نویسنده:
سوانته ویلر (Svante
Weyler) برگردان: شیوا فرهمند راد
سخنی از
مترجم: جنجال پیرامون جایزهی نوبل پتر هانتکه در جهان فرهنگی ادامه دارد. مخالفان
اعطای نوبل ادبیات به هانتکه اغلب متنهای احساسی نوشتهاند. پس از ترجمهی پیشین
که در دفاع از اعطای جایزه به هانتکه بود، اکنون ترجمهی متنی را که به نظر من تا
امروز، در میان آنچه دیدهام، مستدلترین و مستندترین متن در مخالفت با تصمیم
فرهنگستان سوئد است، به نام بیطرفی، به علاقمندان فارسیزبان تقدیم میکنم.
شانه خالی
کردن پتر هانتکه از جستن حقیقت جرمی که در جنگهای بالکان روی داده شبیه چیزیست
که در زمانی دیگر روی دادهاست. اما تلاش او را برای پاشیدن تخم تردید در واقعیت
اثباتشدنی، از روزگار خودمان باز میشناسیم.
ربهکا شرده
Rbecka Kärde [عضو «وابسته»ی* کمیتهی جایزه نوبل
ادبیات] در نوشتهاش (د.ان. ۱۹ اکتبر) با
صداقت و روشنگری توضیح میدهد که او چگونه نتیجه گرفتهاست که هانتکه سزاوار
جایزهی نوبل ادبیات است. او فرامیخواندمان که اگر مخالفتی داریم، نظرمان را
بهتر از نظر شتابزدهی لحظهی اعلام برندگی هانتکه نوضیح دهیم و استدلال او را در
متنهایی که او نقل کرده دنبال کنیم.
پرسش اصلی
این است که نخستین متن مفصل هانتکه را دربارهی جنگهای بالکان چگونه باید خواند
و چگونه باید ارزیابی کرد. منظور کتاب «سفر زمستانی بر رودهای دونائو، ساوه، موراوا،
و درینا، یا عدالت برای صربستان» است. شرده دربارهی این کتاب میگوید: «آرمانی
کردنی که پذیرفتنش دشوار است، استدلالهای بیتناسب دربارهی جرم، آری – با این
حال هانتکه به طور کلی هنوز همان شخصیت دمدمی معمول خود را دارد.»
هانتکه
دربارهی صربستان و جنگها همانگونه مینویسد که دربارهی هر چیز دیگری نوشتهاست.
یکی از کتابهای هانتکه که اغلب به آن رجوع داده میشود و بسیاری موافقند که
نشانگر نثر درخشان (و منیت دمدمی) اوست، «داستان یک زندگی»، یعنی کتاب او دربارهی
مادرش است که زندگانی بس کوتاه و شوربختانهای داشتهاست.
روایت زندگی
مادر بهراستی بسیار شبیه روایت او از صربستان است. در هردوی اینها هانتکه موضوعهایی
را مطرح میکند که ما همه همچون واقعیتی ملموس در مییابیم؛ در یکی کشوریست در
جنگ، و در دیگری مادری مرده. و او اینها را با متدهای ادبی مشابهی روایت میکند.
همه چیز از صافی نگاه نویسنده میگذرد، با ادعای ناچیز واقعبینی (تازه اگر چنین
ادعایی باشد)، و مهمتر آن که او این کار را از ورای زبان ویژهی خود صورت میدهد:
زبانی پیچاپیچ و کموبیش پر از حاشیهرفتنهای مارپیچی که در آن همه گونه خودرأیی
و گریززدنی مجاز است. به بیان ساده: زبانی ویژهی خود. زبان ویژه بیتردید میتواند
در خور جایزهی نوبل باشد.
اما تفاوت
بسیار مهمی میان آن دو کتاب وجود دارد. موضوعی که هانتکه در کتاب «داستان یک
زندگی» به آن میپردازد تمام و کمال متعلق به خود اوست. این کتاب همچنین همانقدر
دربارهی خود اوست که دربارهی مادرش. و چرا نمیبایست دربارهی هر دو باشد؟ هر
کسی آزاد است که آن را بپسندد یا نپسندد. هر کسی آزاد است که از آن متأثر بشود یا
نشود.
اما هنگامی
که هانتکه همان متد را، که میتوانیم متد خودمحورانه بنامیم، دربارهی جنگهای
صربستان بهکار میبرد، یعنی موضوعی که بسیاری افراد دیگر به همان اندازهی او یا
بیشتر از او از آن اطلاع دارند؛ موضوعی که گذشته از آن هنگامی که او به آن پرداخت
بسیاری دیگر، و از جمله من، آن را تعیینکنندهترین موضوع سیاسی و اخلاقی نسل خود
میدانستیم، آنگاه روایت او را باید در پرتو دیگری نگریست.
شل ماگنوسون
Kjell Magnusson [پژوهشگر قومکشی] به تازگی (د.ان. ۱۷ اکتبر) ادعا کرد: «توصیف هانتکه از جنگ به استثنای
تابستان ۱۹۹۲، و بهطور
کلی، درست است». اما هانتکه در آن کتاب کوچک هیچ توصیفی از جنگ نمیکند. درست است
که او از چند جا که جنگ در آنها جریان دارد نام میبرد، اما خود به آن جاها نمیرود.
او از چند مورد مهمترین رویدادهای جنگ سخن میگوید، اما رویدادها را تحلیل نمیکند.
او حتی آنها را برای خواننده توصیف هم نمیکند. کاری که او در بخشهای آغازین و
پایانی کتاب میکند این است که رشتهای از آنچه را او همچون حقیقتهای جاافتادهای
که جای انتقاد دارند توصیف میکند، با رشتهای پرسشهای سخنپردازانه زیر سؤال
ببرد. اینها حقیقتهایی هستند که بزرگترین مایهی تنفر او یعنی روزنامهی
فرانکفورتر آلگمانیه Frankfurter
Allgemeine Zeitung
و بهویژه یکی از سردبیران آن زمان آن یوهان گئورگ رایسمولر Johann Georg Reissmüller
پخش کردهاند.
بیایید بغرنجترین
مورد، یعنی کشتار سربرنیتسا را بگیریم. هانتکه آن را نفی نمیکند. او تأثرات تنی
چند را که از دور از این کشتار متأثر شدهاند نقل میکند. او حتی از همسر خود نقل
میکند: «تو که خیال نداری تا آن جا پیش بروی که کشتار سربرنیتسا را زیر سؤال
ببری؟» هانتکه پاسخ میدهد نه، و آنگاه چیزی میگوید که از نگاه من تعیینکننده
است: «اما میخواهم بدانم چگونه باید چنین کشتاری را توضیح داد، چگونه چنان که میگویند
در برابر چشمان همهی جهان رخ دادهاست؟» و سپس: «چرا این چنین سلاخی هزاران نفر؟
انگیزهی آن چه بوده؟ چه فایدهای داشته؟»
پرسشهای بهجاییست
که پاسخی هم دارند، پاسخی که هانتکه هرگز نخواسته بپذیرد. او حتی نخواسته آن واژه
را بر زبان جاری کند: قومکشی. کشتار سربرنیتسا را دادگاه بینالمللی لاهه جرمی
از مقولهی قومکشی دانستهاست. این خود گویای آن است که گشتن بهدنبال
«انگیزه»های عقلانی و منطبق بر منطق جنگ برای آن، چه بیجاست. قومکشی خود سبب
خود است. همین است که آن را از دیگر جنایتهای جنگی متمایز میکند.
آیا من نوشتهی
هانتکه را زیادی نقادانه میخوانم؟ آری، اما نه نقادانهتر از ربهکا شرده و کمیتهی
نوبل. فقط نتیجهگیریهای ماست که متفاوت است. شرده به این نتیجه میرسد: «زاویهای
ناسنجیده و نسبیگرایانه در نگاه به یک قومکشی [در کتاب هانتکه]؟ شاید.» و من
نمیدانم چه چیزی میتواند بدتر از نسبی کردن یک قومکشی باشد.
آیا روایت
هانتکه از صربستان در اثر انفجار هیجانهای دوران جنگ بود؟ نه، زیرا که هنگامی که
هانتکه بیش از ده سال بعد احساس نیاز میکند که در مقالهای «موضع خود را توضیح»
دهد (سوددویچه سایتونگ، اول ژوئن ۲۰۰۶) درست به
همان شیوه استدلال میکند. او پس از ردیف کردن همهی چیزهایی که او کلیشه مینامد
(«دیکتاتوری خوانآشام»، «هیتلر»، و از این دست) میگوید: «بیایید در چارچوب
حقیقتهایی سخن بگوییم که مربوط به جنگی داخلیست که یک اروپای دغلباز یا دستکم
ناآگاه به راه انداخت، یا دستکم در آتش آن دمید». اما او هرگز «حقیقتی» نشان نمیدهد.
همه به هم حمله کردهاند؛ هر کشتاری از یک سو، کشتاری مشابه از سوی دیگر داشتهاست؛
هیچ کس گناهکارتر از دیگری نیست.
درونمایهی
این مقاله بسیار روشن است: حقیقت را در جنگ بالکان یا دربارهی آن نمیتوان یافت.
او در پایان سخنش چیزی را در برابر ما میگذارد که در کتابش دربارهی صربستان آن
را «شاعرانه» مینامد، و لغزیدن مسئلهآفرین میان ادبیات و سیاست هرگز عیانتر از
این نبودهاست: «کنار بروید ای ارواح خبیث. گورتان را گم کنید آخر از زبان.
بگذارید هنر پرسش کردن را بیاموزیم. بگذارید سفر کنیم به آن کشور با نام خوشآهنگ،
به نام یوگوسلاوی، به نام اروپایی دیگر. زندهباد اروپا. زندهباد یوگوسلاوی. Zivela Jugoslavija. [زندهباد یوگوسلاوی به زبان صربی]».
ربهکا شرده
نمیخواسته جایزه را به لویی فردیناند سلین یا ازرا پاوند بدهد، به علت یهودیستیزی
آنان. قیاس او بهجاست. ولی یک قیاس دیگر: زمانهی ما پر است از تلاش کسانی که بهجای
مخالفت مستدل، کوشیدهاند نفوذ دانشمندان، سیاستمداران و روزنامهنگاران را تضعیف
کنند. این تلاش در همهی جبههها و در همهی زمینهها جریان دارد. راستهای
افراطی آلمان، با الهام گرفتن از دانلد ترامپ، از «دروغنامهها» lügenpresse
سخن میگویند که واژهایست از دههی ۱۹۳۰ که غبار از
آن روفتهاند. میگویند: آیا بهراستی میدانیم که فعالیتهای بشر است که بحران
محیط زیست را ایجاد کرده؟ تازه بدتر: راست است که شش میلیون یهودی بودند که نابود
شدند؟ پنج و نیم میلیون نفر نبودند؟ انکار لازم نیست، فقط تخم تردید بپاش.
خودداری
هانتکه از جستن حقیقت دربارهی مجرم در جنگ بالکان، و حملههای پر خشونت او به
روزنامهنگاران، در زمانی دیگر صورت گرفتهاند. اما جایزهی نوبل در زمان حاضر به
او داده میشود. از همین روست که من معتقدم که او شایستهی دریافت جایزه نیست.
——————————————————————-
* «وابسته»به این معنا که امسال برای نخستین بار پنج «کارشناس» ادبی بیرون از فرهنگستان سوئد، برای گزینش برنده، به کمیتهی چهارنفرهی جایزهی نوبل ادبیات درون فرهنگستان افزوده شدند. خانم ربهکا شرده یکی از آن پنج نفر است – مترجم.
* «وابسته»به این معنا که امسال برای نخستین بار پنج «کارشناس» ادبی بیرون از فرهنگستان سوئد، برای گزینش برنده، به کمیتهی چهارنفرهی جایزهی نوبل ادبیات درون فرهنگستان افزوده شدند. خانم ربهکا شرده یکی از آن پنج نفر است – مترجم.
ترجمه از
روزنامهی سوئدی داگنز نوهتر، ۲۱ اکتبر ۲۰۱۹
نشانی متن اصلی:
https://www.dn.se/kultur-noje/svante-weyler-peter-handkes-forakt-for-sanningen
نشانی متن اصلی:
https://www.dn.se/kultur-noje/svante-weyler-peter-handkes-forakt-for-sanningen
No comments:
Post a Comment