ملیحه س. تایرل
پرسشنامهی پرسشنامهها یکی از بهترین داستانهای طنزآلود میر جلال است. او در این داستان نظام اداری شوروی را مورد تمسخر قرار میدهد. خود عنوان داستان نیز یک طنز است زیرا در زبان روسی "آنکت" به معنای پرسشنامه است. در این مورد میر جلال یک کارمند نمونهی دولت را "آنکت آنکتوف" نامگذاری میکند (یعنی آقای آنکت (پرسشنامه) پسر آقای آنکت (پرسشنامه)).
طبق معمول، میر جلال در این داستان نیز یک مقام دولتی شوروی را به موقعیت یک گرمابهچی، پایینترین مقام، تبدیل میکند. نویسنده در این داستان با مهارت کامل، بیهودگی اهمیت بیش از حد قائل شدن به رابطهی مبتنی بر کاغذبازی را نشان میدهد؛ آنهم در مقایسه با روابطی که مستلزم تعامل حضوری با مردم است. میر جلال در این مورد از دو شگرد استفاده میکند: اول اینکه او یک پسر نوجوان کومسومول را وادار میکند که مقام دولتی شوروی را نابود کند و دوم اینکه، او کارگران سادهی معمولی را در مقایسه با مقامات عالیرتبهی شوروی، هوشمندتر به تصویر میکشد. با توجه به این که، هر دو شیوه از نظر ایدئولوژی حاکم، درست و قابل و قبول است میر جلال با زرنگی تمام اثر ادبی خود را از دام سانسور میرهاند. بهعلاوه این روشها حائز اهمیت نیز هستند؛ زیرا مدام بهوسیلهی سایر نویسندگان کمدی دورهی شوروی (از قبیل ثابت رحمان) نیز استفاده میشوند. استفاده از این شگردها نشان میدهد چگونه هنرمندان دیدگاه ضد شوروی را به گونهای صوری و ظاهری با ایدئولوژی حاکم انطباق دادند. آنکت آنکتوف در این داستان از همان روز اول انتصاب خود به عنوان مدیر اتحادیهی گرمابهچیها اشتغال ذهنی احمقانهی خود را آشکار میسازد. قهرمان داستان بهجای پرداختن به وظایف عمومی خود، به بررسی پروندههای شخصی کارمندانش اصرار میورزد. او وسواسی خاص نسبت به پروندهها پیدا کرده و حتی با آنها صحبت میکند، انگار که آنها افراد واقعی هستند ولی از صحبت کردن با کارگران واقعی خودداری میکند. بهعلاوه، نویسنده با کنایه به دلمشغولی کورکورانهی دولتمردان شوروی علیه سرمایهداری و بورژوازی گریزی میزند. آنکتوف واژهی "آهنگر" را در پروندهی کارمندی بهنام مرسل هادییف که پدرش چلنگر بوده و سی سال پیش فوت کردهاست با جوهر قرمز علامت میگذارد و خواستار دیدن او میشود:
میر جلال در قطعهی دیگری یک کارمند دولت شوروی را که علیرغم کماهمیت بودن شغل و مقامش افاده میفروشد و در مورد اهمیت خود اغراق میکند، موجودی بیمصرف و طفیلی ترسیم میکند. این کارمند خودش را به دنیای دیوانسالاری محدود میکند و با واقعیات زندگی هیچ تماسی ندارد؛ از این رو داوری نادرستی انجام میدهد. او زن بیسوادی را بهنام نیسا (نساء) که بهسختی میتواند دو عمل جمع و تفریق را انجام دهد بهعنوان حسابدار استخدام میکند. در عین حال، او نوروی نوجوان را که خدای ریاضیات بوده و عضو اتحادیهی کمونیستهای جوان (کامسامول) است مسئول حمام زنانه میکند. ناگهان در باز میشود و پسر نوجوان وارد میشود:
آنکتوف که فوقالعاده عصبانی شدهاست به نورو خیره میشود و چیزی نمیگوید. او پروندهی نورو را بیرون میکشد و مینویسد: "تو اخراجی! هر جا دلت میخواهت برو!" نورو پاسخ میدهد: "این احمق و ادعاهایش را ببین! تو کی هستی که مرا اخراج کنی؟ دلقک!" نورو یادداشت آنکتوف را پاره میکند.
[تکهای از کتاب "ابعاد پنهان ادبیات آذربایجانی در دورهی شوروی، 1990 – 1920"، نوشتهی ملیحه س. تایرل، ترجمهی دکتر اسماعیل فقیه، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1391]
پرسشنامهی پرسشنامهها یکی از بهترین داستانهای طنزآلود میر جلال است. او در این داستان نظام اداری شوروی را مورد تمسخر قرار میدهد. خود عنوان داستان نیز یک طنز است زیرا در زبان روسی "آنکت" به معنای پرسشنامه است. در این مورد میر جلال یک کارمند نمونهی دولت را "آنکت آنکتوف" نامگذاری میکند (یعنی آقای آنکت (پرسشنامه) پسر آقای آنکت (پرسشنامه)).
طبق معمول، میر جلال در این داستان نیز یک مقام دولتی شوروی را به موقعیت یک گرمابهچی، پایینترین مقام، تبدیل میکند. نویسنده در این داستان با مهارت کامل، بیهودگی اهمیت بیش از حد قائل شدن به رابطهی مبتنی بر کاغذبازی را نشان میدهد؛ آنهم در مقایسه با روابطی که مستلزم تعامل حضوری با مردم است. میر جلال در این مورد از دو شگرد استفاده میکند: اول اینکه او یک پسر نوجوان کومسومول را وادار میکند که مقام دولتی شوروی را نابود کند و دوم اینکه، او کارگران سادهی معمولی را در مقایسه با مقامات عالیرتبهی شوروی، هوشمندتر به تصویر میکشد. با توجه به این که، هر دو شیوه از نظر ایدئولوژی حاکم، درست و قابل و قبول است میر جلال با زرنگی تمام اثر ادبی خود را از دام سانسور میرهاند. بهعلاوه این روشها حائز اهمیت نیز هستند؛ زیرا مدام بهوسیلهی سایر نویسندگان کمدی دورهی شوروی (از قبیل ثابت رحمان) نیز استفاده میشوند. استفاده از این شگردها نشان میدهد چگونه هنرمندان دیدگاه ضد شوروی را به گونهای صوری و ظاهری با ایدئولوژی حاکم انطباق دادند. آنکت آنکتوف در این داستان از همان روز اول انتصاب خود به عنوان مدیر اتحادیهی گرمابهچیها اشتغال ذهنی احمقانهی خود را آشکار میسازد. قهرمان داستان بهجای پرداختن به وظایف عمومی خود، به بررسی پروندههای شخصی کارمندانش اصرار میورزد. او وسواسی خاص نسبت به پروندهها پیدا کرده و حتی با آنها صحبت میکند، انگار که آنها افراد واقعی هستند ولی از صحبت کردن با کارگران واقعی خودداری میکند. بهعلاوه، نویسنده با کنایه به دلمشغولی کورکورانهی دولتمردان شوروی علیه سرمایهداری و بورژوازی گریزی میزند. آنکتوف واژهی "آهنگر" را در پروندهی کارمندی بهنام مرسل هادییف که پدرش چلنگر بوده و سی سال پیش فوت کردهاست با جوهر قرمز علامت میگذارد و خواستار دیدن او میشود:
آنکتوف: من با اینکه پروندهی تو را مطالعه کردهام، ولی هنوز تو را خوب نمیشناسم. مثلاً جایی گفتهای که پدرت یک آهنگر بودهاست ولی روشن نکردهای که چه نوع آهنگری.
هادییف: چه نوع؟ خوب او یک نعلبند بود. او اسبها و گاوها را نعل میکرد.
آنکتوف: این سؤال اصلاً به اسبها و گاوها مربوط نمیشود، بلکه به مالک و صاحب آنها ارتباط پیدا میکند. آیا پدرت حیوانات ثروتنمدان سوءاستفاهچی را نعل میکرد یا مردمان فقیر و بینوا را؟
هادییف: هرکه به او پول میداد او حیواناتشان را نعل میکرد!
آنکتوف: بله، ولی مطمئناً در دورهی بورژوازی یعنی زمانی که پدر تو زندگی و کار میکرد، مالکین بیشتر از فقرا پول داشتند.
هادییف: البته که اینطور بود، مالکین ثروتمند بودند.
آنکتوف: خوب پس اعتراف میکنی که بیشترین درآمد پدر تو از ستمگران بودهاست؟ درست است؟
هادییف: چه فرقی میکند؟
آنکتوف: یک دقیقه صبر کن، یک دقیقه صبر کن، یک دقیقه! آیا اینگونه بود یا نه؟
هادییف: چه چیز اینگونه بود؟
آنکتوف: آیا درست است که ملاکین اسبهای بیشتری را نعل میکردند؟
هادییف: بله درست است.
آنکتوف: خوب، همین کافی است. تو میتوانی بروی.
هادییف: نمیفهمم چرا شما این قدر به شغل پدر من علاقمند شدهاید. شاید حیوانی دارید که باید نعلکوبی شود؟
آنکتوف: تو اجازه نداری که این شغل را داشتهباشی. ده روز مرخصی بدون خقوق بگیر و موقعیت اجتماعی والدینت را روشن کن.
میر جلال در قطعهی دیگری یک کارمند دولت شوروی را که علیرغم کماهمیت بودن شغل و مقامش افاده میفروشد و در مورد اهمیت خود اغراق میکند، موجودی بیمصرف و طفیلی ترسیم میکند. این کارمند خودش را به دنیای دیوانسالاری محدود میکند و با واقعیات زندگی هیچ تماسی ندارد؛ از این رو داوری نادرستی انجام میدهد. او زن بیسوادی را بهنام نیسا (نساء) که بهسختی میتواند دو عمل جمع و تفریق را انجام دهد بهعنوان حسابدار استخدام میکند. در عین حال، او نوروی نوجوان را که خدای ریاضیات بوده و عضو اتحادیهی کمونیستهای جوان (کامسامول) است مسئول حمام زنانه میکند. ناگهان در باز میشود و پسر نوجوان وارد میشود:
نورو: سلام. آیا رفیق آنکتوف شما هستید؟ آنکتوف: خوب اگر من باشم چه؟
نورو: من آمدهام از شما تشکر کنم. شما میخواهید مرا متصدی حمام زنانه بکنید؟ آنکتوف: منظورت از "میخواهید" چیست؟ دو روز از تاریخ انتصاب تو توسط من گذشتهاست. تو باید الان آنجا مشغول کار میبودی.
نورو: نخیر، ببخشید، برای این که این کار را قبول کنم، من باید دیوانه بودهباشم. عیناً مثل شما.
آنکتوف که فوقالعاده عصبانی شدهاست به نورو خیره میشود و چیزی نمیگوید. او پروندهی نورو را بیرون میکشد و مینویسد: "تو اخراجی! هر جا دلت میخواهت برو!" نورو پاسخ میدهد: "این احمق و ادعاهایش را ببین! تو کی هستی که مرا اخراج کنی؟ دلقک!" نورو یادداشت آنکتوف را پاره میکند.
[تکهای از کتاب "ابعاد پنهان ادبیات آذربایجانی در دورهی شوروی، 1990 – 1920"، نوشتهی ملیحه س. تایرل، ترجمهی دکتر اسماعیل فقیه، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1391]
No comments:
Post a Comment