ژانویه سیاه ۱۹۹۰ نماد روحیه استقلال، یگانگی و شهروندی در تاریخ مدرن جمهوری آذربایجان است. در این روز و خاطره این روز است که مفهوم “همرایلی” بعنوان ترمی احساسی-سیاسی جای کلمه تاواریش روسی را گرفت. تاواریشهایی که با شعار عدالت در ۱۹۲۰ حکومت ملی را با توسل به ارتش سرخ ساقط کرده بودند اینبار بار دیگر وحشیانه برای استیلای سلطه خود خیابانهای باکو را با خون شیفتگان استقلال رنگین کردند. اما این روز تاثیر شگرفی بر نسل من هم گذاشت که هنوز کودک بودیم، و به اقتضای سن چندان از دنیای سیاست باخبر نبودیم. خبرهای جسته گریخته تلویزیون و رادیو در مورد آذربایجان کم کم حسی را در نسل ما بیدار میکرد، گویی از جایی حرف میزدند که گم کرده بودیم، چنانچه یعقوب از کنعان گمگشته خویش را در مصر یافته است. دیگر در کوچه بازار راجع به جنبش استقلال طلبی جمهوری آذربایجان حرف زده میشد و من هر بار با شنیدنش گوشهایم را بیشتر تیز میکردم. زخمی که بر پیکر آذربایجان زده شده بود، حسی غریب را که توصیفاش سخت است را در بخشی از نسل من بیدار کرد. کودکی ده ساله بودم، در آن زمان در گروه همسنهایم به اقتضای سن بیشتر دنبال بازی بودیم و کمتر از سیاست و قیل و قال آن حرف میزدیم، اما جنبش استقلالخواهی در جمهوری آذربایجان و سرکوب آن توسط ارتش سرخ گاهی از تاپیکهایی بود که در گروه کودکانه ازش سخن میگفتیم. بیشتر البته به اقتضای سن سخنی که در جمع خانواده شنیده بودیم و یا از تلویزیون شنیده بودیم را بازگو میکردیم، و بدنبال کشف بودیم تا بحث. گذشت این روزها و جمهوری آذربایجان هم مانند دیگر جمهوریهای شوروی سابق استقلال خود را باز یافت و رفت و آمدها شروع شد. در همین حال و احوال که بعد از قرنی بسته بودن مرزها دیوار آهنین فرو ریخت، و اطرافیان خوشحال از اینکه میتوانند همتباران و کسانی که سالها از آنها خبری ندارند خبری بگیرند و حسرت خویش را ارضا بکنند باز خبری ناگوار در شوکمان فرو برد. باز هم زخمی دیگر، بازهم مرگ، تو گویی این مردمان فقط برای رنج و درد کشیدن آفریده شدهاند. ارمنستان با حمایت مستقیم نظامی روسیه و ایران و حمایت غیرمستقیم فرانسه و آمریکا نه تنها قاراباغ، بلکه هفت شهرستان اطراف آنرا هم اِشغال کرد، و همراه با این اِشغال که بدون کمک مستقیم نظامی و مالی جمهوری اسلامی ایران و روسیه غیرممکن بود و حتی امروز هم تداومش بدون این کمکها غیرممکن است، بیش از یک میلیون از مردم جمهوری آذربایجان از خانه و کاشاه خود رانده شدهاند و تا به امروز اکثریتشان در شهرکهای آوارگان در مناطق مختلف جمهوری آذربایجان اسکان یافتهاند. این زخمی را که هزاران کیلومتر دورتر بر تن همتبارانمان فرود میآمد همزمان درد جانکاهش را در تن خویش احساس میکردیم. قاراباغ برای نسل من آغاز راهی شد که تا امروز با تمام فراز و نشیبهایش تداوم یافته است. ابراهیم ساوالان این را به زیبایی چنین توصیف کرده است:
«هر چند وقت یکبار که صدای غرش توپها از جبهههای قاراباغ به گوش میرسد شور و التهاب اجتماعی اکثر شهرهای آذربایجان را فرا میگیرد و همین باعث آگاهی ملی کسانی میشود که پیشتر اعتنایی به این مباحث نشان نمیدادند. قاراباغ هویت دربند ما را آزاد خواهد کرد.»
1- شکستن همینه ناسیونالیسم ایرانی در
بین ترکهای ایران،
تا قبل از وقایع قاراباغ ناسیونالیسم رهاییطلب تُرکی در بین
تُرکها نفوذ زیادی نداشت، در واقع در بین ترکهای ایران تاکید کنندگان بر هویت
تُرکی به دو گروه تقسیم میشدند: جریان چپ آذربایجان که هویت ترکی و تاکید بر حقوق
ملی ذیل مبارزه سراسری و برپایی عدالت اجتماعی در کل ایران و حتی جهان تعریف میشد،
یعنی در واقع تاکید بر هویت تُرکی امری ثانوی بود. حتی بنوعی میتوان گفت که این
جریان حاضر بود که اگر شرایط ایجاب بکند هویت و حقوق ملی را قربانی هدف بالاتر که
مبارزه سراسری برای عدالت بود بکند. نمونه بارز این مثال حمایت بخش عمده جریان
چپ(حزب توده و اکثریت) از حکومت در جریان
سرکوب حزب خلق مسلمان بود. جریان دوم که بیشتر بر فعالیت فرهنگی تمرکز میکردند، و
بنوعی مبتنی بر ناسیونالیسم رهاییبخش ترکی استوار بود،هویت تُرکی برایش اولویت
اصلی بود. البته این جریان دوم بیشتر جریانی روشنفکری- و فرهنگی بود و نه فقط بین
عامه مردم نفوذی نداشت، بلکه بنوعی وارد فاز سیاسی هم نشده بود. در کل شاید
ناسیونالیسم تُرکی مبتنی بر ناسیونالیسم
رهایی بخس قبل از اِشغال قاراباغ در بین ترکهای ایران چندان پر رمق نبود و بیشتر
بدنبال کار فرهنگی بودند تا حرکت سیاسی. اما همراهی حکومت اسلامی و حتی بخشی از
مخالفان حکومت اسلامی با ارمنستان بر علیه جمهوری آذربایجان باعث جریحهدار شدن احساسات
ترکهای ایران و متمایل شدن آنها به ناسیونالیسم ترکی شد.
ایدولوژی جمهوری اسلامی ایران یا در کل ملات ناسیونالیسم
ایرانی مخلوطی از باستانگرایی، شیعهگرایی و زبان فارسی است. در این بین مذهب شیعه
اصلیترین ملات پیوند دهنده تُرکها با دیگراقوام ایرانی زبان است. مثلاً بجز عربها
و تُرکها بقیه ملیتهای تشکیل دهنده ایران اقوام ایرانی زبان اعم از فارسها، لُرها،
گیلکها، کردها و یا مازنیها هستند، که از طرف ناسیونالیسم ایرانی به اقوام آریایی
معروف هستند. یعنی از نظر قومی تُرکها و
عربها تنها اقوام غیرایرانیزبان ایران هستند. نقطه قابل توجه در این میان هم این
است که تُرکها با ابداع مذهب شیعه که با واردات آخوند شیعه از لبنان در دوران
صفویه همراه بود نقشی اساسی در پیدایش دولت-ملت ایران داشتند. یا به عبارت دیگر
مذهب شیعه توسط تُرکها به اصلیترین ملات دولت-ملت ایران تبدیل شد. هر چند که در
دوران معاصر نخبگان فارس و ترک ایرانی بر زدودن مذهب از ناسیونالیسم ایرانی تلاشهایی
کرده و میکنند، اما آنها هم خوب میدانند که امری که باعث جانفشانی تُرکها در جنگ
ایران و عراق بود نه کوروش و تخت جمشید که مذهب شیعه و نوحههای مربوط به حسین بود.
در زمان پهلوی هم که لاجرم ناسیونالیسم ایرانی باید سکولار میشد این ناسیونالیسم
پیوندی عمیق با قم و مرجعیت شیعه داشت. لازم به یادآوری است که با روی کار آمدن
جمهوری اسلامی و کم شدن تاثیر مذهب در جامعه
ایرانی بصورت عام این ملات که همبستگی تُرکها و فارسها محکم میکرد رو به سستی
گذاشت. اما ضربه اصلی به این همبستگی زمانی زده شد که جمهوری اسلامی برای مقابله
با قدرت گرفتن جمهوری آذربایجان که آن را برای تمامیت ارضی خود تهدیدی جدی میدید
علیرغم شعار حمایت از مسلمانان جهان از ارمنستان مسیحی در مقابل جمهوری آذربایجان
با اکثریت شیعه مذهب حمایت نظامی، اقتصادی و لجستیکی کرد. این حمایت علنی جمهوری
اسلامی ایران از اِشغال جمهوری آذربایجان پارادوکسی کلان در بین عامه مذهبی ملیت ترک پدید آورد. سلاح مذهب شیعه مهمترین
سلاح ناسیونالیسم ایرانی برای تحمیق تودههای مردم تُرک بود، تا به آنجا که ترکهای
شیعه مذهب قبل آن خود را به اقوام ایرانی
شیعه مذهب نزدیکتر از همتباران سنی مذهب خود در ارومیه، سلماس، میانه، تالش و
خلخال و اردبیل إحساس میکردند. اما حمایت امالقرای شیعه مذهب از ارمنستان در
مقابل جمهوری آذربایجان همه خیالات و اوهامات ترکان شیعهمذهب را در همبستگی مذهبی
با هممذهبان شیعه مذهب خویش نقش بر آب کرد و نقشی عمده بعنوان کاتالیزور در روند
سکولاریزسیون ترکهای ایران داشت. ترکان شیعهمذهب دریافتند که ملیت آنها مهمتر از
مذهب آنهاست، و علیرغم سالها تلاش برای ناسیونالیسم ایرانی آنها هنوز بعنوان غریبه
و شهروند درجه دو نگریسته میشوند. ترکهای ایران تا آنزمان بنوعی خودشان را قیم
ایران میدانستند، اما در آن زمان دریافتند که بعد از اینهمه سال نه حکومت و نه
روشنفکران به آنان اعتماد ندارند و آنها را تهدیدی بر علیه خویش میبینند. هر چند بعضاً بعضی از ناسیونالیستها ناسیونالیسم
ایرانی غیرمذهبی معرفی میکنند، اما اصولاً قم مرکز ناسیونالیسم ایرانی است و کم و
بیش همه مراجع تقلید و آخوندها در قضیه اِشغال قاراباغ و بیست درصد جمهوری
آذربایجان با سکوت سی ساله خود با دولت ارمنستان همراهی کردهاند. جمهوری اسلامی
ایران و ناسیونالیسم ایرانی با حمایت از تداوم اِشغال جمهوری آذربایجان بازی دو سر
باختی را شروع کردهاند که نه راه پیش دارد و نه راه پس. دیگر نمیتوان از مذهب
شیعه برای تحمیق مردم آذربایجان و تُرکها به سود ناسیونالیسم قوم محور فارسی استفاده
کرد.
۲-قاراباغ خاک اسلام است،
جملهای بدین مضمون به نقل از رهبر انقلاب اسلامی علی خامنهای
در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که کذب محض است و هیچگونه سندیت ندارد،
اصولاً پشتیبانی ایران از ارمنستان با اطلاع و مدیریت خامنهای انجام میشود و
ایشان نه دغدغه قراباغ دارد و نه دغدغه اسلام به آن معنا. اصولاً گفتهها و
سخنرانیهای خامنهای در وبسایت رسمی وی قابل ردیابی است و اگر ایشان چنین جملهای
گفته بودند لااقل نقل کنندگان میتوانستند سند ارایه بدهند که جملات پیشین و پسین
این جمله چه بودند، و با این جمله در کجا و به چه مناسبتی گفته شده است. من صددرصد
مطمعنم که هیچ کس از کسانی که این جملهها را نقل میکنند هیچ رفرنسی برای این نقل
قول دروغین خود ندارند. اما چرا در حالی که فردی مانند علی مطهری خود اعتراف میکند
که جمهوری اسلامی تابحال در این مناقشه طرف ارمنستان را گرفته است، باز هم این نقل
قول دروغین به نقل از رهبر خودخوانده شیعیان جهان نقل میشود؟
در مرحله اول با اینکه در این کشور سیاستهای استراتژیک جمهوری
اسلامی و یا ایدولوژی ناسیونالیستی شیعه-فارسی مبتنی بر حمایت از ارمنستان و تداوم
وضع موجود مانند دشنهای در پهلوی جمهوری آذربایجان است، اما دستگاه ایدولوژی ساز
جمهوری اسلامی لزومی نمیبیند که این که نقل قول دروغین را تکذیب بکند. در بالا هم
ذکر کردم که مذهب شیعه یکی از اصلیترین ملاتهای پیوند دهنده تُرکها ایران با
ایرانیان است، و أعوان و انصار خامنهای میدانند که چنین نقل قولی کذب از او منجر
به تقویت مواضع جمهوری آذربایجان نمیشود، اما این نقل قول کذب میتواند برای تحمیق
کردن ترکهای ایران و حتی اهالی جمهوری آذربایجان شدیداً مفید باشد. انسان مومن
حالا ایمان به هر چیزی داشته باشد در اکثر موارد نه بدنبال کشف حقیقت که بدنبال
اثبات درستی ایمان خویش است. نیچه میگوید انسان بعد از کشف حقیقت اولین کاری که
میکند کُشتن خویش است. حالا تصور بکنید که انسانی که دیندار و شیعه مومن باشد چه
جوری میتواند قبول بکند که تمام مراجع شیعه و رهبر انقلاب اسلامی که خودش را رهبر
شیعیان میداند در جنگ ارمنستان از اِشغال نظامی خاک آذربایجان و آوارگی یک میلیون
برادر دینیاش حمایت بکند؟ انسان دیندار در چنین موقعیتی مجبور است که راه فراری
برای گریز از این پارادوکس که ایمانش را فرو میریزد بیابد. او در اینجا جملهای
دروغ وکذب محض را که هیچگونه سندیتی ندارد را قبول میکند و خود را فریب میدهد تا با روشن شدن حقیقت فرو
نریزد. این نوع خود فریبی در قریب به اتفاق باورمندان به ایدولوژی یافت میشود.
مثلاً هنوز بعد از سالها بسیاری از چپهای آذربایجان قربانی کردن فرقه دموکرات آذربایجان
توسط استالین را به تهدید آمریکا به بمباران اتمی شوروی و یا غیره ربط میدهند و
سعی میکنند بنحوی آنرا توجیه بکنند. درست است که جمهوری اسلامی با این جمله کذب سعی
در تحمیق قشر مذهبی ترکهای ایران را دارد، اما در مرحله دوم جمهوری اسلامی این
جمله کذب برای تحمیق قشر مذهبی جمهوری آذربایجان هم بکار برده میشود هم سود میکند.
جمهوری اسلامی بسان خیلی جاهای دیگر در فکر بسط نفوذ خود با توسط به شیعهگری در
جمهوری آذربایجان مانند عراق و لبنان است. اما مشکل در اینجاست که بصورت سنتی مردم
جمهوری آذربایجان غیرمذهبی هستند، و از طرفی دیگر با فهمیدن اینکه در قضیه اِشغال
خاک آذربایجان جمهوری اسلامی حامی مستقیم ارمنستان است، جمهوری اسلامی تابحال
نتوانسته است مانند عراق، لبنان، پاکستان و یا یمن نفوذ چندانی در بین شیعیان
جمهوری آذربایجان داشته باشد. با این جمله دروغین و با توسل به امامان جمعه مناطق
آذربایجان ایران که پروپاگاندای جمهوری اسلامی در آذربایجان را هدایت میکنند،
جمهوری اسلامی در فکر بسط نفوذ خود در بین شیعیان جمهوری آذربایجان است. در جمهوری
آذربایجان هم قشر مذهبی شیعه آن بعضاً مانند همتباران جنوبی خویش هر چند در مقیاسی
کوچک دست به خود فریبی میزنند و این جمله کذب را بعنوان دلیلی بر همبستگی اسلامی و
شیعی بکار میبرند. این در حالی است که جمهوری اسلامی و ایدولوژی فارسی و شیعه آن
شدیداً ضدتُرک و طرفدار دولت اشغالگر
ارمنستان است.
گروهی دیگر که از این جمله استفاده
میکنند و این خصوصاً بین ترکهای ایران رایج است کسانی هستند که سعی میکنند هزینه
اقدامات خود در حمایت از جمهوری آذربایجان در مقابل دولت اشغالگر ارمنستان را
پایین بیاورند. اینها بعضاً میدانند که جمله «قرباغ خاک اسلام است» نه منسوب به
خامنهای است و نه منسوب به هر مرجع تقلید دیگر. در واقع اقدام این گروه غیراخلاقیتر
از گروه قبلی است، گروه قبلی خود را فریب میدهد اما این گروه که با توسل به این
جمله دروغ هزینه کارهای خویش را پایین میآورند، غیرمستقیم به پروپاگاندای جمهوری
اسلامی خدمت میکنند و دیگران را فریب میدهند. اینها میدانند که خامنهای نه فقط
چنین جملهای نگفته است، بلکه بصورت استراتژیک موضع ایران در دشمنی با جمهوری
آذربایجان و حمایت مستقیم از اشغالگری آذربایجان است. اما این گروه با پخش اخبار
دروغ و نقل قول کذب به سردرگمی مردم یاری میرسانند. اینان از ترس اینکه حمایت
اینان از پایان اشغالگری سرزمینهای آذربایجان منجر به برخورد منجر به دستگیری و
حبس توسط جمهوری اسلامی بشود، متوسل به دروغی میشوند که بله ما هم همانند رهبر
انقلاب مدعی این هستیم که قاراباغ متعلق به آذربایجان است. اینان اگر میترسند بهتر
است سکوت بکنند، چونکه کمک به انتشار اخبار نادرست اینچنینی باعث میشود که مردم
نتوانند تکلیفشان را با طرف مقابل روشن بکنند. البته در این میان نمایندگان مجلس و
یا امامان جمعه تکلیفشان بعنوان خادمین
پروپاگاندای جمهوری اسلامی روشن است و از آنها بیش از این انتظار نمیرود، اما
لااقل از فعالین مدنی و سیاسی انتظار میرود که با نقل این جمله کذب باعث پخش
اخبار دروغین نشوند. تاکید میکنم که پخش این نقل قول دروغین باعث میشود که مردم
ماهیت ضدترکی این حکومت و حتی اپوزیسیون آنرا درک نکند و نتواند تکلیف خویش را با
شوینیزم فارسی روشن بکند که از مذهب تشیع برای تحمیق توده تُرک استفاده میکند.
نکته قابل توجه دیگر هم این است که تکرار
این جمله کذب از طرف امامان جمعه و نمایندگان مجلس که مجری سیاستهای ترکستیزانه
جمهوری اسلامی هستند و بجز منافع خود به منافع هیچکس اهمیتی نمیدهند، خود خبر از
تغییرات شگرف در جامعه ترکهای ایران میدهد. امروز زخمی ناحق که بر تن همتباران ما
در آنسوی ارس فرود میآید دردش در ارومیه، زنجان، تبریز و دیگر شهرهای ترک نشین
احساس میشود و زخمی که خونش از قاراباغ جاری میشود در خیابانهای تبریز به بیرون
میجهد. شوینیریم فارس در ایران اینرا خوب میبیند، این حس همدردی و یگانگی با
همتباران ماست که او را مجبور به خودزنی میکند. از ایرانشهری تا حزباللههی، از
قم تا لسانجلس امروز در دشمنی با آذربایجان و تُرکها همراه و هم قدم هستند. حکومت
و اپوزیسیون آن در هیچ چیزی باهم توافق نداشته باشند در ترک و عرب ستیزی با هم
متفق و هم نظر هستند. امروز به عبارتی میشود فارغ از نتایج اختلافات قاراباغ معیار
قضاوت ماست. تُرکها در ایران احتیاج دارند که بیشتر از آنکه اخبار جنگرا دنبال
بکنند موضع و نوشتههای فعالین و روشنفکران ایرانی را دنبال بکنند که دوست، دشمن،
منصف و بیانصاف آنرا خود بشناسند. قراباغ فقط تکهای خاک برای ما نیست، قاراباغ باید
معیار ما برای برگزیدن دوست از دشمن و یا سوا کردن دوست از دشمن باشد. در پایان لازم میدانم که روشن بکنم که حمایت جمهوری
اسلامی و بخش بزرگی از روشنفکران حتی مخالف حکومت از اشغالگری ارمنستان از حب
ارمنستان نیست، بلکه ریشه در وحشت از ناسیونالیسم رهایی بخش ترکهای ایران دارد. آنها
اگر به ارمنی و ارمنستان ارادت داشتند آنها را به صلح ترغیب میکردند نه اینکه بر
طبق اسناد ویکیلیکس طبق اعتراف وزیر خارجه ارمنستان جمهوری اسلامی ایران یکی از
مخالفین اصلی صلح است.
قهرمان قنبری
No comments:
Post a Comment