Dec 20, 2012

ملت، اقلیت قومی و مسئله ملی در ایران

احمد یزدانی

ملت چیست؟
در علم جامعه شناسی، انسانهای تشکیل دهنده یک جامعه به نسبت درجه پیشرفت زندگی اجتماعی – اقتصادی خویش ، ‏در یکی ازپله های تکامل اتنیکی یعنی طایفه ، قوم، قبیله، خلق، ملت قرار میگیرند. در دنیای امروز در کنار ملت های ‏پیشرفته اروپا و آمریکا قبایل گوناگونی وجود دارند که بصورت ابتدائی در جنگلهای آفریقا و آمازون زندگی میکنند. ‏قوم، قبیله و یا طایفه نامیدن گروه های انسانی با مناسبات پیشرفته سرمایه داری اشتباه محض بحساب میاید .‏

در رابطه با مفهوم "ملت" تعریف مشخص و قابل قبول از جانب عموم وجود ندارد. علیرغم این، ساده ترین تعریف ‏ملت میتواند:‏


‏" ملت خلقی است که به حرکت سیاسی روی آورده است " باشد. (1)‏

Karl Deutsch‏ پولیتولوق مشهور دانشگاه هاروارد در تعریف "ملت" مینویسد: "ملت جمعیتی است تشکیل یافته از‎ ‎‏ ‏فردها که در رابطه با مسائل و موضوعات مختلف، میتواند سریع، افکتیو وبدون در نظر گرفتن فاصله باهم ارتباط ‏برقرار کند" (2). طبیعی است که برای برقراری این ارتباط زبان و فرهنگ مشترک شرط اصلی بحساب میاید. اگر این ‏خلق صاحب آپارات دولتی و قوه سیاسی خودمختار باشد، در اینصورت یک "ملت" خوانده میشود.‏

بعبارت دیگر طبق تعریف کارل دویچ "ملت خلقی است که صاحب دولت خویش" باشد.(3)‏

بروشنی میتوان ملاحظه کرد که، تعریف کارل دویچ از مفهوم ملت بسیار محدود بوده و بر خلاف واقعیت های عینی ‏جامعه بشری میباشد. زیرا طبق استدلال این نظریه، خلقی که در مرحله تشکیل دولت ملی خویش میباشد، هنوزنمیتواند ‏‏" ملت" نامیده شود. در تعریف کارل دویچ اتینکهای صاحب کاراکتر ملی مثلا باسک ها، کاتالانها، شوتلاندیها، سیک ‏ها، تبت ها، فلسطینیها و... که هنوز موفق به تشکیل دولت ملی خویش نگردیده اند بفراموشی سپرده میشوند. (4)‏

بنابراین با اطمینان تمام میتوان گفت که : "ملت بدون دولت و دولت بدون یک ملت واحد میتواند موجود باشد". (5). ‏بعبارت دیگر در تعریف "ملت" داشتن و یا نداشتن دولت ملی رول مهمی را بازی نمیکند.‏

Max Weber‏ جامعه شناس مشهور آلمان در مقوله مربوط به" ملت" چنین میگوید: " ملت گروه های معینی از ‏انسانهاست که حس همبستگی بخصوصی را نسبت بهمدیگر دارا میباشند" (6). در اولین نگاه این تعریف بی اعتبار بنظر ‏میرسد. زیرا " حس همبستگی متقابل" میتواند در نهادهای دینی، حزبی و یا سندیکائی هم موجود باشد. علیرغم این، بکار ‏بردن واژه "بخصوص" در این تعریف ماهیت اصلی این کلمه را آشکار میسازد. زیرا "حس همبستگی بخصوص" ‏توسط عوامل مشترکی که تشکیل دهنده ملت است (زبان، کولتور، شعور تاریخی، آداب و رسوم، دین و هدفهای سیاسی) ‏بوجود میاید و در جامعه زنده نگه داشته میشود.‏

‏ در بوجود آمدن هویت ملتها عوامل مشترک دارای اهمیتهای گوناگونی میباشند. بعنوان مثال، صربها و یونانیها علیرغم ‏اینکه صدها سال زیر سلطه امپراتوری عثمانی بودند، دین ارتودکس مسسیحی را بمثابه سمبول ماهیت اتنیکی خویش ‏تلقی میکردند. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی هنگامیگه در سال 1923 بین یونانیها و تورکها تبادل اهالی انجام ‏میگرفت، تعلق به ملت تورک و یا ملت یونان بودن، تابع خواست شخص و یا زبان او نمیشد، بلکه متعلق بودن این ‏شخص به دین اسلام و یا دین مسیحی شاخص تعین کننده بحساب میامد.‏

در بیشتر مواقع عامل زبان در بوجود آمدن هویت ملتها اهمیت بیشتری را نسبت به عامل دین بازی کرده است. در این ‏رابطه میتوان به مناسبات مختلف از جمله مناسبات بین آلمانها و لهستانیها را در رابطه با ایالات شرقی پرویس ها و ‏همچنین به منطقه ماورا شلزی و در منطقه بؤو به مناسبات بین چک ها، اسلاوها و آلمانها اشاره کرد. زبان در اتحاد ‏ملی رومانیها نیز عامل اساسی بوده است. ماهیت زبان در تعلق به یک اتینک و یا جدا بودن از آن، وقتی عیان میگردد ‏که انسان در یک کشور بیگانه زبان آن کشور را نمیفهمد. این مسئله در اروپا تا سال 1918 در امپراتوریهای کثرالملله ‏عثمانی، روسیه و هابس بورق وجود داشته است.‏

در بعضی از مواقع عوامل زبان و دین بصورت مشترک در بوجود آمدن هویت ملی یک اتنیک رل اساسی را بازی ‏میکنند. برای مثال میتوان لهستانیها و یا تا اوایل قرن 19 والون، فلام و هلندیها را در کشور متحد هلند مثال زد. عوامل ‏دین و زبان در سال 1830-1831 سبب فروپاشی کشور متحده هلند و بوجود آمدن دو کشورمستقل هلند و بلژیک شد. ‏

Hug-Ston-Waston‏ ملت شناس و محقق مشهور انگلیس "ملت" را گروه های انسانی میداند که ، در میان آنها حس ‏همبستگی ، فرهنگ و شعور ملی مشترک موجود میباشد و آنها خویشتن را بمثابه یک جمعیت تلقی میکنند. بعقیده او ‏‏"ملت موقعی بوجود میاید که، اکثر انسانهای یک جامعه خویشتن را ملت میشناسند و همانند ملت نیز رفتار میکنند" (7). ‏
‏ ‏
"ملت – دولت" و "ملت – کولتور"‏

Friedrich Meinheke‏ تاریخشناس مشهور آلمان در تحقیقات خویش راجع به "ملت"هم از"ملت زائیده شده از دولت" ‏‏(اشتاتس ناسیون) و هم "ملت زائیده شده از کولتور" (کولتور ناسیون) صحبت میکند. (8)‏

ماینهکه در تشکیل " ملت زائیده شده از دولت" اصل برابری و یگانگی انسانها و همچنین حق آزادانه فرد و جمع در ‏‏"تعین سرنوشت خویش" را شرط اساسی میشمارد. در اینجا ماینهکه مخصوصا عقیده تاریخ شناس دینی فرانسهErnest ‎Renan‏ را که در سال 1882 در رابطه با تعریف ملت میگوید : " وجود یک ملت باید هر روز از خود او پرسیده ‏شود" در نظر میگیرد. (9) ارنست رنان در ادامه تعریف خویش میگوید: "ملت جمعیت بزرگی است با حس همبستگی ‏متقابل که در گذشته قربانی داده و در آینده نیز به دادن قربانی حاضراست" . (10) ‏

در رابطه با "ملت زائیده شده از کولتور" (کولتور ناسیون) باید خاطرنشان ساخت که، این ملت نباید حتما صاحب دولت ‏ملی، پول ملی، ارتش ملی و یا ارگانهای دیگر سیاسی باشد. زیرا: وجود عینی عناصر مشترک درجامعه که جزو داده ‏های طبیعت و تاریخ بحساب میایند (زبان، دین ، ادبیات، تاریخ، موسیقی، آداب ورسوم) در تشکیل استروکتور یک ملت ‏کافی میباشند. این ملت بعد از سیاسی شدن و موفق به تشکیل دولت ملی شدن به ملت با دولت (اشتاتس ناسیون) تبدیل ‏میشود. در این رابطه میتوان لهستانیها، آلمانهاو یهودیها را مثال آورد. آلمانیها علیرغم اینکه خود را از اواخر قرن 18 ‏ملت میشناختند، در سال 1871 موفق به تشکیل دولت ملی خویش گردیدند. لهستانیها در سال 1772 بین سه دولت ‏بزرگ یعنی روسیه، اطریش و پرویس تقسیم شدند و در سال 1918 موفق به تشکیل دولت ملی خویش گشتند. (11) . ‏یهودیهای پراکنده در نقاط مختلف دنیا که خویشتن را صاحب اصلی خاک فلسطین میدانستند در سال 1948 دولت ملی ‏خویش یعنی اسرائیل را تشکیل دادند. (12)‏

در کشوریکه بخواست اکثریت جامعه، "ملت" براساس دولت بوجود میاید، درآنجا انسانها بدون در نظرگرفتن ‏موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی خویش شهروند آن کشور محسوب میشوند وافراد بمثابه انسانهای بحد بلوغ رسیده ‏درتمامی شئونات اجتماعی دارای حقوق مساوی میباشند. (13)‏

‏ با تعریف نهائی از مفهوم "ملت" و اشاره کوتاه به تعریف "ملیت" بسراغ مسئله ایران برویم:‏

ملت، گروههای انسانیست که عناصر مشترکی را (زبان، کولتور، دین، هدفهای سیاسی) از تاریخ و طبیعت به ارث ‏گرفته، افراد آن با همدیگر پیوند و همبستگی داشته و مصالح مشترک خویش را شناخته اند. این گروه اجتماعی دولت ‏ملی خویش را تشکیل داده و یا خواهان تشکیل آن میباشد. شناختن خویش بمثابه یک ملت و خواست حق تعین سرنوشت ‏بدست خویش برای وجود یک ملت کافیست.‏

بیشتر اوقات در ادبیات سیاسی اوپوزیسیون ایران، مفهوم "ملت" و "ملیت" بغلط یکسان وهم معنا بکار برده میشود. ‏ملیت در درجه اول به اقلیت کوچک اتنیکی شامل میشود که خواهان حفظ ومحترم شمرده شدن زبان و فرهنگ خویش ‏است و حد اکثر خواست خود را در خودمختاری فرهنگی و سیاسی در چارچوب کشوریکه مسکون آنجاست خلاصه ‏میکند. مشخصه بارز "ملیت" ، دوری جستن از تشکیل دولت ملی میباشد. در اروپای غربی کلمه "ملیت" به تابعیت ‏دولتی نیز گفته میشود. (14)‏

مسئله ایران
تا اواخر قرن 19 واوایل قرن بیستم اقتصاد سنتی ایران بر پایه مناسبات کشاورزی و دامداری بنا ګردیده بود. این ‏استروکتور در اثر مداخله دولتهای اروپایی بخصوص انګلستان و روسیه شروع به فروپاشی کرد. سرازیر شدن ‏سرمایه خارجی به کشور، ایجاد کارخانجات گوناگون در شهرهای بزرگ، دادن امتیازات فراوان به کشورهای ‏خارجی، تبدیل شدن ایران به کشور نیمه مستعمره و بالاخره بوجود آمدن طبقات نوین اجتماعی سبب پیدایش مناسبات ‏ګاپیتالیستی در کشورګردید. رشد و تکامل دینامیک این مناسبات، تغییرات مهمی را در بخشهای گوناگون جامعه بوجود ‏آورد. انقلاب مشروطیت، تدوین قانون اساسی، تفکیک قوای دولتی، بوجود آمدن احزاب سیاسی وبالاخره تعویض ‏سیستم دولتی از سلطنت به جمهوری اجزائی از تغیرات مهمی هستند که از آن تاریخ تا بامروز در بخش سیاسی جامعه ‏بوقوع پیوسته اند. مناسبات سرمایه داری بخش فرهنگی جامعه را نیز مورد تغییر وتحول روزافزون قرار داد. آشنائی ‏و راه یافتن به دنیای مدرن اروپا، بوجود آمدن روشنفکران غیر مذهبی، ترجمه کتابهای علمی، ادبی و اجتماعی، گسترش ‏مطبوعات، رادیو- تلویزیون ، سینما، ساتلیت و اینترنت ، بخشی از این تغیرات اساسی هستند که امروزه شاهد آن ‏میباشیم. ‏

در کشور ایران مدتهاست که مدارس مدرن، دانشگاهها و مراکز علمی بوجود آمده و مشغول فعالیت میباشند. مدتهاست که ‏میلیونها نفر از تحصیل کرده های دانشگاهی ومتعلق به اتنیکهای گوناگون درشئونات مختلف اجتماعی - اقتصادی ‏مشغول بکار میباشند. مدتهاست که میلیونها کارگر ترک ،کرد، فارس، ترکمن، بلوچ وعرب در صنایع مختلف کشور و ‏در خدمات اجتماعی انجام وظیفه میکنند. از جمعیت تقریبا 74میلیونی کشور بیشتر از 65% در شهرها زندگی میکنند. ‏در دهات تا حدودی تاسیسات مدرن آبیاری، برق، جاده، حمام و بیمارستانها بنا شده ودر حال گسترش میباشند. رفت و ‏آمد بین دهات و شهرها افزایش یافته،اتوبانها، هواپیما و قطارامکان برقراری روابط بین اهالی مناطق مختلف کشوررا با ‏یکدیگر و با کشورهای خارج فراهم آورده اند...‏

بعبارت دیگر، مدتهاست که در ایران مناسبات کشاورزی و دامداری قرن 19 فروپاشی کرده و جامعه ایران به دنیای ‏سرمایه داری پیشرفته پای گذاشته است. این گذار سبب پیدایش طبقات و قشرهای نوین اجتماعی گردیده وانسانهای ‏متعلق به اتنیکهای گوناگون کشوررا از رعیت و کشاورزو دامدار سنتی به کشاورز صنعتی ، کارفرما، کارگر صنعتی ‏، کارمند و دانشجوی شهرنشین ارتفا داده است. طوایف و اقوام جامعه ی سنتی ایران نیزمرحله قوم و طایفه و قبیله را ‏پشت سر گذاشته و امروزه بمثابه ملت های بدون دولت، خواهان تشکیل دولت ملی خویش میباشند. ‏



کشور کثیرالملله و سیستم اداری کشور

بنا به دلایل و تعاریف فوق، ایران کشوری است کثیرالملله. درایران بغیر از اقلیت های دینی – مذهبی، ملت های تورک ‏آذربایجان، کردها، بلوچها، فارسها، تورکمنها و اعراب زندگی میکنند. تا بکار آمدن حکومت پهلوی سیستم اداری ‏کشورایران سیستم غیرمتمرکزبود. امورات داخلی دهات، شهرها وایالات توسط انجمنهای محلی و هیاتهای ریش ‏سفیدان، معتمدین و اصناف اداره میشد. وظیفه دولت مرکزی جمع آوری مالیات، حفاظت از امنیت راه ها و پاسداری ‏ازمرزهای کشوربود. بهمین خاطر کشورایران "ممالک محروسه ایران" نامیده میشد.‏

ناکام ماندن هدفهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت و زیر پا گذاشته شدن اصل"انجمنهای ایالتی و ولایتی سبب بروز ‏نارضایتی های عمیق و کوششهای خودمختار طلبانه در بعضی از ایالات کشور شد. تشکیل دولت ملی اذربایجان ‏بدست شیخ محمد خیابانی، جنبش جنگل، تشکیل منطقه خودمختارعربستان بدست شیخ خزعل، جمهوری تورکمنستان ‏بدست عثمان آخوند کوششهائی بودند در راستای حق خودمختاری واداره امورداخلی بدست خود. با سرکار آمدن رضا ‏شاه بنیانگذار سلسله پهلوی پان ایرانیسم و شونیزم عظمت طلبانه زبانی - نژادی (زبان فارسی و نژاد آریائی) جزئی از ‏ایدئولوژی دولتی شد. وجود خلقهای متنوع در ایران نفی، تحصیل بزبان آنها قدغن و تبعیض اقتصادی و سیاسی در ‏دستور کار دولت قرار گرفت. رضا شاه با پشتیبانی انگلستان و با استفاده از قوای نظامی موفق به متمرکز کردن سیستم ‏اداری کشور و تحمیل شرایط استعماری به خلقهای غیرفارس شد.علیرغم این، خلقهای غیرفارس لحظه ای از مبارزه بر ‏علیه استعمارفرهنگی –اقتصادی و کوشش برای تعین حق سرنوشت خویش نکاستند . بطوریکه چند ماه بعد از سقوط ‏رضا شاه و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین ،حکومتهای خودمختار آذربایجان و مهاباد تشکیل شدند. حکومت ملی ‏اذربایجان توانست فقط یکسال حاکمیت ملی خلق آذربایجان را برپا کند و درعرض این مدت کوتاه اقدامات مترقی ‏اجتماعی – اقتصادی انجام دهد.‏

بنیانگذار حکومت ملی آذربایجان سید جعفر پیشه وری در تاریخ 28 ژانویه 1946 با استناد به "حق تعین سرنوشت ‏ملتها بدست خود" برای برسمیت شناخته شدن حکومت ملی آذربایجان به سازمان ملل مراجعت کرد.‏

رژیم تهران که هنوزبه نیرومندی ارتش برای تجاوز به اذربایجان مطمئن نبود، متوسل به سیاست نیرنگ و دروغ ‏ماکیاولیستی شد. در 14 ژوئن 1946 بین نماینده دولت تهران مظفر فیروز و رئیس حکومت ملی آذربایجان پیشه وری ‏موافقتنامه 15 ماده ای در تبریزبه امضا رسید. در این موافقتنامه از جمله خودمختاری آذربایجان در کادر دولتی ایران ‏به رسمیت شناخته شد، زبان ترکی زبان رسمی آذربایجان اعلام گردید، آذربایجان دارای ارتش و دارایی مستقل شد و ‏علیرغم این موافقتنامه و پیش ازرسیدگی سازمان ملل متحد به درخواست رئیس دولت آذربایجان، واحدهای ارتش دولت ‏مرکزی تحت نظر مستقیم محمد رضا شاه در تاریخ 24 نوامبر 1946 به سوی آذربایجان سرازیر شدند. حکومت ملی ‏آذربایجان سقوط و اراضی این دیار به اشغال نیروهای متخاصم ارتش در آمد. هزاران انسان آزادیخواه که خواستی جز ‏اجرای اصل انجمنهای ایالتی و ولایتی وتعین سرنوشت ملت آذربایجان بدست خود نبودند، بدست جلادان رژیم تهران به ‏قتل رسیدند. رژیم پهلوی بار دیگرشرایط استعماری را به آذربایجان تحمیل گرداند و همچنان به سیاست نسل کشی ‏فرهنگی ادامه داد. ‏

در این میان جیره خواران قلم بدست استعمار، حرکت ملی و ضد استعماری آذربایجان را که دارای پایه های عمیق و ‏گسترده اجتماعی بود، ساخته و پرداخته روسها اعلان کرده و ادعا کردند که گویا": فرقه دموکرات آذربایجان ‏میخواست آذربایجان را از ایران جدا و به شوروی الحاق کند و...". اینها برگشتن خانها و زمینداران بزرگ، سوزانده ‏شدن کتابهای درسی به زبان ترکی، قدغن شدن سیستم تحصیلی به زبان ترکی، اعدامها و سربریدنهای وحشیانه ، تجاوز ‏به دختران و زنان و غارت اموال دهقانان را "روز نجات آذربایجان" نامیدند.‏

حکومت ملی آذربایجان هنگامی تاسیس گردید که کشور ایران تحت اشغال نیروهای متفقین بود. بدون شک، خودداری ‏روسها از تخلیه بموقع آذربایجان و حمایت موقت آنان از حکومت خودمختار آذربایجان سر آغاز جنگ سرد بین دو ‏اردوگاه متخاصم بود . استالین درجستجوی منافع اقتصادی – استراتژی روسیه و احتمالا نقشه تصاحب آذربایجان ‏جنوبی و یا سر کار آوردن حکومتی دست نشانده درآنجا بود. با تمام این تفصیلات اسناد وفاکتهای موجود ثابت میکنند ‏که: اولا رهبران حکومت ملی آذربایجان نیت جدائی از ایران و قبول بندگی استالین را نداشتند و ثانیا اگرهم اینچنین ‏میبود که نبود، آیا گردن نهادن به حاکمیت روسها صدها بار بهتر از ستم رضاشاهی و سیاست استعماری قرون ‏وسطائی رژیم تهران که حتی ابتدائی ترین حق انسانی یعنی تحصیل بزبان مادری را از دست ملت ترک آذربایجان گرفته ‏بود نمیشد؟.‏

راستی اگر روسها بقول این اقایان آذربایجان جنوبی را تصاحب میکردند و یا در آنجا دولت وابسته به خویش را بوجود ‏میاوردند چه میشد و امروزخلق اذربایجان چه سرنوشتی را دارا بود؟

آیا غیراز این میشد که امروزه آذربایجان صاحب ملت و سرزمین واحدی میبود؟ آیا غیر این میشد که ملت آذربایجان ‏صاحب دولت ملی خویش میگردید؟ آیاغیراز این میشد که زبان و فرهنگ ما آزاد بود؟ آیا غیر از این میشد که ملت ‏آذربایجان صاحب ثروتهای زیرزمینی خود میشد؟ آیا غیر از این میشد که امروزه نمایندگان ملت واحد آذربایجان در ‏مجامع بین المللی جای میگرفتند و....‏

آری ، غرب پیروز شد و رژیم آپارتاید پهلوی ازبکارگیری ارزشهای دموکراتیک غرب خودداری کرد. استبداد فردی ‏جایگزین حکومت قانون شد و جلوی آزادیهای سیاسی و پیشرفت اجتماعی را گرفت. بیت المال مملکت به مالکیت ‏خصوصی تبدیل گردید و درآمد کشور کلان کلان تاراج شد. هزاران انسان آزادیخواه و عدالت طلب بخاطر مبارزه با ‏دیکتاتوری وبرقراری آزادیهای فرهنگی - سیاسی بقتل رسید. میلیونها انسان ترک ، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن قربانی ‏سیاست ضد انسانی اسیمیلاسیون اجباری شدند. امروزه نیز این سیاست از طرف رژیم جمهوری اسلامی ادامه دارد و ‏همراه این فجایع فرهنگی – اجتماعی فاجعه عظیم اکولوژی با خشک کردن عمدی دریاچه ارومی در انتظارملت ‏آذربایجان است.‏

در حال حاضراکثریت "روشنفکران" فارس زبان ایران حاضر به دیدن تغییرات عمیق دموکراتیک در سطح دنیا و ‏منطقه نبوده و همچنان مشغول تئوری بافیهای نو استعماری میباشند. اینان بجای قبول حق تعین سرنوشت ملتها بدست ‏خود، بجای قبول وجود ملتهای گوناگون در ایران، بعوض مبارزه عملی برای حقوق پایمال شده اتنیکهای غیر فارس، ‏بعوض ارائه طرحهای مترقی و واقعا دموکراتیک در رابطه با مسئله ملی ، در گفتار و نوشته های قیم منشائه شان به ‏دماگوژیهای ارزان متوسل شده و پی در پی از مقدس بودن "تمامیت ارضی ایران"، "ملت و فرهنگ ایران"، "وحدت ملی ‏ایران" و... صحبت میکنند. از صفوف اینان چند بازنشسته سیاسی نیز که اتفاقا بزبان ترکی حرف میزنند و از ‏خواندن و نوشتن بزبان مادریشان بیسواد ماندن را ترجیح میدهند، خویشتن را بعنوان سخنگویان منافع ملت آذربایجان و ‏متخصصین حل مسئله ملی در ایران جا میزنند.‏

بطور خلاصه درجواب این نوشته ها وتئوریهای نواستعماری باید گفت:‏

اولا: در ایران ملتی بنام "ملت ایران" وجود ندارد. زیرا بطوریکه در بالا نشان داده شد، شرط لازم برای تشکیل یک ‏ملت واحد در کشور کثیرالملله (دولت- ملت)، دارا بودن فرد و جمع به "حق تعین سرنوشت خویش بدست خود" میباشد. ‏این حق تابحال در ایران وجود نداشته و بطوریکه شاهد آن هستیم مورد قبول طبقه سیاسی وسازمانهای اپوزیسیون ‏جامعه فارس زبان ایران نیز نمیباشد.‏

ثانیا: در کشورایران اتنیکها از لحاظ اجتماعی - اقتصادی دارای حقوق مساوی نیستند. نمایندگان انتخابی و واقعی ‏اتنیکهای غیرفارس درهیات دولت و اداره سیاسی کشور نقشی را بازی نمیکنند. زبان، فرهنگ و مذهب آنها قدغن و یا ‏تحت فشاردولت مرکزی است. سیاست فرهنگی - مذهبی و در بسیاری از موارد اقتصادی دولت تنها در خدمت منافع ‏اتنیک فارس و مذهب شیعه میباشد. روشن است که ، در چنین کشوری نمیتوان از ملت واحد و یا از وحدت ملی صحبتی ‏بمیان آورد.‏

واقعیت این است که، در نواحی مرزی ایران با کشورهای همسایه ملتهای تقسیم شده زندگی میکنند. این ملتها برخلاف ‏خواست واراده خود بخاطر جنگها و کشمکشکهای گوناگون سیاسی بدو قسمت تقسیم شده اند. تمایل به جدائی و تشکیل ‏دولتهای مستقل ملی واحیانا وحدت دوباره با بخش بیرونی متعلق به خویش، بین اهالی این مناطق روز به روز در حال ‏گسترش است. سبب این تمایلات را باید هم در تاثیر بخش بیرونی متعلق به خویش که سبب بیداری روزافزون ملی این ‏اتنیکها در کشور ایران گردیده اند و هم در سیاست تبعیض آمیز دولت ایران جستجو کرد. پروسه لاینقطع بیداری ملی و ‏گریز از ایران که آنرا میتوان جبر ویا انتقام تاریخ نامید باعث ترس روزافزون طبقه سیاسی شوونیزم زده فارس زبان ‏ایران گردیده است. این طبقه برای جلوگیری از تشدید سرعت این پروسه که نا گریز به پایان یافتن برتریهای فرهنگی – ‏اجتماعی و اقتصادی اتینک فارس زبان منجر خواهد شد، بهترین پادزهر را در کاشتن تخم کینه بین اتنیکهای غیرفارس ‏مثلا ترکها و کردها ، تشدید اختلافات درونی تشکیلاتهای سیاسی ملتهای غیرفارس و سکوت در مقابل سیاست ‏سرکوبگرانه رژیم قرون وسطائی ایران جستجو میکند . جای تعجب نخواهد بود اگر روزی این طبقه شوونیزم زده را ‏همانطوریکه آقای داریوش همایون میگفت، " بخاطر جلوگیری از تجزیه ایران" بطور علنی در کنار رژیم جمهوری ‏اسلامی ببیینیم.‏

در ایران امروز نقش ملتهای تحت استعمار شگفت فزونی گرفته، موفقیت آنها به مثل معروف "دیر یا زود دارد ولی ‏سوخت وسوز ندارد". آنها با عزم راسخ برای "حق تعین سرنوشت خویش" مبارزه میکنند و هر روز بندی از ‏زنجیرهای استعمارملی را پاره میکنند.‏
آیا میتوان ازبخش مترقی و واقع بین اوپوزیسیون اتنیک فارس انتظار داشت که با استواری و شهامت تمام در مقابل ‏شوونیزم فارس و تئوریهای استعماری آن قد علم کند؟ آیا میتوان ازاین بخش انتظار داشت که با ارائه طرحهای مدرن ‏برای همکاری کشورهای منطقه واحیانا تشکیل کنفدراسیون و اتحادیه دولتها افق ها و پرسپکتوهای تازه ای را به ‏نمایش بگذارد؟

ببینیم و قضاوت کنیم!‏

1- Peter, Alter; Nationalismus: Dokumente zur Geschichte u. Gegenwart eines Phenomens; ‎München 1994; S. 22‎
‎2-5- Karl W. Deutsch; Der Nationalismus und seine Alterfnative; München 1992; S. 1-16‎
‎6- Max Weber; Wirtschaft und Gesellschaft; Tübingen, 1976; S. 528-530‎
‎7- Hug-Stone-Waston; Nations and States; London 1977; S. 5-12‎
‎8-‎‏ ‏Friedrich Meinheke; Weltbürgertum und Nationalstaat; München/Berlin; 1911; S. 1-3, S. 9-‎‎13‎
‎9-‎‏ ‏‎ (9-12) Ernest Renan; Was ist eine Nation? In: Neuen und alten Nationalismus: (Michael ‎Jesimann/Hennine Ritter) Leipzig 1993; S. 308-310 ‎
‎10- (13-14) Fischer Maria; Biologismus, Rassismus, Nationalismus; Wien 1995; S. 160; S. 172‎

No comments: