ملیحه س. تایرل
درباره "زنجینین آرزولاری" (1952 – 1949) اثر صمد وورغون
نمایشنامه "آرزوهای یک سیاهپوست" رفتار نابرابر با امریکایی – افریقاییهای ایالات متحده را به برخورد شوروی با آذربایجانیها تشبیه میکند. نویسنده این تشابه را با گنجاندن انتقاداتش از رژیم شوروی در گفتارهای شخصیت امریکایی – افریقایی که خودش خلق کردهاست، ایجاد میکند.
دو صدای در هم پیچیده، غیر قابل تشخیص از یکدیگر هستند. این ترفند به نویسنده این امکان را میدهد که انتقادات خود را در پوشش مضمون کلی نمایشنامه مطرح کند. در این مورد احساسات ضد امریکایی که نویسنده بر آن تأکید کردهاست، امکان تأیید توسط متولیان سانسور در شوروی را فراهم میکند و در عین حال اثبات وجود پیام ضد شوروی در آن هیچ آسان نیست. علاوه بر این، نویسنده با گنجاندن مورد آذربایجان، مفهوم خفقان را نیز وسعت میبخشد. نویسنده با جهانی کردن آرمان شخصیت امریکایی – افریقایی به گونهای که متضمن تمام افراد دنیا، چه در افریقا، آسیا، ایالات متحده و یا حتی روسیه شود، موفق به دستیابی به این هدف میشود. خلاصهی کلام این که، نویسنده با پیوند زدن شکوه و گلایهی مردم آذربایجان علیه خفقان شوروی با گله و شکایتهای امریکایی – افریقایی علیه جامعهی ایالات متحده امریکا (و همین طور سایرین علیه جوامع خود)، موضوعی که بهنفسه از نظر ایدئولوژی شوروی مورد تأیید است، خود را از انتقادات ایدئولوژیستهای مارکسیست میرهاند.
آنچه منجر به بیتوجهی سانسورچیهای شوروی نسبت به چنین ترفندهایی شد، به تناقضات ویژهی ذاتی نهفته در ایدئولوژی شوروی مربوط میشود. در دههی 1960، ایدئولوگهای مارکسیست تنها زمانی از نابرابری ملل تحت ستم و آرمانهای آنها جانبداری میکردند که این شکایات به جوامع کاپیتالیستی غربی مربوط میشد. آنها وجود نابرابری بین ملیتهای گوناگون در جامعهی شوروی ِ ظاهراً بدون طبقهی خود را نه میتوانستند تصور کنند و نه به آن اقرار کنند. ظاهراً در مورد خود شوروی، اصول مارکسیست – لنینیست، سوسیالیسم و برابری را تضمین و تعهد کردهبود. این تناقض یا شکاف در ایدئولوژی شوروی، هم موجب افزایش اعتراضات شد و هم فرصتهای طلایی فراوانی را علیه رژیم شوروی ولی ظاهراً به صورت عناوین افریقایی، آسیایی، و امریکایی – افریقایی آغاز کنند. قطعات زیر نشان میدهد که چگونه موضوعی تأیید شده از نظر ایدئولوژیکی حکومتی به وورغون این امکان را داد که دیدگاههای انسانگرایانه و ملیگرایانهی خود را بیان کند. در این قطعه نویسنده اولین نگاه خود به سخنران امریکایی – افریقایی در کنفرانس لندن را توصیف میکند:
در متن زیر، نویسنده ضمن مخاطب قرار دادن سخنگو با ضمیر اول شخص مفرد "من"، حرفهای خود را از زبان سخنگو بیان میدارد. یعنی نویسنده تبدیل به سخنگو میشود. گفتنی است که معنای نام شاعر، وورغون، برابر با "شیفته" است. شاعر با استفاده از اسم خود در شعر، تلویحاً دو معنا یعنی همذاتپنداری خود با شخصیت داستان را نیز در نظر دارد:
[تکهای از کتاب "ابعاد پنهان ادبیات آذربایجانی در دورهی شوروی، 1990 – 1920"، نوشتهی ملیحه س. تایرل، ترجمهی دکتر اسماعیل فقیه، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1391]
درباره "زنجینین آرزولاری" (1952 – 1949) اثر صمد وورغون
نمایشنامه "آرزوهای یک سیاهپوست" رفتار نابرابر با امریکایی – افریقاییهای ایالات متحده را به برخورد شوروی با آذربایجانیها تشبیه میکند. نویسنده این تشابه را با گنجاندن انتقاداتش از رژیم شوروی در گفتارهای شخصیت امریکایی – افریقایی که خودش خلق کردهاست، ایجاد میکند.
دو صدای در هم پیچیده، غیر قابل تشخیص از یکدیگر هستند. این ترفند به نویسنده این امکان را میدهد که انتقادات خود را در پوشش مضمون کلی نمایشنامه مطرح کند. در این مورد احساسات ضد امریکایی که نویسنده بر آن تأکید کردهاست، امکان تأیید توسط متولیان سانسور در شوروی را فراهم میکند و در عین حال اثبات وجود پیام ضد شوروی در آن هیچ آسان نیست. علاوه بر این، نویسنده با گنجاندن مورد آذربایجان، مفهوم خفقان را نیز وسعت میبخشد. نویسنده با جهانی کردن آرمان شخصیت امریکایی – افریقایی به گونهای که متضمن تمام افراد دنیا، چه در افریقا، آسیا، ایالات متحده و یا حتی روسیه شود، موفق به دستیابی به این هدف میشود. خلاصهی کلام این که، نویسنده با پیوند زدن شکوه و گلایهی مردم آذربایجان علیه خفقان شوروی با گله و شکایتهای امریکایی – افریقایی علیه جامعهی ایالات متحده امریکا (و همین طور سایرین علیه جوامع خود)، موضوعی که بهنفسه از نظر ایدئولوژی شوروی مورد تأیید است، خود را از انتقادات ایدئولوژیستهای مارکسیست میرهاند.
آنچه منجر به بیتوجهی سانسورچیهای شوروی نسبت به چنین ترفندهایی شد، به تناقضات ویژهی ذاتی نهفته در ایدئولوژی شوروی مربوط میشود. در دههی 1960، ایدئولوگهای مارکسیست تنها زمانی از نابرابری ملل تحت ستم و آرمانهای آنها جانبداری میکردند که این شکایات به جوامع کاپیتالیستی غربی مربوط میشد. آنها وجود نابرابری بین ملیتهای گوناگون در جامعهی شوروی ِ ظاهراً بدون طبقهی خود را نه میتوانستند تصور کنند و نه به آن اقرار کنند. ظاهراً در مورد خود شوروی، اصول مارکسیست – لنینیست، سوسیالیسم و برابری را تضمین و تعهد کردهبود. این تناقض یا شکاف در ایدئولوژی شوروی، هم موجب افزایش اعتراضات شد و هم فرصتهای طلایی فراوانی را علیه رژیم شوروی ولی ظاهراً به صورت عناوین افریقایی، آسیایی، و امریکایی – افریقایی آغاز کنند. قطعات زیر نشان میدهد که چگونه موضوعی تأیید شده از نظر ایدئولوژیکی حکومتی به وورغون این امکان را داد که دیدگاههای انسانگرایانه و ملیگرایانهی خود را بیان کند. در این قطعه نویسنده اولین نگاه خود به سخنران امریکایی – افریقایی در کنفرانس لندن را توصیف میکند:
او سینهاش را به تریبون چسباند و لحظهای ساکت ماند. در حالی که ابروانش را در هم کشیدهبود، لحظهای فکر کرد. (بعضی وقتها، قهرمانی با سکوتی موقرانه شمشیری را بیرون میکشد، در حالی که تمام دنیا پیش رویش نشستهاست...) سالن اجتماعات پر از سکوت است. چشمان سرتاسر دنیا بر این سخنگو دوخته شدهاست. صحنهای را که شاهدش هستم، بوم نقاشی است برای شعر، چه معانی پنهانی را در پشت امواج چشمهایش میخوانم؟ ... قلبش ترانههای چندی دارد که بر لبانش جاری نشدهاست. قلبش شهر ویرانهای است، تاراج گشته، متروکه، خرابه. سرش را بر میگرداند و حضار را یکبهیک نگاه میکند، کتاب ناگشودهای در دلش وجود دارد... ابر اشباعشده دیر یا زود باید باران را ببارد، زیرا این قانون طبیعت است.
در متن زیر، نویسنده ضمن مخاطب قرار دادن سخنگو با ضمیر اول شخص مفرد "من"، حرفهای خود را از زبان سخنگو بیان میدارد. یعنی نویسنده تبدیل به سخنگو میشود. گفتنی است که معنای نام شاعر، وورغون، برابر با "شیفته" است. شاعر با استفاده از اسم خود در شعر، تلویحاً دو معنا یعنی همذاتپنداری خود با شخصیت داستان را نیز در نظر دارد:
من سرزمین مادری خود را با اشتیاق مقدس دوست دارم. قلب هنری من "شیفته"ی شایستگی و شرافت شخصیتی شدهاست که خودم خلق کردهام... ارباب کیست؟ آقای تیلور (بریتانیایی)، او ابلیس است (ابلیس به روسیه اطلاق میشود). در قلبم صداهایی را میشنوم. خون به چشمهایم هجوم میآورد، موج پشت سر موج. خاطرهی قهرمانان 26 مه از ذهنم میگذرد (اشاره به 26 کمیسر یا مأمور عقیدتی – سیاسی اهل باکو که در 1918 توسط بریتانیاییها کشته شدند؛ یعنی گریزی به خطمشی ایدئولوژیکی)... به کمک آثار زادهی طبع خودم، آن گونه که من میفهمم، در مصراعهای بلند بلند اعلام میکنم که در سرزمین آبا و اجدادیمان، هر تابستان، هر زمستان، امیدوارم زندگی را ببینم، امیدوارم دنیا را ببینم. امیدوارم در نگاه هر تنابندهای معنایی مقدس و مهم ببینم. من بنده و یا ارباب نمیبینم. من بازداشتی و یا زندانی نمیبینم.
بگذار هیچ نشانهای از کشورگشایانی که دنیا را میبلعند، باقی نماند. بگذار قلب انسان با عشق به آزادی صمیمی شود. بگذار هزاران ملت دنیا سوگند بخورند و برادر شوند. اما در حالی که قلبم مالامال از عشق به آزادی است، من هرگز آزاد نبودم، هرگز آزاد نبودم، نه تنها یک روز، حتی لحظهای هم، هرگز آزاد نبودم!
[تکهای از کتاب "ابعاد پنهان ادبیات آذربایجانی در دورهی شوروی، 1990 – 1920"، نوشتهی ملیحه س. تایرل، ترجمهی دکتر اسماعیل فقیه، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1391]
No comments:
Post a Comment