روز جهانی زبان مادری
علی قرهجهلو
رابطهای که براهنی با زبان بومی خود دارد، رابطهای شگفتانگیز است. آغشتگی او با زبان بومی خود، پیوندی پیچیده، درونی، و پر راز بین او و آثارش به وجود آورده است. زبان بومی که زبان درونی اوست، نه فقط خود زبان و کلیت فرهنگ بومی بلکه زبان هستی او، و زبان آفرینندهی اوست.
زبان بومی، نه فقط در آفرینندگی ادبی– هنری براهنی، که شکل دهنده شخصیت او، هم به عنوان شاعر و نویسنده و نظریه پرداز و هم شکل دهنده شخصیت اجتماعی – سیاسی اوست که مدام علیه نابسامانیهای اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و روانی مردم خود فریاد میکشد، فریادی که سر باز ایستادن نمیشناسد.
براهنی آلوده بومیت و آلوده شگفتیهای زبان بومی خود است. سر صحبتش که مینشینی از همه چیز میگوید. او ساعتها بدون احساس خستگی میتواند صحبت کند، ولی از هر چه و هر جا صحبت کند بالاخره به مسئله زبان و زبانیت میرسد، و نهایتا روی کلمهای پیله میکند:
"گئتمیرهم، گئدممیرهم، گئتممهلیهم، گئتممهلیدیم، گئتمهسئیدیم".
سپس مکثی کرده و میگوید: توانائیهای این زبان حیرت انگیز است. این زبان قادر به همه چیز است. با این زبان همه کاری میتوان کرد. آنهائی که بر سر این زبان زدهاند، آن را زبان چنگیز و مغول و این مزخرفات نامیدهاند، یک وجهشان هم حسادت است.
کلمات پشت کلمات است که برزبان جاری میشود، و باز دفعتاً و این بار با خنده روی کلمهای توقف میکند: " قاپدی قاچدی".
قاپدی قاچدی معنی تحت الفظیاش یعنی " قاپید و دررفت ". قاپید کلمهای ترکی است، ولی در اصطلاح قاپدی قاچدی به معنی مینی بوس است. همان مینی بوس مسافرکشی شهری. چه کلمهای، دقیق و با اصابت. این زبان میجوشد و مدام خود را بالا میکشد، در چارچوب قوانین و مقررات، و سیاستبازیهای موذیانه و نفرتانگیز نمیگنجد، اگر از جائی سدش کنی از جای دیگری سر بر میآورد.
و بعد انگار که میگوید: هرچه میخواهید رشته کنید، این زبان با عصبیت خود، با آتشفشان درون خود هرچه رشته کردهاید پنبه خواهد کرد.
گئده بیله بیلسئیدیم، گئده بیلسئیدیم، گئدهجاغام، گئتمهلییم، گئدیم، گئدیرهم، گئتدیم.
شخصیتهای داستانی او شخصیتهای واقعیاند، با تمام وجوه و ابعاد واقعی و زشت خود. آنها را در زندگی روزمره خود به کرات میبینیم و مدام با آنها سرو کار داریم. آنها با زبان آشنای خود حرف میزنند و در چارچوب قالبهای خاص خود اندیشه میکنند. انسانهای امروزی و معاصر و برخاسته از محیط آشنای ما. زبان آنها نه زبان ساختگی و نه زبان تواریخ کهن، بلکه زبان بیزبان بومی، زبان محیط بومی است که تنفس میشود. هر کس با زبان خود حرف میزند و با روال خود اندیشه میکند. او با زبان محیط خود، اطراف خود و فضای حوادثی را که حوادث در آن اتفاق میافتد تا تاریک ترین زوایای آن، زوایای ذهنی و زوایای فضا را تشریح میکند. یکی از خوانندگان تبریزی آثارش مینویسد که: "من تبریز را با براهنی شناختم"!
براهنی میگوید: در صورتی که من تمام آثارم را به فارسی نوشته ام. ای کاش من ترکی مینوشتم تا او تبریز را آن طور میشناخت. چقدر دردناک است.
یکی از ستونهای اصلی شخصیت او بیزاری عمیقی است که نسبت به بنیانگذاران و ادامه دهندگان امروزی آن سیاستهای شرمآور زبانکشی و فرهنگکشی در وجود خود احساس میکند. او را در کودکی مجبور به لیسیدن نوشتههائی کردند که به زبان مادری و با تشویق مادر نوشته بود. و بعد کتاب سوزیها و لگد پرانیها به ویولونی که نوای موسیقی بومی از آن بر میخواست که تا اعماق وجودش نفوذ میکرد.
علیرغم این همه، همیشه اصرار دارد که گذشته هر چه بوده گذشته، ما باید رو به سوی آینده داشته باشیم.
ما باید رمانی بنویسیم که با نام خودمان سروکار داشته باشد. دنیا را به آذربایجانی باید به زبان خودی توضیح داد. ببینید این زبان، زبان شوخی نیست. ما باید دست آن شاعران و نویسندگانی که به زبان مادری خود مینویسند ببوسیم.
این قضیهی بسیار مهمی است. نسل جدیدی که در ایران به ترکینویسی روی آورده است، نشان میدهد که این زبان چه زبان توانا و نیرومندی است، چه زبان دینامیکی است و چه زبان آسانی است.
آنها که "وارلیق" را نوشتهاند بنیانگذار این نهضت عظیماند. آنها همیشه سعی کردند که این دریچه باز بماند و این کار سترگی است. آنها توانستند فرهنگی به وجود آورند و این قدمها به شکل نیرومندی ادامه پیدا کند. این حرکتی است که نمی توان راه آن را سد کرد، نمیتوان جلوی این امواج را گرفت.
به ایران باید به عنوان یک کشور چند صدائی، یک کشور چند فرهنگی و یا "جامعه چند فرهنگی" نگاه کرد. در ایران باید که یک جامعهی چند فرهنگی ایجاد شود. این بخشی از واقعیت جهانی است و ایرانی ها هم باید آن را اندیشه کنند، خواه در قدرت باشیم و خواه نباشیم. ما باید آیندهنگر باشیم. آیندهنگری ما باید فراتر از آیندهنگری حکومتها باشد. ما باید درک کنیم و ببینیم که آینده کجاست و چگونه میتوانیم مشکلات خود را حل کنیم.
او هیچوقت ارتباط میان ملیتها و زن را از هم تفکیک نکرد، از آزادی زن، هم چنان که از آزادی ملیتها و زبانها دفاعی جانانه کرده است. بالاخره او کسی است که "تاریخ مذکر" را نوشته است. زدن بر سر زبانهای بومی، زدن بر سر زن بومی است. بریدن ارتباط عاطفی کودک با مادر است. این بزرگترین خیانتی است که در حق کسی ممکن است اتفاق بیافتد.
وقتی صحبت روی آزادی بیان و اندیشه میرود، و این که آزادی بیان، اندیشه و زبان ابزار کار ادبیاند، میگوید، ما نمیتوانیم آن را، آزادی زبان و اندیشه را از مردم سلب کنیم. مردم باید به زبان مادری خودشان بیاندیشند، به زبان مادری بیان کنند و آثار خود را به زبان مادری شان منتشر کنند.
آزادی بیان و اندیشه برای آذربایجانی، خواندن و نوشتن، تحصیل و دانشگاه، رادیو -تلویزیون و مطبوعات و همه چیز و همه چیز به زبان مادری معنی میدهد. کسانی که این را نمیفهمند عقب مانده و نماینده قرون وسطی هستند نه انسان معاصر.
برای یک کانادائی که زبان انگلیسی و فرانسه زبان رسمی است و زبان چینی میرود که در آینده نه چندان دور به سومین زبان رسمی کانادا تبدیل شود، گفتن این که جمعیتی معادل جمعیت کل کانادا در ایران حق خواندن و نوشتن به زبان مادری خود یعنی ترکی آذربایجانی را ندارند حیرت انگیز و باورنکردنی است!
و بعد کسانی پیدا میشوند و میگویند آخر شما حافظ و سعدی ندارید! و یا پزهای آزادیخواهی و دموکراسیخواهی تهوعآور عدهای که - همه مصرف خارجی دارند - برای رنگ کردن و شیره مالیدن بر سر مردم خود و افکار عمومی غیر.
طرف دیگر قضیه این است که با ذهن آذربایجانی بازی کردهاند، ذهن آذربایجانی دچار شقاق شده است.
در اعماق این شقاق هویت او نهفته است. آذربایجانی را همیشه در آینههای محدب و مقعر دیدهاند و او را مجبور کردهاند که خود را نیز در آینههای مقعر و محدب ببیند.
آذربایجانی به دلیل این شقه شدن، آن را تبدیل کرده به چیزی که براهنی آن را به صورت "زبانیت" مطرح کردهاست. برای آذربایجانی دموکراسی با مسئله زبان به طور عجیبی عجین شده است و جدا کردن آن دو از هم غیر ممکن است.
وقتی درباره دوست دیرینهاش ساعدی حرف میزند، میگوید، دیالوگ نوشتن برای ساعدی مشکل بود لذا بیست تا پانتومیم نوشت. در واقع پانتومیم را ساعدی به ایران معرفی کردهاست. این پانتومیمها تقلید نیستند. ساعدی آن ها را قبل از خواندن "بکت" نوشته است.
با بلائی که بر سر ساعدی در زندانهای شاه آوردند، در واقع تمام خلاقیتهای او را، روح و ذهن او را کشتند و جسمش را به بیرون پرتاب کردند. نه فقط به خاطر این که او نویسنده مخالف بود، بلکه به خاطر این بود که او هم نویسنده و هم ترک بود و نسبت به فرهنگ و زبان بومیاش حساسیت نشان میداد.
در اعماق و زوایای ضمیر نامکشوف او همیشه چهها میخروشید، بی آنکه انعکاس بیرونی متداوم و صریحی بیابد.
اما براهنی، بخشی از تربیت براهنی، تربیت جهانی است. او همیشه از این منظر دموکراتیک است که به قضایا نگاه میکند، و لذا ترکیب این قضایا است که بر میگردد به نقد ادبی، رمان نویسی و یا کاربرد زبان.
ذهنیت او یک ذهنیت جهانیشده است که در مکان بومی خود محکم نشسته و با صلابت دنیای پیرامون خود را نظاره میکند. او میراثدار بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و جلیل محمد قلی زاده است. غولی که نه تنها بر همقطاران و مدعیان بلکه بر همه دوران خود سایه افکنده است.
براهنی در این زمینه مرزها و خطوط محیط سیاسی و ادبی ایران را با بیباکی و صراحت بینظیری در نوردیده، و آنچه گفتنی است گفته، و میگوید و حسادتها، دشمنیها و کینهتوزیها را نیز پیشاپیش به جان خریده است. نفوذ بلامناذع براهنی، و تاثیر تعیین کنندهاش در ادبیات معاصر ایران واقعیتی است انکارناپذیر. همچنان که چهره مبارزه جویانه و خستگی ناپذیر او علیه ستمها، بی عدالتیها و زشتکاریهای جامعه واقعیتی است پرافتخار.
در خاتمه میخواهم شعر کوتاهی از براهنی را همراه ترجمه آن برایتان بخوانم. این شعر را از مجموعه "شعرهای تبریز" براهنی انتخاب کردهام که در زمان انقلاب نوشته شده و هنوز چاپ نشدهاند.
یولداش!
شهر!
تک بیر شهر،
منیم اوچون!
اورادا بیر بالاجا اوطاق وار
اوزون، قدیم و بوروخ بوروخ کوچهلره آچیلیر
من ایلک غزهلیمی
او اوطاقدا یازدیم
او بالاجا اوطاقی منیم اوچون ساخلا
یوخسا آل کؤکسونون ایچینده
درین بیر قبیر قاز
گؤر شاعیرین جنازهسی
کلمهلر جماعتی چیگنینده
و ان سئچیلمیش شعرلریله
گلمکده
یولداش!
شهر!
منیم اوچون
تک بیر شهر!
..............................................................
رفیق!
شهر!
و تنها شهر،
برای من!
اطاق کوچکی آنجاست
به کوچههای دراز و قدیم و پیچاپیچ
من نخستین غزلم را
در آن اطاق نوشتم
نگاه دار برایم اطاق کوچک را
و گرنه گور عمیقی بکن
دور سینه سرخت
ببین جنازه شاعر
بدوش
جماعت کلمات
و برگزیده ترین شعرهایش می آید
رفیق!
شهر!
و تنها شهر،
برای من!
(متن فوق، سخنرانی دکتر علی قره جه لو در هفتادمین سالگرد تولد دکتر رضا براهنی است، که در 25 ژوئن 2005 در دانشگاه تورنتو ایراد گردید.)
رابطهای که براهنی با زبان بومی خود دارد، رابطهای شگفتانگیز است. آغشتگی او با زبان بومی خود، پیوندی پیچیده، درونی، و پر راز بین او و آثارش به وجود آورده است. زبان بومی که زبان درونی اوست، نه فقط خود زبان و کلیت فرهنگ بومی بلکه زبان هستی او، و زبان آفرینندهی اوست.
زبان بومی، نه فقط در آفرینندگی ادبی– هنری براهنی، که شکل دهنده شخصیت او، هم به عنوان شاعر و نویسنده و نظریه پرداز و هم شکل دهنده شخصیت اجتماعی – سیاسی اوست که مدام علیه نابسامانیهای اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و روانی مردم خود فریاد میکشد، فریادی که سر باز ایستادن نمیشناسد.
براهنی آلوده بومیت و آلوده شگفتیهای زبان بومی خود است. سر صحبتش که مینشینی از همه چیز میگوید. او ساعتها بدون احساس خستگی میتواند صحبت کند، ولی از هر چه و هر جا صحبت کند بالاخره به مسئله زبان و زبانیت میرسد، و نهایتا روی کلمهای پیله میکند:
"گئتمیرهم، گئدممیرهم، گئتممهلیهم، گئتممهلیدیم، گئتمهسئیدیم".
سپس مکثی کرده و میگوید: توانائیهای این زبان حیرت انگیز است. این زبان قادر به همه چیز است. با این زبان همه کاری میتوان کرد. آنهائی که بر سر این زبان زدهاند، آن را زبان چنگیز و مغول و این مزخرفات نامیدهاند، یک وجهشان هم حسادت است.
کلمات پشت کلمات است که برزبان جاری میشود، و باز دفعتاً و این بار با خنده روی کلمهای توقف میکند: " قاپدی قاچدی".
قاپدی قاچدی معنی تحت الفظیاش یعنی " قاپید و دررفت ". قاپید کلمهای ترکی است، ولی در اصطلاح قاپدی قاچدی به معنی مینی بوس است. همان مینی بوس مسافرکشی شهری. چه کلمهای، دقیق و با اصابت. این زبان میجوشد و مدام خود را بالا میکشد، در چارچوب قوانین و مقررات، و سیاستبازیهای موذیانه و نفرتانگیز نمیگنجد، اگر از جائی سدش کنی از جای دیگری سر بر میآورد.
و بعد انگار که میگوید: هرچه میخواهید رشته کنید، این زبان با عصبیت خود، با آتشفشان درون خود هرچه رشته کردهاید پنبه خواهد کرد.
گئده بیله بیلسئیدیم، گئده بیلسئیدیم، گئدهجاغام، گئتمهلییم، گئدیم، گئدیرهم، گئتدیم.
شخصیتهای داستانی او شخصیتهای واقعیاند، با تمام وجوه و ابعاد واقعی و زشت خود. آنها را در زندگی روزمره خود به کرات میبینیم و مدام با آنها سرو کار داریم. آنها با زبان آشنای خود حرف میزنند و در چارچوب قالبهای خاص خود اندیشه میکنند. انسانهای امروزی و معاصر و برخاسته از محیط آشنای ما. زبان آنها نه زبان ساختگی و نه زبان تواریخ کهن، بلکه زبان بیزبان بومی، زبان محیط بومی است که تنفس میشود. هر کس با زبان خود حرف میزند و با روال خود اندیشه میکند. او با زبان محیط خود، اطراف خود و فضای حوادثی را که حوادث در آن اتفاق میافتد تا تاریک ترین زوایای آن، زوایای ذهنی و زوایای فضا را تشریح میکند. یکی از خوانندگان تبریزی آثارش مینویسد که: "من تبریز را با براهنی شناختم"!
براهنی میگوید: در صورتی که من تمام آثارم را به فارسی نوشته ام. ای کاش من ترکی مینوشتم تا او تبریز را آن طور میشناخت. چقدر دردناک است.
یکی از ستونهای اصلی شخصیت او بیزاری عمیقی است که نسبت به بنیانگذاران و ادامه دهندگان امروزی آن سیاستهای شرمآور زبانکشی و فرهنگکشی در وجود خود احساس میکند. او را در کودکی مجبور به لیسیدن نوشتههائی کردند که به زبان مادری و با تشویق مادر نوشته بود. و بعد کتاب سوزیها و لگد پرانیها به ویولونی که نوای موسیقی بومی از آن بر میخواست که تا اعماق وجودش نفوذ میکرد.
علیرغم این همه، همیشه اصرار دارد که گذشته هر چه بوده گذشته، ما باید رو به سوی آینده داشته باشیم.
ما باید رمانی بنویسیم که با نام خودمان سروکار داشته باشد. دنیا را به آذربایجانی باید به زبان خودی توضیح داد. ببینید این زبان، زبان شوخی نیست. ما باید دست آن شاعران و نویسندگانی که به زبان مادری خود مینویسند ببوسیم.
این قضیهی بسیار مهمی است. نسل جدیدی که در ایران به ترکینویسی روی آورده است، نشان میدهد که این زبان چه زبان توانا و نیرومندی است، چه زبان دینامیکی است و چه زبان آسانی است.
آنها که "وارلیق" را نوشتهاند بنیانگذار این نهضت عظیماند. آنها همیشه سعی کردند که این دریچه باز بماند و این کار سترگی است. آنها توانستند فرهنگی به وجود آورند و این قدمها به شکل نیرومندی ادامه پیدا کند. این حرکتی است که نمی توان راه آن را سد کرد، نمیتوان جلوی این امواج را گرفت.
به ایران باید به عنوان یک کشور چند صدائی، یک کشور چند فرهنگی و یا "جامعه چند فرهنگی" نگاه کرد. در ایران باید که یک جامعهی چند فرهنگی ایجاد شود. این بخشی از واقعیت جهانی است و ایرانی ها هم باید آن را اندیشه کنند، خواه در قدرت باشیم و خواه نباشیم. ما باید آیندهنگر باشیم. آیندهنگری ما باید فراتر از آیندهنگری حکومتها باشد. ما باید درک کنیم و ببینیم که آینده کجاست و چگونه میتوانیم مشکلات خود را حل کنیم.
او هیچوقت ارتباط میان ملیتها و زن را از هم تفکیک نکرد، از آزادی زن، هم چنان که از آزادی ملیتها و زبانها دفاعی جانانه کرده است. بالاخره او کسی است که "تاریخ مذکر" را نوشته است. زدن بر سر زبانهای بومی، زدن بر سر زن بومی است. بریدن ارتباط عاطفی کودک با مادر است. این بزرگترین خیانتی است که در حق کسی ممکن است اتفاق بیافتد.
وقتی صحبت روی آزادی بیان و اندیشه میرود، و این که آزادی بیان، اندیشه و زبان ابزار کار ادبیاند، میگوید، ما نمیتوانیم آن را، آزادی زبان و اندیشه را از مردم سلب کنیم. مردم باید به زبان مادری خودشان بیاندیشند، به زبان مادری بیان کنند و آثار خود را به زبان مادری شان منتشر کنند.
آزادی بیان و اندیشه برای آذربایجانی، خواندن و نوشتن، تحصیل و دانشگاه، رادیو -تلویزیون و مطبوعات و همه چیز و همه چیز به زبان مادری معنی میدهد. کسانی که این را نمیفهمند عقب مانده و نماینده قرون وسطی هستند نه انسان معاصر.
برای یک کانادائی که زبان انگلیسی و فرانسه زبان رسمی است و زبان چینی میرود که در آینده نه چندان دور به سومین زبان رسمی کانادا تبدیل شود، گفتن این که جمعیتی معادل جمعیت کل کانادا در ایران حق خواندن و نوشتن به زبان مادری خود یعنی ترکی آذربایجانی را ندارند حیرت انگیز و باورنکردنی است!
و بعد کسانی پیدا میشوند و میگویند آخر شما حافظ و سعدی ندارید! و یا پزهای آزادیخواهی و دموکراسیخواهی تهوعآور عدهای که - همه مصرف خارجی دارند - برای رنگ کردن و شیره مالیدن بر سر مردم خود و افکار عمومی غیر.
طرف دیگر قضیه این است که با ذهن آذربایجانی بازی کردهاند، ذهن آذربایجانی دچار شقاق شده است.
در اعماق این شقاق هویت او نهفته است. آذربایجانی را همیشه در آینههای محدب و مقعر دیدهاند و او را مجبور کردهاند که خود را نیز در آینههای مقعر و محدب ببیند.
آذربایجانی به دلیل این شقه شدن، آن را تبدیل کرده به چیزی که براهنی آن را به صورت "زبانیت" مطرح کردهاست. برای آذربایجانی دموکراسی با مسئله زبان به طور عجیبی عجین شده است و جدا کردن آن دو از هم غیر ممکن است.
وقتی درباره دوست دیرینهاش ساعدی حرف میزند، میگوید، دیالوگ نوشتن برای ساعدی مشکل بود لذا بیست تا پانتومیم نوشت. در واقع پانتومیم را ساعدی به ایران معرفی کردهاست. این پانتومیمها تقلید نیستند. ساعدی آن ها را قبل از خواندن "بکت" نوشته است.
با بلائی که بر سر ساعدی در زندانهای شاه آوردند، در واقع تمام خلاقیتهای او را، روح و ذهن او را کشتند و جسمش را به بیرون پرتاب کردند. نه فقط به خاطر این که او نویسنده مخالف بود، بلکه به خاطر این بود که او هم نویسنده و هم ترک بود و نسبت به فرهنگ و زبان بومیاش حساسیت نشان میداد.
در اعماق و زوایای ضمیر نامکشوف او همیشه چهها میخروشید، بی آنکه انعکاس بیرونی متداوم و صریحی بیابد.
اما براهنی، بخشی از تربیت براهنی، تربیت جهانی است. او همیشه از این منظر دموکراتیک است که به قضایا نگاه میکند، و لذا ترکیب این قضایا است که بر میگردد به نقد ادبی، رمان نویسی و یا کاربرد زبان.
ذهنیت او یک ذهنیت جهانیشده است که در مکان بومی خود محکم نشسته و با صلابت دنیای پیرامون خود را نظاره میکند. او میراثدار بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و جلیل محمد قلی زاده است. غولی که نه تنها بر همقطاران و مدعیان بلکه بر همه دوران خود سایه افکنده است.
براهنی در این زمینه مرزها و خطوط محیط سیاسی و ادبی ایران را با بیباکی و صراحت بینظیری در نوردیده، و آنچه گفتنی است گفته، و میگوید و حسادتها، دشمنیها و کینهتوزیها را نیز پیشاپیش به جان خریده است. نفوذ بلامناذع براهنی، و تاثیر تعیین کنندهاش در ادبیات معاصر ایران واقعیتی است انکارناپذیر. همچنان که چهره مبارزه جویانه و خستگی ناپذیر او علیه ستمها، بی عدالتیها و زشتکاریهای جامعه واقعیتی است پرافتخار.
در خاتمه میخواهم شعر کوتاهی از براهنی را همراه ترجمه آن برایتان بخوانم. این شعر را از مجموعه "شعرهای تبریز" براهنی انتخاب کردهام که در زمان انقلاب نوشته شده و هنوز چاپ نشدهاند.
یولداش!
شهر!
تک بیر شهر،
منیم اوچون!
اورادا بیر بالاجا اوطاق وار
اوزون، قدیم و بوروخ بوروخ کوچهلره آچیلیر
من ایلک غزهلیمی
او اوطاقدا یازدیم
او بالاجا اوطاقی منیم اوچون ساخلا
یوخسا آل کؤکسونون ایچینده
درین بیر قبیر قاز
گؤر شاعیرین جنازهسی
کلمهلر جماعتی چیگنینده
و ان سئچیلمیش شعرلریله
گلمکده
یولداش!
شهر!
منیم اوچون
تک بیر شهر!
..............................................................
رفیق!
شهر!
و تنها شهر،
برای من!
اطاق کوچکی آنجاست
به کوچههای دراز و قدیم و پیچاپیچ
من نخستین غزلم را
در آن اطاق نوشتم
نگاه دار برایم اطاق کوچک را
و گرنه گور عمیقی بکن
دور سینه سرخت
ببین جنازه شاعر
بدوش
جماعت کلمات
و برگزیده ترین شعرهایش می آید
رفیق!
شهر!
و تنها شهر،
برای من!
(متن فوق، سخنرانی دکتر علی قره جه لو در هفتادمین سالگرد تولد دکتر رضا براهنی است، که در 25 ژوئن 2005 در دانشگاه تورنتو ایراد گردید.)
No comments:
Post a Comment