آنچه مسلم است و دیده می شود مردم از رژیم دروغ و فساد و حامیان فریبکار آن رویگران شده اند و نارضایتی خود را با نرفتن به پای صندوق رای نشان دادند، خامنه ای روزی گفته بود: ننگ است برای رژیم هایی که در انتخابات آنها 30 تا 40 درصد مردم شرکت می کنند، حال رژیم خود را چگونه تعریف و یا ارزیابی خواهد کرد که بقول خودشان 48 درصد مردم در آن شرکت کردند و با محاسبه آرای باطله اندکی بیش از 40 درصد شرکت کردند و حتا در شهر های بزرگ مانند تهران که قلب تپنده سیاست و اقتصاد کشور است میزان مشارکت زیر 26 درصد بوده است. مشارکت در انتخابات شورای شهر از این هم بدتر که در برخی شهر ها مانند اهواز آرای باطله بیشتر از نفر اول بوده است، به هر رو اگر همین میزان مشارکت معیار همه پرسی برای تغییر رژیم قرار گیرد نشان می دهد که اکثریت مردم مخالف این رژیم اند و از آن روی گردان شده اند، البته این موضوع را مفسران، تحلیلگران و کنشگران اجتماعی در دورن و برون با گفتار و نوشتار خود یادآور می شوند ولی آنچه اهمیت بیشتری پیدا می کند، ناکامی، ناتوانی، تناقض و نادانی رژیمی است که با بن بست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روبرو شده است و تلاش می ورزد تا از بحران و گردابی که در آن گرفتار شده بیرون آید. از این رو برای نجات خود به هر حیله و نیرنگی دست می زند و حتی با توسل به ارتجاع کهن و جان سخت گذشته در میدان سیاست و با کار برد ابزار امروزی بازی می کند.
ارتجاع کنونی با پنهان کردن چهره واقعی خود بر موج انقلاب ایران در سال 1357 سوار شد، قدم به قدم پیش رفت و در هر قدم اندکی از چهره خود را نمایان ساخت، در مرحله نخست همرزمان خود را از دایره قدرت دور کرد سپس حامیان خود را به کنار زد تا حاکمیت ارتجاع را که میراث « فدائیان اسلام » بود برقرار سازد در این مسیر مرتکب جنایات بیشماری در دهه 60 شد تا جنایت علیه بشریت را در 1367 آفرید، در این زشتکاری ها و جنایات تنها هدفش برقراری حاکمیت ارتجاع بر جامعه بود تا از مزایای یک دولت ثروتمند بهره مند شود و با نهاد های دمکراتیک مخالفت ورزد، در اینجا نقل قولی از « احمد شاملو » می تواند این واقعیت تلخ و دردناک را نشان دهد ( من خود این را در خاطرات شاملو نخوانده ام و تنها شنیده ام ) شاملو می نویسد، بعد از انقلاب به « ژان پل سارتر » که با وی آشنایی داشتم و البته انتظار تبریک پیروزی انقلاب را هم از ایشان داشتم، نامه ای نوشتم و در آن متذکر شدم که شما نمی خواهید پیروزی انقلاب را به ما تبریک بگوئید؟ سارتر در جواب نوشت: شما چگونه قیامی را که رهبران آن روحانی و نتیجه آن حاکمیت مذهبی است، انقلاب می نامید؟ مگر نه اینکه انقلاب حرکتی است رو به جلو، شما برگشت به قهقرا کرده اید. این انقلاب نیست، شما در آینده ناچار به انقلاب خواهید شد مانند رنسانس اروپا، یعنی برای پائین کشیدن روحانیت از قدرت هیچ زبانی جز انقلاب نیست... سارتر در همان نخستین سال انقلاب واقعیت را درک کرد و سال بعد درگذشت. هم اکنون بیش از 42 سال است که مردمی که در آرزوی آزادی، پویایی و آینده درخشان بودند گرفتار این رژیم مرتجع و تاریک اندیش شده اند که با استفاده از همه امکانات به بازسازی خرافات تلاش می ورزد و با همه نهاد های مردمی مخالفت می کند.
البته رژیم جمهوری اسلامی از همان روز های نخست به فکر برپایی حکومت اسلامی بود که این فکر و اندیشه با شرایط جامعه ایران سازگار نبود، از آن رو به فکر تهی کردن مفاهیم واژه های مدرن و نهاد های مردمی و اجتماعی و گاهی علمی از جامعه شد. از یک سو مجبور به پذیرش مجلس با تغییر نام آن و انتخابات شد و تقسیم قوا ( مقننه، قضائیه، اجرائیه ) را پذیرفت
که دستآورد بشر و مدرنیسم غرب بود از سوی دیگر با همه مظاهر تمدنی غرب به شدت مخالفت کرد. در نتیجه سعی کرد با موازی سازی آنها را بی محتوا سازد و با ایجاد شورا های اسلامی از جمله شورای انقلاب فرهنگی به اصطلاح برای اسلامی کردن دانشگاه ها در آنها را ببندد و تعطیل کند تا جامعه را از تحول علمی بویژه علوم انسانی که ضرورت زمان و تحول اجتماعی است محروم سازد. سپس با دست بردن به کتاب های درسی بخش تکامل و دیگر موضوعات مهم را از آنها حذف کرد ولی با گذشت زمان و ناکامی در اجرای اسلامی کردن دانشگاه ها اینبار تحت عنوان ادغام حوزه و دانشگاه، آخوند ها را بر دانشگاه ها حاکم کرد و در نهایت مجبور شد دانشگاه های خود را برپا سازد و استادان خود را مانند رافعی پور، ازغدی، عباسی، داوری و... دیگران پرورش دهد که در دنیای محدود و توهم زای خود در آرزوی حسینیه کردن کاخ سفید در آمریکا و برپایی دعای کمیل در آنند....
دانشگاه های امام حسین، امام صادق، علامه طباطبایی، جامع المصطفی، مطهری و... با بودجه های کلان شروع بکار کردند تا برای رژیم کادر مدیریت تربیت کنند ولی هیچکدام موفقیتی بدست نیآوردند، زیرا به دستور و فرمان رهبر مجبور به تئوریزه کردن اندیشه های کهنه و ارتجاعی بودند که بر فکر و ذهن رهبر حاکم بود. خامنه ای بارها از تدریس علوم انسانی که بر اساس دانشگاه های اروپا تدوین شده بود همواره گله و شکایت می کرد ولی نظام اداری و مدیریتی کشور نیاز به دروس انسانی در فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد و... داشت که بیشترین منابع آن در اروپا و آمریکا یافت می شد و باید دانشگاه ها بویژه علوم انسانی از آنها تغذیه می کردند، در نتیجه رژیم در همه این سال ها با یک تناقض همیشگی با نهاد های مدرنیسم ( احزاب سیاسی، صنفی و مردمی، مطبوعات آزاد و چرخش آزادانه خبر و... ) به سر می برد..
باید یادآور شد که نهاد های مدرن در اروپا مکمل یکدیگرند، اگر تقسیم قوا و نظام پارلمانی هست احزاب سیاسی هم ضرورت آن است، نمی توان بدون احزاب سیاسی انتخابات واقعی و دمکراتیک داشت، نمی توان با شورای نگهبان و ترکیب عجیب و غریب آن سخن از انتخابات آزاد به میان آورد، پس این انتخابات که برخی از ذوب شدگان در ولایت آن را امداد الهی برای « رئیسی » می دانند و در آرزوی برپایی حکومت اسلامی روز شماری می کنند با جامعه ایران در تضادند و همچنان ماهیت و تناقض رژیم را با دنیای مدرن و جامعه پرتنش ایران بیشتر از گذشته برملا و آشکار می سازد.
رژیم جمهوری اسلامی بعد از 42 سال زندگی در تناقض و بحران به نقطه حساسی رسیده است، در این مدت مانع از شکوفایی اقتصادی و اجتماعی شده و جامعه را چند قطبی کرده است، در نبود احزاب سیاسی دانش سیاسی محدود و بی ارزش شده است، نهاد های اقتصادی قدرتمند هرکدام در راستای منافع خود حرکت می کنند که گاهی در تضاد با یکدیگرند که این خود مانع از انباشت سرمایه است، در این میان حکومت از ترس خیزش مردمی، ساختار بروکراتیک، امنیتی و نظامی خود را افزایش می دهد که خود مانع بزرگی در سرمایه گذاری و اجرای طرح های عمرانی است، بنابرین انتخابات دوره 13 ریاست جمهوری و انتخاب رئیسی که از سوی شورای حقوق بشر و عفو بین الملل زیر پرسش و تعقیب است، نشانه های افلاس و ورشکستگی رژیم جمهوری اسلامی است، تاسیس این همه دانشگاه که یک شبه دکترا می دهد نتوانسته افرادی را پرورش دهد که مورد اعتماد رژیم باشد، از آن رو یک قاتل و آدمکش را انتخاب کرده است، به نظر می رسد که خود رژیم هم به پایان کار خود می اندیشد و تاسف می خورد که پیش از برقراری حکومت اسلامی سقوط کند...
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.se
No comments:
Post a Comment