Feb 14, 2013

براهنی و زبان بومی

روز جهانی زبان مادری
علی قره‌جه‌لو

رابطه‌ای که براهنی با زبان بومی خود دارد، رابطه‌ای شگفت‌انگیز است. آغشتگی او با ‏زبان بومی خود، پیوندی پیچیده، درونی، و پر راز بین او و آثارش به وجود آورده است. ‏زبان بومی که زبان درونی اوست، نه فقط خود زبان و کلیت فرهنگ بومی بلکه زبان ‏هستی او، و زبان آفریننده‌ی اوست.‏

‏ ‏
زبان بومی، نه فقط در آفرینندگی ادبی– هنری براهنی، که شکل دهنده شخصیت او، هم به ‏عنوان شاعر و نویسنده و نظریه پرداز و هم شکل دهنده شخصیت اجتماعی – سیاسی ‏اوست که مدام علیه نابسامانی‌های اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و روانی مردم خود فریاد ‏می‌کشد، فریادی که سر باز ایستادن نمی‌شناسد.‏
‏ ‏
براهنی آلوده بومیت و آلوده شگفتی‌های زبان بومی خود است. سر صحبتش که می‌نشینی ‏از همه چیز می‌گوید. او ساعت‌ها بدون احساس خستگی می‌تواند صحبت کند، ولی از هر ‏چه و هر جا صحبت کند بالاخره به مسئله زبان و زبانیت می‌رسد، و نهایتا روی کلمه‌ای ‏پیله می‌کند:‏
‏ ‏
‏"گئتمیره‌م، گئدممیره‌م، گئتممه‌لیه‌م، گئتممه‌لیدیم، گئتمه‌سئیدیم".‏
‏ ‏
‏ سپس مکثی کرده و می‌گوید: توانائی‌های این زبان حیرت انگیز است. این زبان قادر به ‏همه چیز است. با این زبان همه کاری می‌توان کرد. آن‌هائی که بر سر این زبان زده‌اند، آن ‏را زبان چنگیز و مغول و این مزخرفات نامیده‌اند، یک وجهشان هم حسادت است.‏
‏ ‏
کلمات پشت کلمات است که برزبان جاری می‌شود، و باز دفعتاً و این بار با خنده روی ‏کلمه‌ای توقف می‌کند: " قاپدی قاچدی".‏
‏ ‏
قاپدی قاچدی معنی تحت الفظی‌اش یعنی " قاپید و دررفت ". قاپید کلمه‌ای ترکی است، ولی ‏در اصطلاح قاپدی قاچدی به معنی مینی بوس است. همان مینی بوس مسافرکشی ‏شهری. چه کلمه‌ای، دقیق و با اصابت. این زبان می‌جوشد و مدام خود را بالا می‌کشد، در ‏چارچوب قوانین و مقررات، و سیاست‌بازی‌های موذیانه و نفرت‌انگیز نمی‌گنجد، اگر از ‏جائی سدش کنی از جای دیگری سر بر می‌آورد.‏
‏ ‏
و بعد انگار که می‌گوید: هرچه می‌خواهید رشته کنید، این زبان با عصبیت خود، با ‏آتشفشان درون خود هرچه رشته کرده‌اید پنبه خواهد کرد.‏
‏ ‏
گئده بیله بیلسئیدیم، گئده بیلسئیدیم، گئده‌جاغام، گئتمه‌لییم، گئدیم، گئدیره‌م، گئتدیم. ‏
‏ ‏
شخصیت‌های داستانی او شخصیت‌های واقعی‌اند، با تمام وجوه و ابعاد واقعی و زشت ‏خود. آن‌ها را در زندگی روزمره خود به کرات می‌بینیم و مدام با آن‌ها سرو کار داریم. ‏آن‌ها با زبان آشنای خود حرف می‌زنند و در چارچوب قالب‌های خاص خود اندیشه ‏می‌کنند. انسان‌های امروزی و معاصر و برخاسته از محیط آشنای ما. زبان آن‌ها نه زبان ‏ساختگی و نه زبان تواریخ کهن، بلکه زبان بی‌زبان بومی، زبان محیط بومی است که ‏تنفس می‌شود. هر کس با زبان خود حرف می‌زند و با روال خود اندیشه می‌کند. او با ‏زبان محیط خود، اطراف خود و فضای حوادثی را که حوادث در آن اتفاق می‌افتد تا ‏تاریک ترین زوایای آن، زوایای ذهنی و زوایای فضا را تشریح می‌کند. یکی از ‏خوانندگان تبریزی آثارش می‌نویسد که: "من تبریز را با براهنی شناختم"!‏
‏ ‏
براهنی می‌گوید: در صورتی که من تمام آثارم را به فارسی نوشته ام. ای کاش من ترکی ‏می‌نوشتم تا او تبریز را آن طور می‌شناخت. چقدر دردناک است.‏
‏ ‏
یکی از ستون‌های اصلی شخصیت او بیزاری عمیقی است که نسبت به بنیانگذاران و ادامه ‏دهندگان امروزی آن سیاست‌های شرم‌آور زبان‌کشی و فرهنگ‌کشی در وجود خود ‏احساس می‌کند. او را در کودکی مجبور به لیسیدن نوشته‌هائی کردند که به زبان مادری و ‏با تشویق مادر نوشته بود. و بعد کتاب سوزی‌ها و لگد پرانی‌ها به ویولونی که نوای ‏موسیقی بومی از آن بر می‌خواست که تا اعماق وجودش نفوذ می‌کرد.‏
‏ ‏
علیرغم این همه، همیشه اصرار دارد که گذشته هر چه بوده گذشته، ما باید رو به سوی ‏آینده داشته باشیم. ‏
‏ ‏
ما باید رمانی بنویسیم که با نام خودمان سروکار داشته باشد. دنیا را به آذربایجانی باید به ‏زبان خودی توضیح داد. ببینید این زبان، زبان شوخی نیست. ما باید دست آن شاعران و ‏نویسندگانی که به زبان مادری خود می‌نویسند ببوسیم.‏
‏ ‏
این قضیه‌ی بسیار مهمی است. نسل جدیدی که در ایران به ترکی‌نویسی روی آورده است، ‏نشان می‌دهد که این زبان چه زبان توانا و نیرومندی است، چه زبان دینامیکی است و چه ‏زبان آسانی است.‏
‏ ‏
آن‌ها که "وارلیق" را نوشته‌اند بنیانگذار این نهضت عظیم‌اند. آن‌ها همیشه سعی کردند که ‏این دریچه باز بماند و این کار سترگی است. آن‌ها توانستند فرهنگی به وجود آورند و این ‏قدم‌ها به شکل نیرومندی ادامه پیدا کند. این حرکتی است که نمی توان راه آن را سد کرد، ‏نمی‌توان جلوی این امواج را گرفت.‏
‏ ‏
به ایران باید به عنوان یک کشور چند صدائی، یک کشور چند فرهنگی و یا "جامعه چند ‏فرهنگی" نگاه کرد. در ایران باید که یک جامعه‌ی چند فرهنگی ایجاد شود. این بخشی از ‏واقعیت جهانی است و ایرانی ها هم باید آن را اندیشه کنند، خواه در قدرت باشیم و خواه ‏نباشیم. ما باید آینده‌نگر باشیم. آینده‌نگری ما باید فراتر از آینده‌نگری حکومت‌ها باشد. ما ‏باید درک کنیم و ببینیم که آینده کجاست و چگونه می‌توانیم مشکلات خود را حل کنیم. ‏
‏ ‏
او هیچ‌وقت ارتباط میان ملیت‌ها و زن را از هم تفکیک نکرد، از آزادی زن، هم چنان که ‏از آزادی ملیت‌ها و زبان‌ها دفاعی جانانه کرده است. بالاخره او کسی است که "تاریخ ‏مذکر" را نوشته است. زدن بر سر زبان‌های بومی، زدن بر سر زن بومی است. بریدن ‏ارتباط عاطفی کودک با مادر است. این بزرگترین خیانتی است که در حق کسی ممکن ‏است اتفاق بیافتد.‏
‏ ‏
وقتی صحبت روی آزادی بیان و اندیشه می‌رود، و این که آزادی بیان، اندیشه و زبان ‏ابزار کار ادبی‌اند، می‌گوید، ما نمی‌توانیم آن را، آزادی زبان و اندیشه را از مردم سلب ‏کنیم. مردم باید به زبان مادری خودشان بیاندیشند، به زبان مادری بیان کنند و آثار خود را ‏به زبان مادری شان منتشر کنند.‏
‏ ‏
آزادی بیان و اندیشه برای آذربایجانی، خواندن و نوشتن، تحصیل و دانشگاه، رادیو -‏تلویزیون و مطبوعات و همه چیز و همه چیز به زبان مادری معنی می‌دهد. کسانی که این ‏را نمی‌فهمند عقب مانده و نماینده قرون وسطی هستند نه انسان معاصر.‏
‏ ‏
‏ برای یک کانادائی که زبان انگلیسی و فرانسه زبان رسمی است و زبان چینی می‌رود که ‏در آینده نه چندان دور به سومین زبان رسمی کانادا تبدیل شود، گفتن این که جمعیتی معادل ‏جمعیت کل کانادا در ایران حق خواندن و نوشتن به زبان مادری خود یعنی ترکی ‏آذربایجانی را ندارند حیرت انگیز و باورنکردنی است!‏
‏ ‏

و بعد کسانی پیدا می‌شوند و می‌گویند آخر شما حافظ و سعدی ندارید! و یا پزهای ‏آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی تهوع‌آور عده‌ای که - همه مصرف خارجی دارند - ‏برای رنگ کردن و شیره مالیدن بر سر مردم خود و افکار عمومی غیر.‏
‏ ‏
طرف دیگر قضیه این است که با ذهن آذربایجانی بازی کرده‌اند، ذهن آذربایجانی دچار ‏شقاق شده است.‏
‏ ‏
در اعماق این شقاق هویت او نهفته است. آذربایجانی را همیشه در آینه‌های محدب و مقعر ‏دیده‌اند و او را مجبور کرده‌اند که خود را نیز در آینه‌های مقعر و محدب ببیند. ‏
‏ ‏
آذربایجانی به دلیل این شقه شدن، آن را تبدیل کرده به چیزی که براهنی آن را به صورت ‏‏"زبانیت" مطرح کرده‌است. برای آذربایجانی دموکراسی با مسئله زبان به طور عجیبی ‏عجین شده است و جدا کردن آن دو از هم غیر ممکن است.‏
‏ ‏
وقتی درباره دوست دیرینه‌اش ساعدی حرف می‌زند، می‌گوید، دیالوگ نوشتن برای ‏ساعدی مشکل بود لذا بیست تا پانتومیم نوشت. در واقع پانتومیم را ساعدی به ایران ‏معرفی کرده‌است. این پانتومیم‌ها تقلید نیستند. ساعدی آن ها را قبل از خواندن "بکت" نوشته ‏است.‏
‏ ‏
با بلائی که بر سر ساعدی در زندان‌های شاه آوردند، در واقع تمام خلاقیت‌های او را، ‏روح و ذهن او را کشتند و جسمش را به بیرون پرتاب کردند. نه فقط به خاطر این که او ‏نویسنده مخالف بود، بلکه به خاطر این بود که او هم نویسنده و هم ترک بود و نسبت به ‏فرهنگ و زبان بومی‌اش حساسیت نشان می‌داد.‏
‏ ‏
در اعماق و زوایای ضمیر نامکشوف او همیشه چه‌ها می‌خروشید، بی آن‌که انعکاس ‏بیرونی متداوم و صریحی بیابد.‏
‏ ‏
اما براهنی، بخشی از تربیت براهنی، تربیت جهانی است. او همیشه از این منظر ‏دموکراتیک است که به قضایا نگاه می‌کند، و لذا ترکیب این قضایا است که بر می‌گردد به ‏نقد ادبی، رمان نویسی و یا کاربرد زبان.‏
‏ ‏
ذهنیت او یک ذهنیت جهانی‌شده است که در مکان بومی خود محکم نشسته و با صلابت ‏دنیای پیرامون خود را نظاره می‌کند. او میراث‌دار بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده ‏و جلیل محمد قلی زاده است. غولی که نه تنها بر همقطاران و مدعیان بلکه بر همه دوران ‏خود سایه افکنده است.‏
‏ ‏
براهنی در این زمینه مرزها و خطوط محیط سیاسی و ادبی ایران را با بیباکی و صراحت ‏بی‌نظیری در نوردیده، و آن‌چه گفتنی است گفته، و می‌گوید و حسادت‌ها، دشمنی‌ها و ‏کینه‌توزی‌ها را نیز پیشاپیش به جان خریده است. نفوذ بلامناذع براهنی، و تاثیر تعیین ‏کننده‌اش در ادبیات معاصر ایران واقعیتی است انکارناپذیر. همچنان که چهره مبارزه ‏جویانه و خستگی ناپذیر او علیه ستم‌ها، بی عدالتی‌ها و زشتکاری‌های جامعه واقعیتی ‏است پرافتخار.‏
‏ ‏
در خاتمه می‌خواهم شعر کوتاهی از براهنی را همراه ترجمه آن برایتان بخوانم. این شعر ‏را از مجموعه "شعرهای تبریز" براهنی انتخاب کرده‌ام که در زمان انقلاب نوشته شده و ‏هنوز چاپ نشده‌اند.‏
‏ ‏
یولداش! ‏
شهر!‏
‏ تک بیر شهر،
منیم اوچون!‏
‏ ‏
اورادا بیر بالاجا اوطاق وار
اوزون، قدیم و بوروخ بوروخ کوچه‌لره آچیلیر
من ایلک غزه‌لیمی
او اوطاقدا یازدیم
‏ ‏
او بالاجا اوطاقی منیم اوچون ساخلا
‏ ‏
یوخسا آل کؤکسونون ایچینده
درین بیر قبیر قاز
گؤر شاعیرین جنازه‌سی
کلمه‌لر جماعتی چیگنینده
و ان سئچیلمیش شعرلریله
گلمکده
‏ ‏
یولداش!‏
شهر!‏
‏ منیم اوچون
تک بیر شهر!‏
‏..............................................................

رفیق!‏
شهر!‏
‏ و تنها شهر،
برای من!‏
‏ ‏
اطاق کوچکی آن‌جاست
به کوچه‌های دراز و قدیم و پیچاپیچ
من نخستین غزلم را
در آن اطاق نوشتم
‏ ‏
نگاه دار برایم اطاق کوچک را
‏ ‏
و گرنه گور عمیقی بکن
دور سینه سرخت
ببین جنازه شاعر
بدوش
‏ جماعت کلمات
‏ و برگزیده ترین شعرهایش می آید
‏ ‏
رفیق!‏
شهر!‏
‏ و تنها شهر،
برای من!‏

(متن فوق، سخنرانی دکتر علی قره جه لو در هفتادمین سالگرد تولد دکتر رضا براهنی است، که در ‏‎25‎‏ ژوئن ‏‎2005‎‏ در دانشگاه تورنتو ایراد گردید.‏‎‏)‏

No comments: