایران از مشروطیت به بعد و مداخلات خارجی در ایجاد دولت های کودتائی و واکنشی علیه آن در بین لایه های متوسط شهری و احزاب و جریان های سیاسی. بنابراین، شعار گروه های ویژه ای از جامعه بود. و باز برای همه همان گروه های ویژه، معنای واحدی نداشت، زیرا همسوئی با همسان اندیشی متفاوت است. برای گروه های چپ، این شعار نه فقط گسست از امپریالیسم، بلکه بطور ضمنی متضمن گذر به یک سیسم سوسیالیستی نیز بود. حال آنکه برای یک طیف طرفدار جبهه ملی و طرفدران دکتر مصدق فقید، این شعار نه فقط فاقد چنین بار سیاسی و اجتماعی بود، بلکه گسست از کشورهای امپریالیست غرب را مضر می دانست و فقط خواهان یک رابطه عقلانی تر باغرب و قدرت حاکمه ای مستقل از مداخلات مستقیم خارجی و رسیدن به خود کفائی در حوزه تولید اقتصادی بود. برای خمینی، شعار استقلال به معنی باز گشت به حکومت خلیفه گری اسلامی در هزار و چهار صد سال قبل و دشمنی با هرنوع اندیشه تجدد طلبی در سیاست و فرهنگ بود که با انقلاب مشروطیت به ایران راه یافته بود. ولی سؤال این است که این شعار تاچه حدی در بین توده های پائین شهر که در حواشی شهرهای بزرگ به صورت حاشیه نشینان در آمده بودند و اندیشه شبه روستائی در آنان غلبه داشت، می توانست به عنوان محرکه ای برای کشاندن آنان به میدان سیاست عمل کند؟ باید گفت که آنان نه از طریق شعار استقلال و نه شعار آزادی، بلکه از طریق شعار سوم، یعنی سراب جمهوری اسلامی که در آن شبیه جابلقا و جابلسا، همه چیز با یک صلوات تحقق خواهد یافت و در آن همه چیز رایگان خواهد بود، به حوزه سیاست علیه شاه و به طور ضمنی علیه جنبش دموکراتیک کشانده شدند و آخوندها با تقلید ماهرانه از شعارهای گنگ مستضعف و مستکبر جنبش «امل» موسی صدر در لبنان، بر شعارهای بی واسطه لایه های تهی دست سوار شدند و سکان هدایت جنبش را در مسیری ضد دموکراتیک به دست گرفتند. نیروئی که باید پایگاه اجتماعی جنبش چپ و قلعه کوب آن میبود، به دلیل سرکوب و نیز عدم توجه نیروهای چپ به سازماندهی آنان در دهساله پیش از انقلاب، در تصرف ارتجاع اسلامی در آمد و علیه آزادی و دموکراسی در کشور به کار گرفته شد.
۱۱- بدون انعکاس خواستهای اجتماعی طبقات پائین جامعه، حتی به صورتی محرف، امکان فراگیر شدن یک شعار می توان گفت که غیرممکن است. شعار حکومت اسلامی نیز در سطح توده ای، با تکیه بر این خواستها و ترسیم سرابی که در آن مردم رفاه و مسکن خواهند داشت و «آب و برق مجانی خواهد بود و پول نفت سر سفره مردم خواهد آمد» توانست در بین لایه های پائین جامعه فراگیر شود. شعار حکومت اسلامی، در سطح قدرت سیاسی، حکومتی از اسلام را برای مردم ترسیم می کرد که رهبری آن همانند «علی که زمین را بیل می زد و نان جو می خورد»، انسان هائی خواهند بود که زندگی ساده ای خواهند داشت، و «کمونیست ها نیز در مجلس قانونگذاری می توانند نمایندگی داشته باشند» که به نوبه خود تصویری دموکراتیک از حکومت اسلامی آتی را ارائه می داد. ولی کافی بود به گذشته نسل اول رهبران جمهوری اسلامی مراجعه شود تا معلوم گردد که وعده های آنان تا چه حدی به حقیقت می تواند نزدیک باشد. اجتناب خمینی از محکوم کردن اعدام های شاه که در دادگاه های نظامی فرمایشی ساواک حکم آنان صادر می شد، به بهانه این که این محکوم کردن ها به نفع کمونیست ها تمام میشود، نشان از همان بهار نیکوئی داشت که در راه بود. حتی به ظاهر مترقی ترین آنان(1) چنان هیستری ضد چپ داشتند که در یک سال پیش از انقلاب، درزندان اوین طی نامه ای به ساواک، ابراز داشته بودند که آنان کمونیست ها را دشمن اصلی خود می دانند و نه رژیم سلطنتی و ساواک آن را. تجربه بعدی نیز عمق این هیستری ضد چپ و میل ترکیبی بیشتر با طیف هائی از سلطنت و مهره های ساواک و عدم اعتقاد آنان به شعارهائی را که به مصلحت روز می دادند، نشان داد. در سیاست بین المللی، باز آنان همخونی و همخوانی بیشتر با قدرت هائی را داشتند که وجهی از قیام مردم، رهائی از سلطه آنها بود. نامه های خمینی در آن مقطع به جیمی کارتر که اگر آمریکا و غرب از اسلام گرایان حمایت نکند، قدرت به دست کمونیست ها خواهد افتاد، باز این همگرائی بنیادی آنان با قدرت های خارجی و علیه هموطنان قربانی سرکوب را عیان میساخت.
دقیقا در شعار جمهوری اسلامی بود که آزادی به قربانگاه رفت و با شعار جمهوری اسلامی، استقلال معنای دیگری برای بخش های مهمی از مردم پیدا کرده است و استقلال آن بیش از هر زمان دیگری در معرض مخاطره افتاده است. باشعار جمهوری اسلامی بود که آزادی در گروگان ضد انقلابی فاشیستی در آمد و حرکت های دموکراتیک در شهرها توسط توده های نا آگاه حاشیه نشین شهر ها که در جستجوی نان و کار و مسکن بودند، به ابزاری برای سرکوب آزادی جنبش های دموکراتیک تبدیل شدند. زیرا هیچ حکومت سرکوبگر و توتالیتری، بدون استفاده از توده نا آگاهی که در جستجوی کف نانی به دنبال اهریمنی روان است، توان سرکوب و ماندن بر سر قدرت را نخواهد داشت. سرکوب آزادی، به نام خدا و اسلام، فرصت های طلائی برای غارت های بزرگ توسط سردمداران رژیم و ربودن نان از سفره مردم را فراهم ساخت، کارتن خوابی جای تامین مسکن را گرفت و بیکاری در ابعاد چند میلیونی به یک بیماری مزمن اقتصادی و اجتماعی مبدل گردید که خود علت العلل دهها بیماری اجتماعی دیگر است. شعار حکومت اسلامی و سراب مردم فریب آن، نام نمادینی بود برای کشتن آزادی و تبدیل آن به یک عرصه خون فشان و به پرتگاه راندن استقلال کشور. چه تلخ است که مرگ را دید و قاتل را فراموش کرد. به خاطر بسپاریم سالگرد تکرار شعاری را که آزادی را در گهواره میلاد خود بر دار کرد!
1- این چهار نفر عبارت بودند از: آیت الله سعیدی، آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و آیت الله لاهوتی. در بین آنان، آیت الله منتظری بعدا این شهامت اخلاقی را داشت که بر اعدام های خمینی معترض شود و بگوید که جمهوری اسلامی روی ساواک شاه را سفید کرده است.
۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۱
۱- شعارهای هردوره ای از زمان، می توان گفت که تقطیر و چکیده یک یا چند نظریه سیاسی را منعکس می کنند. هر شعاری بطور سمبولیک، یک بار سیاسی ویژه ای را حمل می کند که نقطه ائتلاف نسبی و سمبولیک را بیان می کنند که با عبور از منشور طبقات و طیف های مختلف اجتماعی و سیاسی، همانند تجزیه نور، بار و معنای متفاوتی پیدا می کند و در صورت تغییر معادله قدرت، خود رابطه قدرت تازه، و معنا و مفهوم تازه ای را بیان کرده و گاهی در تعارضی کامل با مفهوم پیشین قرار می گیرد. عامیت یافتن چنین شعارهائی، ضمن این که درجه معینی از یک وفاق عمومی بر حول همان شعار ها را بیان می کنند، لیکن نه وزن و اهمیت برابری در همان فضای سیاسی دارند و نه برای همه کسانی که از چنین شعارهائی در همان مقطع زمانی از آن ها جانبداری می کنند، بار و اهمیت یکسانی دارند.
از آن جائی که مردم در هر جامعه ای از طبقات و لایه های مختلف اجتماعی تشکیل گردیده است، این شعارها نه فقط برای طبقات مختلف اجتماعی، بلکه برای طیف های درونی یک طبقه نیز حامل ارزش هائی یکسان برای همه آن ها نمی تواند باشد. برداشت های لایه بندی های متفاوت درونی یک طبقه نیز، نسبت به یک شعار با همدیگر فرق خواهند داشت.
۲- شعار ها، همانند نظریه های سیاسی و ایدئولوژیک پشت آن، یک ارزش نسبی در یک زمان را حمل می کنند که در متن معین اجتماعی همان دوره، با توجه به ذهنیت عمومی مردم، معنای مشخصی برای همان افراد و گروه ها را بازتاب می دهند. ممکن است که یک شعار سیاسی، همانند نظریه سیاسی و ایدئولوژیک تغذیه دهنده آن، بعد از یک فاصله زمانی، ارزش و اعتبار خودرا ازدست بدهد و شعار و نظریه دیگری جای آن را بگیرد و یا دقیقا همان بار سیاسی پیشین را حمل نکند ودر برداشت از آن تغییراتی به وجود آید.
۳- در آستانه اتقلاب بهمن، شعار استقلال در ذهن اکثریت مردم، صرفنظر ازاینکه احزاب و لایه های مختلف جامعه چه درکی آز آن داشتند، متضمن وجود یک قدرت سیاسی مستقل و بدور از وابستگی و عدم اعمال نفوذ قدرت های خارجی بود تا نگرانی نسبت به حفظ تمامیت ارضی کشور. امروز بخش های مهمی از همان جامعه، بویژه در بین طیف های مختلف سلطنت طلب، که استقرار مجدد سلطنت و رهائی از شر جمهوری اسلامی را در مداخله مستقیم و قاهرانه قدرت های خارجی جستجو می کنند، و نیز آنهائی که از ظلم و ستم جمهوری اسلامی بجان آمده اند، ممکن است که مداخلات خارجی و حتی نظامی را بد ندانند. در مناطق ملی غیر فارس نیز، سرکوب های طولانی و محرومیت های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم توسط قدرت مرکزی، به شکل گیری نیروهای گریز از مرکز دامن زده است و بخش های قابل توجهی از مردم در همان مناطق، از شعار استقلال، استقلال از دولت مرکزی و تجزیه ایران را می فهمند و نه حفظ تمامیت ارضی آن. در واقع، مضمون همان شعار بعد از سی و چهار سال، معنائی کاملا متضاد با دوره اتقلاب را پیدا کرده است، و جمهوری اسلامی، با ادامه و تشدید هرچه بیشتر سیاست های دوره سلطنت پهلوی، خود عامل اصلی ایجاد کننده آن است.
۴- معمولا، شعاری که ماهیت قدرت آتی را تعیین می کند و سعی میکند که شعارهای دیگر را در درون خود مستحیل سازد، کمتر در گام های اولیه دوره انقلاب خود را ظاهر می سازد. شعار استقلال، بعنوان سرلوحه این شعارها فقط بر رابطه عمومی یک کشور با دنیای بیرون از خود را بیان می کرد، و شعار آزادی بطور عمده بر آزادی های سیاسی در درون کشور و بطور ضمنی، بعنوان مکمله ای از شعار استقلال، رهائی از نفوذ امپریالیسم را در مد نظر داشت. حال آنکه شعار جمهوری اسلامی بعنوان آخرین شعاری که بطور آشکار بعد از روزهای تاسوعا و عاشورا وارد میدان شد، نه فقط نوع حکومت آتی را تعیین می کرد، بلکه نوع استقلال و آزادی را بر اساس بنیاد و هسته مرکزی ایدو ئولوژی خود، یعنی الگوی خلیفه اسلامی در هزار و چهار صد سال پیش رقم می زد. و درست همانند نیروی سیاسی طرفدار آن که تعارضی جدی با نظام سلطنت نداشت، با مشاهده متزلزل شدن پایه های حکومت، با سرعت جهت عوض کرده و بمانند شورش اهریمنان، برای خفه کردن آزادی سر به طغیان گذاشت. از روز عاشورا به بعد، میدان مبارزه برای آزادی در قرق فوج سیاه اهریمن قرار گرفته بود، بی آنکه با چالشی جدی از طرف نیروهای دموکراتیک روبرو باشد. و چون جمهوری اسلامی با شعار حکومت اسلامی در چند ماهه پیش از انقلاب توانست توده گیر شود، باید بر آن تامل بیشتری داشت، زیرا برای خمینی و اطرافیان او، نه شعار استقلال و نه شعار آزادی، آن معنای متعارفی را که مردم از آن می فهمیدند نداشت. برای کسانی که سکان حکومت آتی را بدست می گرفتند، آزادی به معنی آزادی مردم در گزینه های سیاسی و مدنی خود و حاکم بودن بر سرتوشت خود، و حق گزینش قدرت سیاسی حاکم بر خود را نداشت .اگر در کشورهای غربی، ایده آزادی با ایده دموکراسی گره خورده بود که در آن رابطه دو جانبه ای را بین مردم و حاکمیت ایجاد می کرد، و در این رابطه، حرکت گزینش از پائین به بالا بود، در شعار جمهوری اسلامی، چنین رابطه دو جانبه ای وجود نداشت، بلکه فلسفه حکومت اسلامی نه بر آزادی توده مردم در انتخاب قدرت سیاسی حاکم بر خود، نه بر وجود آزادی های سیاسی و مدنی، بلکه بر رابطه چوپان و گله استوار بود و در هیچ جای جهان، گله حق اتتخاب چوپان خود را ندارد. تئوری ولایت فقیه، چیزی جز این نیست. نخستین بند قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز که حاکمیت بر انسان و جهان را از آن خدا نامیده است، در واقع حق انتخاب را که شرط مقدماتی وجود هر نوعی از آزادی است، کاملا از دایره شمول انسان بیرون گداشته است. حتی قید و شرط های پدران کلیسا در قرون وسطی در مورد حاکمیت نیز در تئوری حکومت اسلامی وجود نداشت. بنابراین، شعار آزادی از نظر تئوریک، توسط شعار حکومت اسلامی و به عنوان یک مانعة الجمع با آن، نفی میشد. در همان اوایل دوره انقلاب بود که آیت الله مشگینی در رده بندی حکومت ها با افتخار گفت که نوع حکومت اسلامی از نوع استبدادی است و استبداد را به عنوان یک امر مثبتی بکار برد. بار ها نیز رهبران جمهوری اسلامی، صرفنظر از عمل دائمی خود، بر این ایده تاکید داشته اند که رای مردم هیچ ارزش و اعتباری ندارد، مگر اینکه ولی فقیه آنرا تایید کند! در چنین حالتی، آن را نه رای مردم بلکه باید رای ولی فقیه نامید. هنگامی که آزادی گزینش از مردم سلب شده باشد و هیچ قید و بندی بر آن مهار نزند، استبداد لجام گسخته، تنها استنتاج بی واسطه آن می تواند باشد که در ذات شعار جمهوری اسلامی نهفته بود.
تئوری استقلال نیز در عرف سیاسی غالبا در مفهوم سرزمینی آن تفسیر شده است. لیکن جوهر آن به حوزه قدرت سیاسی بر می گردد. حتی در معاهده وستفالی در ۱۶۴۸ که باید آنرا از نظر حقوق بین الملل مبنای تئوری استقلال بحساب آورد، اساسا استقلال و قدرت پادشاهان در چهارچوب سرزمین های تعریف شده در مد نظر بود و سرزمین تقش تبعی نسبت به قدرت سیاسی در این معاهده را داشت. ایده حق تعیین سرنوشت نیز که با انقلاب فرانسه وارد فرهنگ سیاسی و حقوقی گردید، باز در همان چهار چوب قرار داشت، لیکن جایگاه حق حاکمیت را از پادشاه به مردم یا ملت انتقال میداد. در این معنی نیز، بویژه در بعد داخلی کاربرد این تئوری، شعار جمهوری اسلامی در تضاد بنیادی با استقلال قرار داشت زیرا که ایده استقلال در مفهوم مدرن خود، باحق تعیین سرتوشت مردم بدست خود مرتبط است که با ایدئولوژی گله و چوپان در شعار جمهوری اسلامی تعارض ماهوی داشت و طبیعی بود که با تبدیل شعار جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی، مضمون حق تعیین سرنوشت مردم به حق تعیین سرنوشت چوپان تغییر یابد.
۵- از آنجائی که هیچ یک از این شعار ها، آفریده های خلق الساعه ای نیستند، بلکه متکی بریک زمینه اجتماعی در ذهنیت عمومی هستند، ساخته شدن این ذهنیت عمومی می تواند از عوامل متعددی تاثیر گرفته باشد. ممکن است که عقب نشینی و یا شکست یک جنبش سیاسی که حامل نظریه سیاسی و شعارهای سیاسی دموکراتیک است، میدان را برای نظریه هائی رقیب و شعارهای گروه های سیاسی دیگر باز کند. گاهی یک شعاری، امید و تصوراتی از آینده را بوجود می آورد که بر پایه ایده آلیزه کردن یک اسطوره است که متکی بر یک امید کاذب و یک سراب چشم فریبی درآینده است .این اسطوره، در بین لایه های نا آگاه جاذبه ایجاد می کند و ترکیب اسطوره و نیروهای تاریک اندیش و نا آگاه اجتماعی که اهریمن سکاندار آن می شود، زمینه ساز فاجعه ای در شرف تکوین می گردد.
۶- سرکوب و یا عقب نشینی جنبش های سیاسی و اجتماعی دموکراتیک، معمولا برای نیروهای ارتجاعی، فضای بهره برداری مناسبی را بوجود می آورد. در اروپای پایان قرن نوزدهم، افت جنبش سوسیالیستی، یکی از دلایل رشد ناسیونالیسم مذهبی یهود در بین یهودیان بود که غالبا جهان وطن و از بنیانگذاران احزاب سوسیالیستی بودند. زیرا مساله ملی در بین یک دیاسپورای یهودی که در اکناف جهان پخش بوده و زبان و سرزمین مشترکی باهم نداشتند و تنها عامل مذهب آنان را به هم متصل می کرد، همواره جای سؤال داشت. ازاینرو می توان گفت که عقب نشینی یک جنبش اجتماعی، خواه نا خواه، راه را برای نیروهای اجتماعی رقیب، ایدئولوژی ها و شعارهای رقیب باز می کند. تئودور آدورنو، از متفکرین مکتب فرانکفورت، معتقد بود که پاره ای از شعارهائی را که نازی ها بر آن سوار شدند، در واقع میراث فکری خود جنبش چپ بود و براین نکته تاکید می ورزید که اشتباهات خود چپ ها به درجه معینی در عروج نازیسم نقش خود را داشت.
۷- بدون شکست جنبش های ملی در کشورهای عربی و بدون عقب نشینی جنبش های دموکراتیک در منطقه و ایران، قدرت گیری نهضت های اسلامی چه در ایران و چه در منطقه غیر ممکن بود و احتمالا در دایره کوچکی از عناصر قشری محدود میماند. سرکوب جنبش های دموکراتیک و جامعه مدنی در کلیت خود توسط قدرت های حاکم، بی تردید نقش مهمی در باز کردن میدان برای لایه های تاریک اندیش جامعه ایفاء کرده است، لیکن کارکرد خود این جنبش ها نیز بنوبه خود سهم مهمی داشته اند.
۸- در هر جامعه ای، سیاسی شدن مذهب، علامت خطر بزرگی برای حیات دموکراتیک و یا امکان تحول دموکراتیک یک جامعه است. تجربه چند دهه اخیر چه در آمریکا (سیاسی شدن فرفه اوانگلیش ها بعنوان پایگاه اجتماعی راست جدید در آن کشور) و سیاسی شدن فرق مختلف اسلامی در خاورمیانه و از آن جمله در ایران، آبشخور جنبش های شبه فاشیستی درمنطقه بوده است که در آنها جنایت قبح اخلاقی خود را از دست داده و تطهیر ایدئولوژیک یافته است. این مساله در مورد دو مذهب هم ریشه یهودی و اسلام، با شدت و فاناتیسم بیشتری عمل میکند زیرا اگر مسیحیت در طی دویست و پنجاه سال در بین توده های شهری غرب و به صورت مجامع دوستی زیر زمینی شبه کمونیستی عمومیت یافته بود، اسلام در ظرف دو دهه در بین جامعه قبیله ای شبه جزیره عربستان توده گیر شد که از سنت های عقب مانده قبیله ای زمان خود متاثر بود، و بنابراین هسته مرکزی ایدوئولوژی آن با مسیحیت فرق می کرد. اگر مسیحیت، بعد از شکست جنبش اسپارتاکوس و حرکتی از اعماق در بین پلب های شهری بود، که قدرت سیاسی بعد از دویست و پنجاه سال خود را با آن انطباق داد، اسلام حرکتی از بالا در بین قبایل عرب بود. تاثیر سیاسی و اجتماعی این ایدئولوژی قبیله ای را بر حیات سیاسی و مدنی امروز نمی توان نادیده گرفت. اضافه بر آن، اسلام، عصر اصلاحات مذهبی و روشنگری در غرب را که پایه های سیاسی و ایدوئولوژیک دولت مدرن را بوجود آورند، تجربه نکرده است. میتوان تصور کرد که با ارائه تصویر ایده آلیزه شده ای از دوره صدر اسلام در جامعه قبیله ای شبه جزیره عربستان در تفکر عمومی مردم و ساختن سرابی چشم نواز بر روی مدینه فاضله ای ازگذشته، و «حکومت عدل علی» در ذهن شیعه که از طرف مبلغین آن بتدریج بافته شده بود، سرنوشت سیاسی و اجتماعی انقلاب در ایران را فقط یک فاجعه می توانست رقم بزند.
جامعه ایران اگر تصوری از اسلام گرایان و حکومت جمهوری اسلامی داشت، قطعا نمی توانست با شعار حکومت اسلامی همراه باشد و اگر امروز به ذهنیت عمومی در جامعه ایران مراجعه شود طبعا اکثریت غالب مردم، نه تنها نظر متفاوتی را ابراز خواهند داشت، بلکه بخشی از این شعارها را رد کرده و یا برداشت هائی را ارائه خواهند داد که کاملا نقیض یک برداشت متعارف از آن ها خواهد بود. سؤال اینست که چگونه ایدئولوژیی با این مختصات که با انقلاب مشروطیت تا حد معینی در محاق قرار گرفته بود، توانست دوباره بعنوان یک عامل سیاسی وارد میدان شود و واپسگرایانه ترین شعار را، یعنی حکومت اسلامی را به شعاری برای بخش های پائین جامعه تبدیل کند؟ بی تردید عامل سرکوب سیاسی و مدنی جامعه و ازبین بردن هرگونه تشکل و نهاد سیاسی و صنفی در جامعه، بزرگترین عامل در تولید فضای ایده آل برای شعارجمهوری اسلامی بوده است که نباید آنرا نادیده گرفت.
۹- در آستانه انقلاب بهمن، سه گرایش بزرگ در بین لایه های مختلف جامعه ایران قابل تشخیص بود: خواست کار و نان و مسکن در بین توده های فقیر شهری و حاشیه نشینان شهر های بزرگ، خواستهای آزادی های سیاسی و دموکراتیک در بین کارگران ولایه های متوسط شهری، و سیاسی شدن سریع مذهب و چرخش در بین بخش های مهمی از روحانیت که تا آن روز با دستگاه سلطنت کنار آمده بودند.
۱۰- شعارها در عین حال، اگرچه به صورت انتزاعی بیان می شوند، لیکن خواستهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همان جامعه در آن مقطع مشخص را بازتاب می دهند. در واقع شعار ها در وهله اول به نوعی پاسخگوئی به شرایط مادی را منعکس می سازند و این پاسخگوئی می تواند هم حامل عناصر واقعی و قابل تحقق و هم حامل عناصر توهم زا وعوامفریب را شامل شود. بر خلاف دیگر انقلابات، شعار های بی واسطه مرتبط با زندگی مردم، نظیر نان، کار و مسکن که از عوامل محرکه در کشاندن مردم به حرکت های اعتراضی است و بدون این ها جنبش های اجتماعی کمتر ظرفیت تبدیل شدن به جنبش های سیاسی را دارند. پس چگونه سه شعار انتزاعی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به تدریج نقش هژمونیک پیدا کردند و شعارهای بی واسطه را به حاشیه راندند و خمینی گفت که ملت برای خربزه انقلاب نکرده است؟ توده های نا آگاهی که به دنبال روحانیت راه افتادند، چه درکی از شعار «استقلال» داشتند؟ کشوری که نه مستعمره و نه اشغال شده بود، چگونه شعار جنگ های عصر ضد استعماری را به شعار نخستین انقلاب تبدیل کرد؟ آیا این شعار برای لایه های اجتماعی ساکن در جنوب شهر، همان وزن و اهمیت را داشت که برای طیف سازمان های چپی که در دهسال پیش از انقلاب، تمام فعالیت فکری و عملی آن بر محور امپریالسم و گسست از آن متمرکز بود؟ می توان ادعا کرد که در فقدان حضور یک ارتش استعماری، شعار استقلال، یک شعار قابل لمس برای بخش های قابل توجهی از این لایه ها نمی توانست باشد. به اعتقاد من، تبدیل شدن شعار استقلال به شعار اول انقلاب، بازتابی بود از تاریخ صد ساله ایران از مشروطیت به بعد و مداخلات خارجی در ایجاد دولت های کودتائی و واکنشی علیه آن در بین لایه های متوسط شهری و احزاب و جریان های سیاسی. بنابراین، شعار گروه های ویژه ای از جامعه بود. و باز برای همه همان گروه های ویژه، معنای واحدی نداشت، زیرا همسوئی با همسان اندیشی متفاوت است. برای گروه های چپ، این شعار نه فقط گسست از امپریالیسم، بلکه بطور ضمنی متضمن گذر به یک سیسم سوسیالیستی نیز بود. حال آنکه برای یک طیف طرفدار جبهه ملی و طرفدران دکتر مصدق فقید، این شعار نه فقط فاقد چنین بار سیاسی و اجتماعی بود، بلکه گسست از کشورهای امپریالیست غرب را مضر می دانست و فقط خواهان یک رابطه عقلانی تر باغرب و قدرت حاکمه ای مستقل از مداخلات مستقیم خارجی و رسیدن به خود کفائی در حوزه تولید اقتصادی بود. برای خمینی، شعار استقلال به معنی باز گشت به حکومت خلیفه گری اسلامی در هزار و چهار صد سال قبل و دشمنی با هرنوع اندیشه تجدد طلبی در سیاست و فرهنگ بود که با انقلاب مشروطیت به ایران راه یافته بود. ولی سؤال این است که این شعار تاچه حدی در بین توده های پائین شهر که در حواشی شهرهای بزرگ به صورت حاشیه نشینان در آمده بودند و اندیشه شبه روستائی در آنان غلبه داشت، می توانست به عنوان محرکه ای برای کشاندن آنان به میدان سیاست عمل کند؟ باید گفت که آنان نه از طریق شعار استقلال و نه شعار آزادی، بلکه از طریق شعار سوم، یعنی سراب جمهوری اسلامی که در آن شبیه جابلقا و جابلسا، همه چیز با یک صلوات تحقق خواهد یافت و در آن همه چیز رایگان خواهد بود، به حوزه سیاست علیه شاه و به طور ضمنی علیه جنبش دموکراتیک کشانده شدند و آخوندها با تقلید ماهرانه از شعارهای گنگ مستضعف و مستکبر جنبش «امل» موسی صدر در لبنان، بر شعارهای بی واسطه لایه های تهی دست سوار شدند و سکان هدایت جنبش را در مسیری ضد دموکراتیک به دست گرفتند. نیروئی که باید پایگاه اجتماعی جنبش چپ و قلعه کوب آن میبود، به دلیل سرکوب و نیز عدم توجه نیروهای چپ به سازماندهی آنان در دهساله پیش از انقلاب، در تصرف ارتجاع اسلامی در آمد و علیه آزادی و دموکراسی در کشور به کار گرفته شد.
۱۱- بدون انعکاس خواستهای اجتماعی طبقات پائین جامعه، حتی به صورتی محرف، امکان فراگیر شدن یک شعار می توان گفت که غیرممکن است. شعار حکومت اسلامی نیز در سطح توده ای، با تکیه بر این خواستها و ترسیم سرابی که در آن مردم رفاه و مسکن خواهند داشت و «آب و برق مجانی خواهد بود و پول نفت سر سفره مردم خواهد آمد» توانست در بین لایه های پائین جامعه فراگیر شود. شعار حکومت اسلامی، در سطح قدرت سیاسی، حکومتی از اسلام را برای مردم ترسیم می کرد که رهبری آن همانند «علی که زمین را بیل می زد و نان جو می خورد»، انسان هائی خواهند بود که زندگی ساده ای خواهند داشت، و «کمونیست ها نیز در مجلس قانونگذاری می توانند نمایندگی داشته باشند» که به نوبه خود تصویری دموکراتیک از حکومت اسلامی آتی را ارائه می داد. ولی کافی بود به گذشته نسل اول رهبران جمهوری اسلامی مراجعه شود تا معلوم گردد که وعده های آنان تا چه حدی به حقیقت می تواند نزدیک باشد. اجتناب خمینی از محکوم کردن اعدام های شاه که در دادگاه های نظامی فرمایشی ساواک حکم آنان صادر می شد، به بهانه این که این محکوم کردن ها به نفع کمونیست ها تمام میشود، نشان از همان بهار نیکوئی داشت که در راه بود. حتی به ظاهر مترقی ترین آنان(1) چنان هیستری ضد چپ داشتند که در یک سال پیش از انقلاب، درزندان اوین طی نامه ای به ساواک، ابراز داشته بودند که آنان کمونیست ها را دشمن اصلی خود می دانند و نه رژیم سلطنتی و ساواک آن را. تجربه بعدی نیز عمق این هیستری ضد چپ و میل ترکیبی بیشتر با طیف هائی از سلطنت و مهره های ساواک و عدم اعتقاد آنان به شعارهائی را که به مصلحت روز می دادند، نشان داد. در سیاست بین المللی، باز آنان همخونی و همخوانی بیشتر با قدرت هائی را داشتند که وجهی از قیام مردم، رهائی از سلطه آنها بود. نامه های خمینی در آن مقطع به جیمی کارتر که اگر آمریکا و غرب از اسلام گرایان حمایت نکند، قدرت به دست کمونیست ها خواهد افتاد، باز این همگرائی بنیادی آنان با قدرت های خارجی و علیه هموطنان قربانی سرکوب را عیان میساخت.
دقیقا در شعار جمهوری اسلامی بود که آزادی به قربانگاه رفت و با شعار جمهوری اسلامی، استقلال معنای دیگری برای بخش های مهمی از مردم پیدا کرده است و استقلال آن بیش از هر زمان دیگری در معرض مخاطره افتاده است. باشعار جمهوری اسلامی بود که آزادی در گروگان ضد انقلابی فاشیستی در آمد و حرکت های دموکراتیک در شهرها توسط توده های نا آگاه حاشیه نشین شهر ها که در جستجوی نان و کار و مسکن بودند، به ابزاری برای سرکوب آزادی جنبش های دموکراتیک تبدیل شدند. زیرا هیچ حکومت سرکوبگر و توتالیتری، بدون استفاده از توده نا آگاهی که در جستجوی کف نانی به دنبال اهریمنی روان است، توان سرکوب و ماندن بر سر قدرت را نخواهد داشت. سرکوب آزادی، به نام خدا و اسلام، فرصت های طلائی برای غارت های بزرگ توسط سردمداران رژیم و ربودن نان از سفره مردم را فراهم ساخت، کارتن خوابی جای تامین مسکن را گرفت و بیکاری در ابعاد چند میلیونی به یک بیماری مزمن اقتصادی و اجتماعی مبدل گردید که خود علت العلل دهها بیماری اجتماعی دیگر است. شعار حکومت اسلامی و سراب مردم فریب آن، نام نمادینی بود برای کشتن آزادی و تبدیل آن به یک عرصه خون فشان و به پرتگاه راندن استقلال کشور. چه تلخ است که مرگ را دید و قاتل را فراموش کرد. به خاطر بسپاریم سالگرد تکرار شعاری را که آزادی را در گهواره میلاد خود بر دار کرد!
1- این چهار نفر عبارت بودند از: آیت الله سعیدی، آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و آیت الله لاهوتی. در بین آنان، آیت الله منتظری بعدا این شهامت اخلاقی را داشت که بر اعدام های خمینی معترض شود و بگوید که جمهوری اسلامی روی ساواک شاه را سفید کرده است.
۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۱
No comments:
Post a Comment