Jun 21, 2020

بحران اقتصادی – اجتماعی و جنگ قدرت در آمریکا (بخش اول)

م. ائینالی

در 27 ماه مای، به دنبال کشته شدن "جورج فلوید" بدست یک پلیس سفید پوست، اعترضات گسترده ای در"مینیاپولیس" بزرگترین شهر ایالت "مینه سوتا" (Minnesota) در آمریکا آغاز شد. دو روز بعد معترضین به مرکز پلیس "مینیاپولیس" حمله و آن را به آتش کشیدند. بدنبال آن "جیکوب فری" (Jacob Ferry)، شهردار "مینیاپولیس" ، وضعیت اضطراری اعلام کرد. با این وجود معترضان از تلاش های مقامات ایالتی برای تحمیل و برقراری شرایط اضطراری سرپیچی کرده و با نادیده  گرفتن آن پی در پی به خیابانها آمدند. طولی نکشید که دامنۀ این اعتراضات به سایر نقاط ایالات متحده آمریکا نیز سرایت کرده و در برخی مناطق به آتش کشیدن و حتی غارت تبدیل شد. هنگامی که دامنه اوضاع به مراحل بحرانی رسید، رئیس جمهور "دونالد ترامپ" اعلام کرد که در صورت لزوم نیروهای مسلح کشور را به "مینیاپولیس" اعزام خواهد کرد.
ابراز آمادگی برای بکارگیری نیروهای مسلح نشان می داد که رهبران سیاسی از گسترش وضعیت پیش آمده به وحشت افتاده، و به جای حل مشکلات اجتماعی، آماده اند تا به سوی مردم شلیك كنند. بدیهی است تفکری که به بکارگیری نیروی ارتش در خارج از کشور عادت کرده است، می تواند در صورت لزوم آنرا در داخل کشور نیز بکار گیرد! (1)

طی اعتراضات اخیر نمایندگان احزاب دموکرات و جمهوری خواه اظهارنظرات متضاد و یا حتی قابل پیش بینی داشته اند. بدین معنی که هرکدام منطبق بر سلایق و یا منافع سیاسی خود، به تبلیغات حزبی پرداخته و در این مسیر محدودیت اخلاقی چندانی نیز از خود نشان ندادند. آنها یا خواستار تظاهرات مسالمت آمیز شدند (مثل بیشتر سیاستمداران دموکرات)، یا معترضین را "تروریست" نامیدند (همانند سناتور "مارکو روبیو")، و یا شرایط را برای تبلیغ کاندیدائی خود مناسب دیده و بکار بردند (مانند "جو بایدن" رقیب انتخاباتی  ترامپ).

در این میان رسانه های گروهی جهان نیز رویدادهای اخیر آمریکا و دلایل آن را از زوایای گوناگون مورد بحث و بررسی قرار داده اند. تمرکز و یا نقطه اجماع بیشتر رسانه ها عمدتاً بر وجود نژادپرستی گسترده، به عنوان اساسی ترین محرک ناآرامیهای اخیر آمریکا، بوده است. اما، حقیقی و یا عینی بودن این نظریه، قرابت و همخوانی چندان محکمی با ابعاد واقعییتهای میدانی در آمریکا از خود نشان نمی دهد. به نظر می رسد که این دیدگاه بنوعی برای کمرنگ کردن و یا در سایه بردن دلایل مهمتر دیگر (که بیشتر مربوط به ضعفها و بحرانهای ساختاری سیستم سرمایه داری آمریکا) می باشد، از سوی نیروهای حاکم بر رسانه های تأثیر گذار بین المللی بکار برده می شود. غالب بودن همین نظریه بطور عمومی در رسانه های گروهی ایران و اپوزیسیون دستجات سیاسی خارج از کشور (که بیشتر متأثر از رسانه های بین المللی فعالیت می کنند) نیز به چشم می خورد. (2)

علاوه بر این آدرس دهی نارسا (و تا حدودی غلط)، همچنین مشاهده می شود که در جریان گردش اطلاعات، بصورت ضمنی و یا علناً، "دونالد ترامپ" و یا سیاستهای وی، بعنوان مسئول اصلی بحران و ناآرامیهای آمریکا قلمداد شده و بنوعی تلاش می شود تا تمامی کاسه کوزه ها بر سر او شکسته شود. این نظریه نیز به دلایل گوناگون، که ذکر آن خواهد رفت، سنخیَت ماهوی با فاکتها، و یا واقعیتهای موجود امروز آمریکا ندارد. چرا که مشکلات فراوان جامعۀ آمریکا، چه در حوزۀ اقتصادی، ساختار سیاسی و اجتماعی، و چه بلحاظ قدمت و ریشه های تاریخی آن، نمی تواند ناشی از دوران کوتاه منصب داری ترامپ انگاشته شود.  ولی در این رابطه دیده می شود که رسانه های گروه کثیری از کشورها (نظیر بیشتر کشورهای اروپائی، جمهوری اسلامی، گروهی از کشورهای عربی و ..)، رسانه های مجازی بین المللی (همانند توئیتر،  فیس بوک) و ... به دلایل اقتصادی و یا منافع سیاسی خود، در تبلیغات گسترده علیه ترامپ شرکت و در هدف قرار دادن ترامپ سهیم میباشند.  از سوی دیگر بخش هایی از نهادهای سنتی دولت آمریکا (همانند پنتاگون و CIA) و همچنین رقبای سیاسی ترامپ (نظیر حزب دموکرات) نیز به دلیل اختلاف نظر و یا رقابت سیاسی، در مقصر دانستن دادن ترامپ ذینفع هستند.  (3)

در کنار تلاشهای فوق همچنین دیده می شود که گله ای از طرفداران سازمانهای تروریست مذهبی (همانند طرفداران داعش و القاعده، فرقۀ فتح الله گولن، حواریون سلفی ها)، تشکلات قومی و سکتاریستی - تروریستی همانند هواداران گروههای مسلح PKK/PYD در شمال سوریه و عراق  (که توسط دستگاهای امنیتی ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا تغذیه و حمایت و میشوند) نیز در اعتراضات ضد ترامپ شرکت دارند. این جماعت به دلیل ترس از شکست آمال ناسیونالیستی و یا اتوکراتیک خود و یا ترس از به حاشیه رانده شدن و یا به دلیل نگرانی از قطع احتمالی جیره و مواجب (که از سیاستهای کاهش نیروهای نظامی آمریکا و پرهیز از مداخلات پرهزینه در بحرانهای بین المللی ترامپ سرچشمه می گیرد) وارد صحنه شده و با بهانه قرار دادن "مبارزه با نژاد پرستی" اهداف سیاسی خاص خود را دنبال می کنند. بدیهی است که مردم جهان گزارشات سازمانهای بین المللی در مورد پاکسازیهای برنامه ریزی شده  قومی و کشتار دسته جمعی اعراب، کُردها و ترکمانها توسط تروریستهای PKK/PYD  و یا جنایات داعش و القاعده در سوریه و عراق را هنوز فراموش نکرده اند. (4)

از  دیگر  نظریه های مورد توجه در رسانه های بین المللی در رابطه با علل اعتراضات خیابانی آمریکا  تبلیغ تلویحی این دیدگاه نیز می باشد که گویا شیوع بیماری کورونا باعث بروز ناآرامیهای اخیر، رکود اقتصادی و پیدایش مشکلات در جامعِۀ آمریکا (و دیگر کشورهای اروپائی) شده است! این نظریه نیز با فاکتهای موجود نمی تواند همخوانی داشته باشد چرا که هرچند پاندمی کورونا سهم مهمی در تشدید بحران اخیر، خصوصاً بیکاری، در کشورهای جهان داشته است اما نباید از نظر دور داشت که بحران سیستم سرمایه داری قبل از شیوع بیماری کورونا نیز وجود داشته و حتی ابعاد آن در برخی کشورهای جهان (از جمله آمریکا) به درجات خطرناکی نیز رسیده بود. بنابراین شیوع پاندمی کورونا تنها نقش کاتالیزاتور در این رابطه ایفا کرده و نمیشود و نباید به عنوان محرک اصلی ناآرامیهای آمریکا به حساب آید. با  توجه به توضیح نکات بالا لازم است تا به ابعاد حرکات اعتراضی در آمریکا و دلایل اساسی آن پرداخته شود.




صورت مسئله
با نگاهی کوتاه به محتوای اخبار،  فیلم های ویدیوئی و کانالهای تلویزیونی، آنچه به وضوح قابل تشخیص و مشاهده است این واقعیت اساسی میباشد که ترکیب اجتماعی معترضین در تظاهرات اخیر شهرهای آمریکا منحصر به یک گروه خاص اجتماعی، نژادی و یا سیاسی -  طبقاتی نیست! به بیان دیگر در این اعتراضات می توان به راحتی شرکت تمامی گروه های نژادی (سیاه، سفید، و سرخپوستان) ، اقلیت ها (آمریکای لاتینیها، ، هندیها، چینی ها و ..)، لایه ها و طیفهای گوناگون اجتماعی (معلمین ، کارمندان) ، طبقۀ کارگر، فقیر ، ثروتمند و دستجات سیاسی (فاشیست ها، آنارشیست ها، کمونیستها) ، همجنس گرایان و حتی دستجات مسلح (Oathkeepers Militia) را مشاهده کرد. برخی صحنه های ویدیوئی نشان می دهد که گروهی بصورت فیزیکی وارد درگیری با برخی دیگر شده اند. دسته ای سعی می کنند پلیس را از خیابانها فراری داده و سپس وسایل نقلیه و یا پاسگاههای پلیس را به آتش می کشند. گروهی برای دفاع از مغازه ها بسیج شده اند و گروهی دیگر مصمَم به غارت فروشگاهها و مغازه ها می باشند. در برخی فیلمهای ویدیوئی وضعیت به گونه ای است که گویی یک جنگ داخلی تمام عیار در جریان است. در این میان، تعدادی از صحنه های ویدیوئی شباهت غریبی با انقلاب بهمن سال 1357 ایران نیز در ذهنها بیدار می کند. این شباهت بیشتر از هر چیز در ترکیب جمعیتی معترضین و در تنوع  گروه های مختلف  شرکت کننده جلوه گر میباشد.

با تصویر ارائه شده می توان به جرأت اذعان داشت که در اینجا دیگر مسئله بسیار فراتر از بحث در بارۀ  مقولۀ سفید و سیاه و یا اعتراض به نژادپرستی است، هر چند که جرقۀ اصلی حوادث اخیر از یک واقعۀ نژادپرستی سرچشمه گرفته باشد.   تثبیت و ترسیم صورت مسئله به هیچ عنوان نباید به معنای نفی وجود سیستم نژادپرستی ساختاری در ایالات متحدۀ آمریکا تلقی کرد ، بلکه  آن را باید جزو تنها،  یکی از محرکهای حرکات توده های آمریکایی در کنار دیگر انگیزه های اجتماعی – اقتصادی و سیاسی (که عنصر مشترک در میان اکثریت آحاد مردم آمریکا است) بحساب آورد.
می توان نتیجه گرفت که اکثریت قاطع افراد شرکت کننده در اعتراضات فوق مردم عادی با خواستگاههای متفاوت اجتماعی هستند که صرف نظر از تفاوتهای نژادی، و با هر انگیزه ای، به نوعی از سیستم سیاسی - اقتصادی و اجتماعی ناعادلانه موجود آمریکا به تنگ آمده، و معترض اند.  دلایل ریشه ای این ناآرامیها و انگیزه های اساسی آن و یا حتی گسترش و سرایت ابعاد آن به کشورهای دیگر (همانند فرانسه، انگلستان، استرالیا و ...) را شاید بتوان در دو بخش عوامل داخلی و خارجی تقسیم بندی کرد!

عوامل داخلی

1- نژاد پرستی 
همانطور که اشاره شد اعتراضات خیابانی به دنبال کشته شدن "جورج فلوید" در "مینیاپولیس" آغاز شد. قابل ذکر است که ایالت "مینه سوتا" از نظر سنتی طرفدار حزب دموکرات بوده و دموکراتها مدتها قدرت ایالتی را در دست داشته اند. اما مهمترین معرفۀ "مینه سوتا" در شکاف عظیم درآمدی می باشد، یعنی جایی که فقر و ثروت، حتی مدتها قبل از روی کار آمدن حکومت ترامپ و یا پیدایش بحران کورونا همزیستی متقابل با یکدیگر داشته اند.
براساس داده های سایت "مترو مونیتور" Metro Monitor ، در آمد متوسط یک خانواده سیاه پوست در مینیاپولیس کمتر از در آمد متوسط یک خانواده سفید پوست بوده و هم چنین آنها دارای نرخ بالای بیکاری و فقر بیشتر میباشند. داده ها در سطح ملی نیز نشان می دهد که نرخ بیکاری در بین سیاه پوستان آمریکایی حداقل دو برابر سفیدپوستان است. تفاوت در میزان درآمد و فقر منجر به بوجود آمدن سطح بالایی از تفکیک و جدائی اجتماعی ما بین سیاهان و سفیدپوستان تقریباً در تمامی شهرهای ایالات متحده شده است.

روشن است که میزان درآمد و فقر،  دسترسی به مواد غذایی با کیفیت را نیز تعیین می کند، و ناعادلانه بودن آن، افراد را به سوی تغذیه ارزان ، و در عین حال فاقد کیفیت و مضر و حتی سرطان زا سوق داده و سلامت انسان را به خطر می اندازد. لیکن از طرف دیگر،  میزان بالای فقر و بیکاری، دسترسی به مراقبتهای بهداشتی و درمان برای آمریکایی های آفریقایی تبار را به امری بسیار مشکل و گاههاً حتی غیر ممکن تبدیل کرده است.   در این میان شیوع بیماری کورونا با روشنی بیشتری مشکل دسترسی به مراقبت های پزشکی را به نمایش گذارد بطوریکه سیاه پوستان آمریکا بیشترین تعداد تلفات در بین افراد مبتلا به ویروس کورونا را داشته اند. جای تعجب نباید باشد که شکاف درآمدی و نابرابری اجتماعی موجب افزایش و برانگیخته شدن جرم و جنایت در میان سیاه پوستان و رنگین پوستان نیز شده است. به همین علت آمریکایی های آفریقایی تبار بیشتر در معرض زندانی شدن بوده و به همراه اسپانیایی زبانها سهم بالاتری از محبوسین زندان ها را به خود اختصاص داده اند.

وضعیت ترسیم شده سطور بالا در مقیاس کمتری شامل سرخپوستان و بیشترمهاجرین  آمریکا نیز می باشد. وضعیت مهاجرین بر خلاف مسئلۀ سیاه پوستان از جمله موضوعاتی است که معمولاً مورد توجه زیاد قرار نمی گیرد و یا پرداختن بدان چندان در رسانه ها گروهی آمریکا مرسوم نیست. در حالی که هزاران خبر و مقالات متعدد در مورد نژادپرستی بر علیه سیاه پوستان به ساده گی در اینترنت قابل دسترسی است، ولی یافتن چند ده مقاله در مورد وضعیت دقیق مهاجرین آمریکا دشوار است. طبق گزارشات متعدد کارفرمایان سفید پوست آمریکا کمتر مایل به استخدام مهاجرین کشورهای دیگر بوده و بیشتر ترجیح می دهند سفید پوستان را بجای آنها استخدام کنند.  در نتیجه ، مسئلۀ ادغام مهاجرین در جامعۀ آمریکا را با مشکلات جدی مواجه کرده و آنها را نیز همچون سیاه پوستان و اقلیتها به حاشیه رانده است. بنابراین بیکاری همراه با فقر نه تنها روند جدایی و به حاشیه رانده شدن را بوجود آورده بلکه نژادپرستی را نیز تحریک و تعمیق داده است.

ایالات متحدۀ آمریکا، که بیش از هر کشور دیگری در مورد حقوق بشر صحبت می کند، خود مملو از گتوهای گروههایی شده است که بیکار و فقیر بوده و از حق و حقوق برابر بهره مند نمی باشند. روشن است که جرم و جنایت و یا زندگی در گتوها یک موضوع از پیش تعیین شده و یا ژنتیکی نیست بلکه مقوله ای است که به تاریخ وشرایط زندگی اقتصادی-اجتماعی انسانها مربوط است. به همین دلیل نیز 170 سال پس از لغو برده داری و کمی بیش از نیم قرن پس از قتل "مارتین لوتر کینگ"، ایالات متحده هنوز یک کشور اساساً نژادپرست باقی مانده است.



2- بحران در سیستم درمان و بهداشت
پاندمی کورونا، قابلیتها و توانایی های سیستم های بهداشت و درمان کشورهای مختلف در جهان را مورد سنجش قرار داد، و سیستم بهداشت و درمان ایالات متحدۀ آمریکا کمترین موفقیت را در این رابطه داشته است.  می توان ادعا کرد که سیستم درمانی قدرتمندترین کشور جهان درست در ابتدای شیوع بیماری کورونا کاملاً در آستانۀ فروپاشی قرار گرفت بطوریکه دولت فدرال حتی قادر به توزیع کمک های پزشکی به ایالتهای مختلف نبود. تصاویر تکان دهنده خاک برداری برای گورهای دسته جمعی قربانیان کورونا در نیویورک و تصاویر غیر قابل باور  اجسادی که در راهروهای بیمارستانها تلنبار شده بودند افکار عمومی آمریکا و جهان را تکان داد.  ضعف سیستم درمانی و سیاستهای نادرست در مقابله با شیوع بیماری باعث شده که آمریکا برای مدت طولانی مقام نخست در میزان مرگ و میر و ابتلا به بیماری کورونا در سرتاسرجهان را به عهده داشته باشد.

قدرتمندترین کشور جهان حتی نتوانست وسایل پزشکی مورد نیاز و یا  حتی، پیش بندهای محافظتی مناسب برای کادر درمانی خود تهیه کند. کادر درمانی بیمارستانهای آمریکا در اوج بیماری کورونا ، پیش بندهای دست ساز ساخته شده از کیسه های پلاستیکی را برای خود ابداع کردند. همین امر موجب اعتراض پرستاران در مقابل کاخ سفید شد.  از سوی دیگر اخبار گوناگون خصوصاً خبر اینکه یک جوان 18 ساله امریکائی، که به دلیل نداشتن پول کافی نتوانسته بود به بیمارستان برود و درگذشت، افکار عمومی را شوکه کرد. موارد مشابه نیز نشان داد که مقولۀ فقر و بیکاری امری مختص سیاه پوستان و یا مهاجرین نبوده بلکه شامل بخش بزرگی از آمریکائیهای سفید پوست نیز می شود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که تعداد زیادی از آمریکایی ها با مشاهده عدم توانائی خود در تغییر سیستم ناعادلانۀ  موجود به استفاده از داروهای ضد افسرده گی و یا استفاده از مواد مخدر روی می آورند. به همین دلیل میزان استفاده از مواد مخدر و داروهای ضد افسرده گی همواره در حال افزایش بوده است. این امر فشار بر سیستم بهداشت و درمان را بیش از پیش افزایش داده است ولی بسیاری را نیز به علت مخارج بالای درمان، و فقدان توان مالی از دسترسی به سیستم  دور نگه داشته است.   یاد آوری این نقطه ضروزی است که بیش از نیمی از آمریکائیها فاقد بیمه درمانی میباشند یعنی امری که در بسیاری از کشورهای جهان، که ثروتمند هم نیستند، یک مقولۀ استاندارد بحساب می آید.

3- بحران اقتصادی
از سالها پیش گزارشهای متعددی در بارۀ اینکه سیستم اقتصادی کشورهای سرمایه داری به شرایط ركود بزرگ نزدیك می شوند انتشار می یابد. دراین میان آمریکا بعنوان بزرگترین اقتصاد سرمایه داری جهان همواره در مرکز این بحران قرار داشته است. قبل از اینکه بیماری کورونا همه گیر شده و برخی از واحدهای تولیدی را فلج و سیستم خدمات را به تعطیلی بشاند مردم آمریکا در اکثر ایالتها نگران وضع آینده خود بودند. جنگ تجاری آمریکا  با چین، مکزیک ، کانادا و اروپا بر قیمت بسیاری از فراورده های صنعتی  و کشاورزی تاثیر گذارده، لذا بر اقتصاد آمریکا نیز تاثیر منفی داشته، تا جائیکه، بسیاری از بخش های تولیدی با کاهش و یا توقف تولید روبرو شده است.  بعنوان مثال، قیمت ذرَت از ماه ژانویه بدین سو سقوط کرده، و وضعیت دامداری بحرانی تر از قبل شده بود، بطوریکه اخباری در رابطه با معدوم کردن دامها به دلیل ورشکستی در گوشه و کنار آمریکا منتشر می شد.  اقتصاد آمریکا که نشانه های رکود آن ماهها قبل از شیوع کورونا آشکار شده بود با شیوع بیماری به وضعیت دشوارتری افتاد.

با وقوع بیماری کورونا بخش خدمات، که حجم قابل توجهی در اقتصاد آمریکا دارد، متوقف شده و در نتیجه عمده مشاغل در این بخش در معرض خطر قرار گرفت. نشانه های افزایش عدم اطمینان به اقتصاد، بدهی خانواده های آمریکائی و بدهی دانشجویان،  وامهای خودرو، و کارتهای اعتباری و نوسانات شدید بازار مالی بشدت افزایش یافت. در چنین شرایطی سیاست گذاران اقتصادی ناگزیر به روی آوری به سیاستهای انبساطی و حمایتی برای کنترل ابعاد بحران شدند. در بخش حمایت از تولید با توجه به جنگ تجاری با چین اقدامات تهاجمی ترامپ در افزایش تعرفه واردات در سالهای اخیر، آمریکا را بیش از هر زمان دیگر در معرض اقدامات تلافی جویانه شرکای تجاری خود نظیر چین و اروپا روبرو کرده است.
از طرف دیگر حجم بالای بدهی دولتی و کسری بودجه نیز به شرایط بحرانی اضافه شده بطوریکه میزان بدهی عمومی تا حدود 24 تریلیون دلار افزایش یافته است. اگر چه اقتصاد آمریکا به دلیل در دست داشتن واحد پول جهانی دلار امکان استقراض نامحدود را داشته، اما تحولات سیاسی جدید و تصمیم کشورهایی مانند چین و روسیه در جایگزینی طلا و پولهای ملی به جای دلار میزان ضربه پذیری اقتصاد امریکا را بشدت افزایش داده است. حتی همپیمانان سنتی آمریکا در اروپا نیز دیگر تمایل چندانی به حمایت و همراهی با آمریکا از خود نشان نمی دهند.

در این میان حکومت و بانک مرکزی آمریکا با تصویب بسته های حمایتی ، مداخله بی سابقه در بازارها و تزریق سنگین نقدینگی تلاش دارند تا شاخص ها را بالا نگه دارند. اقتصاد آمریکا بعنوان بزرگترین اقتصاد جهان که تا همین چند ماه پیش (در نتیجۀ سیاستهای ترامپ) اکثر متغیَرهای آن ظاهراً چشم انداز مثبتی را انعکاس می داد، و نرخ بیکاری در پائین ترین سطح نیم قرن اخیر قرار داشت با شیوع بیماری کورونا به یکباره در کُما فرو رفت. براساس داده های منتشر شده از سوی وزارت کار ایالات متحده تعداد بیکاران به بیش از 40 میلیون نفر رسیده و فروش سالانه مسکن بشدت کاهش یافته است. به همین جهت رئیس سابق FED "بن برنانك" ، ارزیابی "یك سال بسیار بد" را در مورد اقتصاد كشور انجام داده و گفته است که سالها طول خواهد كشید تا اقتصاد آمریكا به "شکوه و جلال سابق خود" برسد.

تصویر ارائه شده نتایج اقتصادی و سیاسی غیر قابل انتظاری نه تنها در آمریکا و که در جهان نیز به وجود آورده است. چرا که سیستم اقتصاد سرمایه داری پیوند های عمیق با شبکه های خود در سایر کشورها دارد. بی جهت نیز نیست که ابعاد این پیوند ارگانیگ امواج ناآرامیهای آمریکا را به خارج از مرزهای آن منتقل کرده است.

4- بحران سیاسی و جنگ قدرت
روشن است که نابرابریهای اجتماعی و بحران اقتصادی باعث شده تا مخالفت بزرگی نیزعلیه حکومت ترامپ شکل گیرد. یعنی شکل گیری وضعیتی که در آن حکومت قادر به یافتن راه حل مناسب برای بحران و انجام اقدامات لازم نیست. نگرانی از احیای دوباره اقتصاد کشور و رکورد و مرگ و میر ناشی از بیماری کورونا خود بخود بحران در حوزه سیاسی را نیز دامن زده است که بیشتر در قالب جنگ ما بین دموکرات ها و جمهوریخواهان و نهاد های امنیتی (پنتاگون، دستگاهای اطلاعاتی و پلیس) تجلی می کند. طی اعتراضات خیابانی اخیر هر دو حزب سنتی (جمهوری خواه و دموکرات) تلاش کرده اند تا مسئولیت بحران را بر دوش دیگری بیاندازد. روند این مبارزه در برخی موارد به یک نزاع بین دولت فدرال و ایالتها نیز تبدیل شده یعنی نوعی درگیری نهادهای دولتی با یکدیگر بوجود آمده است. برخی از درگیریها ناشی از این واقعیت می باشد که که در آمریکا بیشتر مسئولین نهادهای دولتی با تغییر حکومتها تعویض نشده و همچنان در سمت خود ابقاء میشوند. 
در این میان معلوم نیست که چرا دموکراتها ، که گویا طرفدار حقوق بشر بوده و بسیاری از آنها فعالانه در اعتراضات خیابانی نیز شرکت و از حقوق اقلیت ها ، مهاجرین و سیاه پوستان نیز حمایت می کنند، برای حل مشکلات داخلی این کشور (حداقل در ایالتهایی که قدرت و رهبری آنرا در دست داشته اند از جمله در ایالت "مینه سوتا") کاری انجام ندادند؟ ساده ترین کاری که آنها انجام می دهند مقصر نشان دادن ترامپ است! تلاشها و تحریکات وسیع دموکراتها سبب شده است که برخی از روزنامه نگاران و ناظران سیاسی اعتراضات اخیر آمریکا را بنوعی "مصنوعی" و یا مشتعل شده از طرف برخی نیروهای پرقدرت (دولت عمیق) دانسته و یا حتی آنرا بخشی از ابزار مبارزات انتخاباتی دموکراتها بر علیه ترامپ و جمهورخواهان معرفی کنند. این ادعا هرچند دارای رگه های بسیار قوی میدانی میباشد اما شاید بیان کنندۀ تمامی ابعاد بحران نباشد. سرپیچی مقامات نظامی آمریکا از دستورات ترامپ مبنی بر پایان دادن به اعتراضات خیابانی یکی از مهمترین شواهد در این مورد میباشد. این سرپیچی و مقاومت در یک کشور عادی و در شرایط عادی معمولاً به عنوان "کودتا" طبقه بندی میشود.

خود ترامپ نیز نسبت به اعتراضات به شدت واکنش نشان داده و وخامت اوضاع و یا گسترش ابعاد آنرا به تحریکات دستجات "آنتی فا" (ضد فاشیست) (5) و "چپ های افراطی" وابسته به دموکراتها نسبت داده است. ترامپ در یک پیغام توئیتی اعلام کرده است که "اینها (معترضین خیابانی)  گروههای سازمان یافته بوده و هیچ ارتباطی با جورج فلوید ندارند" و بدنبال آن اظهار داشت که : "عبور از خطوط ایالتی برای تحریک خشونت یک جنایت فدرال است." او همچنین با خطاب به سران ایالتها درخواست کرد که: " فرمانداران لیبرال و شهرداران باید با  قاطعیت عمل کنند در غیر این صورت دولت فدرال اقدامات لازم را انجام می دهد و این شامل استفاده از قدرت نامحدود ارتش ما و بازداشت های بسیاری است." 





ترامپ از رهبران محلی ایالتها، بخاطر اینکه بیش از حد لازم ملایم بوده و ناتوان در فرونشاندن تنش ها در شهرها بوده اند، انتقاد و شرکت دموکراتها در ایالت ها برای بزرگ داشت خاطره جورج فلوید را " شرم آور" خوانده است. وی همچنین با تهدید علنی اعلام كرد که: "با شروع غارت ، تیراندازی شروع می شود." او حتی اخیراً به مقامات و مسئولین ایالتها اولتیمام داده که در صورت پایان ندادن به نارامیها خود او شخصاً وارد عمل خواهد شد.

واقعیت امر نیز این است که بسیاری از سیاستمداران آمریکائی (که بیشتر آنها از حزب دموکرات می باشند) از بی نظمی و اعتراضات خیابانی برای منافع سیاسی خود سوء استفاده می کنند. مثلاً کاندیدای ریاست جمهوری دموکرات ها، "جو بایدن"، برای آزادی برخی از دستگیر شده گان وثیقه فراهم آورده است! "جو بایدن" حتی در یک اظهار نظر بسیار نسنجیده (و برای کسب آرای سیاه پوستان آمریکا) اعلام کرد که:  "كسی كه به ترامپ رای داده است نمی تواند سیاه پوست باشد." این جملۀ بایدن منجر به عکس العمل منفی بسیاری از سیاه پوستان و فعالان مدنی قرار گرفت. (6) در این میان یکی از راه های شانه خالی کردن سیاستمداران آمریکایی از مسئولیت خود، آنهم قبل از انتخابات ، مقصر دانستن چین و سازمان بهداشت جهانی (WHO) بوده است. روشن است که آنها قصد دارند اعتراضات و خشم عمومی ناشی از فشارهای بحران عمیق اقتصادی و تلفات جانی ویروس کورونا را به دوش دیگران منتقل كنند.

از سوی دیگر هم اکنون جنگ سردی نیز ما بین ترامپ و سیستم رسانه های اجتماعی مانند "توئیتر" و "فئیس بوک"، که ابزار هژمونی مجازی گلوبالیستهای آمریکا می باشند، آغاز شده است. ترامپ لایحه ای را امضا کرده که در آن خواستار محدودیت شدید در سیستم رسانه های اجتماعی از جمله توئیتر و فیس بوک شده است. حتی وی گفته است که: "اگر امکان توقیف داشتم توئیتر را تعطیل می کردم." از طرف دیگر توئیتر نیز مدتی پیش پُست های توئیتری ترامپ را به حالت تعلیق درآورد! غولهای تکنولوژی مجازی، که در قالب شرکتهای بزرگ بین المللی ارگانیزه شده اند، حامی روند "جهانی شدن" (گلوبالیزاسیون) بوده و از مخالفین سرسخت سیاستهای انزواگرایانۀ ترامپ بشمار می آیند. آنها برای نیل به اهداف خود حاضر به هر گونه سنگ اندازی برای عقیم گذاشتن سیاستهای ترامپ میباشند.
(ادامۀ مطلب در بخش دوم)


م- ائینالی
2020- 06- 20


پانویسها:
(1) یکی از موارد قانونی بکارگیری نیروهای مسلح در داخل آمریکا، قانون قیام،  از سال 1807 است. این قانون آخرین بار توسط جورج دبلیو بوش برای سرکوب شورش های لس آنجلس در سال 1992 اعمال شد. قبل از آن لیندون جانسون نیز در جریان شورش های سال 1967 در "دیترویت" آنرا بکار گرفته بود.

(2) نقطه بسیار ظریف (در نوشته ها و تبلیغات) که بوضوح قابل روئیت است این واقعیت بی نهایت اساسی است که هر دوی این جماعت (جمهوری اسلامی و اپوزیسیون آن) در پرداختن و یا "تحلیل" مقولۀ نژادپرستی به عنوان شکلی از تبعیض در ایالات متحدۀ آمریکا (و یا کشورهای دیگر) بسیار پیشقدم و فعال می باشند و لیکن به همان میزان نیز در مسکوت گذاردن و کتمان همان مقوله در جامعۀ ایران، (که رابطه مستقیم با ماهیت تک صدائی و نژادپرست دولت و جامعۀ ایران دارد)، هوشیارند! در حالی که رسانه های داخلی جمهوری اسلامی و اپوزیسیون خارج از کشور (از نیروهای راست گرفته تا سازمانهای "چپ انقلابی")  نژادپرستی در آمریکا را مورد نکوهش قرار داده و ابراز همدری با قربانیان آن داشته اند (و حتی برخی به یادبود لوید جرج بر سر پوستر او شمع نیز روشن کردند) و لیکن تقریباً تمامی آنها از بحث در بارۀ نژاد پرستی و تبعیض ساختاری موجود در جامعۀ ایران، و یا ماهیت نژاد پرست دولت ایران خوداری میکنند!؟ گویی مقولۀ نژادپرستی (و اشکال مختلف) آن موردی منحصر به سیاه پوستان آمریکا (و یا دیگر جوامع بشری) بوده و کشور آنها و یا حتی خود آنها از این لکۀ ننگین مبرا و در امان می باشد.

نیازی به توضیح نیست که جامعۀ بحران زده و مریض امروز ایران (و جامعۀ مقیم خارج از کشور آن) در طول یک قرن اخیر یعنی بعد از تعویض اتنیکی قدرت، از مجرای کودتای رضاخان (توسط انگلیسی ها) تا رژیم جمهوری اسلامی، با بدترین انواع نژادپرستی (و استعمار داخلی) در تاریخ بشری روبرو بوده است. بنابراین نصیحت به آندسته از نویسندگان چپ و راست (خصوصاً فعال در سازمانهای سیاسی که از صبح تا شب در مورد نژادپرستی ساختاری  در آمریکا و کشورهای سرمایه داری قلم فرسائی می کنند) این است که بهتر میباشد که آنها نخست چهرۀ خود را در آینه نگریسته ، پرونده جامعۀ خود را بررسی و نقد کرده و سپس به سراغ نقد مقولۀ نژاد پرستی در آمریکا بروند! چرا که قربانیان نژادپرستی در جامعۀ آمریکا دارای حق و حقوق بسیار بالاتری نسبت به قربانیان نژادپرستی در ایران را دارا بوده و آمریکا با تمام نقاط ضعف خود فرسنگها جلوتر از ایران در تأمین آزادیهای سیاسی و فرهنگی برای گروههای ملی و اقلیتهای خود قرار دارد.  

(3) علاوه بر رسانه های ایران ما شاهد دخالت میدانی نهادهای امنیتی رژیم ایران در اعتراضات مربوط به آمریکا نیز می باشیم.  مثلاً فیلمهای ویدئویی در رسانهای مجازی در رابطه با شرکت مستقیم مأموران امنیتی جمهوری اسلامی در تظاهرات ضد ترامپ تحت پوشش اعتراض به نژادپرستی در گوشه و کنار جهان بوضوح تحریکات جانبی در اعتراضات ضد ترامپی را به نمایش می گذارد. این امر هم چنین شامل شرکت فعال بسیاری از اعضا و هواداران سازمانهای سیاسی چپ و راست ایرانی خارج از کشور نیز می شود که گویا برای حفظ "منافع ملی" حضور در این اعتراضات را یک "وظیفه ملی" می پندارند. روشن است که شرکت در یک حرکت ضد نژاد پرستی و یا اعتراض بدان امری پسندیده است لیکن این امر نباید انتخابی و برای خدمت به اهداف سیاسی خاص صورت گیرد. بنابراین سئوال محوری این است که چرا تشکلات سیاسی اپوزیسیون ایرانی به اندازه فعالیت آنها بر علیه برخی نقاط ضعف آمریکا بر علیه نژادپرستی در ایران فعَال نمی باشند؟

(4) در این میان دسته ای نیز از انتشار و انعکاس اخبار مربوط به ناآرامیها و اعتراضات خیابانی آمریکا در رسانه های خود آگاهانه خودداری می کنند. متاسفانه در میان این دستجات، و سایتهای اینترنتی آنها، ترکان آذربایجانی و برخی اقلیتهای ایرانی نیز به چشم می خورد. این سایتهای اینترنتی با بایکوت کردن انعکاس اخبار مربوط به ناآرامیهای آمریکا عملاً راه بحث بر سر علل، و یا آگاهی از ابعاد، این اعتراضات را بر مخاطبین خود مسدود کرده اند. و این در حالی است که گروههای اتنیک و اقلیتهای ایران نیز با همان نابرابریهای اجتماعی - اقتصادی و نژادپرستی سیستماتیک مشابه در جامعۀ آمریکا (بسیار خیم تر از آن) مواجه بوده و با مبارزات خود مجراهای گذر از آن را بررسی می کنند. بیشتر این سایتهای اینترنتی (از شیکاگو گرفته تا استکهلم) شامل آن دسته از افراد ، گروهها و نحله های فکری میباشد که باورهای ایدئولوژیک و سلیقۀ سیاسی آنها (به اعتراف خود آنان) در تأئید و تمکین به ارزشها و معیارهای کشورهای اروپا و آمریکا و یا در دفاع از آزادیهای سیاسی و گردش آزاد اطلاعات اعلام و یا ادعا میشود. از آن گذشته آنها عموماً انتقادات و نقد خود بر علیه رژیم ایران و تفکر اپوزیسیون چپ را نیز با استناد بر این دیدگاه توجیه و یا به پیش می برند. از این منظر، تناقضی آشکار و غریب در گفتار و کردار گرداننده گان این سایتهای اینترنتی (عمومی و یا خصوصی) مشاهده می شود، که بنوعی نه تنها به صداقت سیاسی آنان لطمه می زند، بلکه سرچشمۀ ادعای مبارزۀ ملی برخی از آنان را به منافع شخصی و تعدادی دیگر را با پروژه های بین المللی نزدیک و یا پیوند می دهد.


(5) جریان "آنتی فا" ((Antifa و یا سازمان" ضد فاشیست" یک حرکت همگون و یکدست نیست و شعبه های گوناگون آن در بیشتر کشورهای جهان با اهداف و تاکتیکهای متفاوت در حال فعالیت می باشند. در مورد این سازمان مطالب متعددی تا کنون نوشته شده است لیکن اطلاعات بسیار محدودی در بارۀ رابطۀ آن با سازمان اطلاعات و امنیت انگلستان منتشر شده است. "آنتی فا" بعنوان یک تشکیلات سیاسی – عملیاتی برای اولین بار قبل از جنگ جهانی دوم توسط سازمان اطلاعات و امنیت انگلستان برای جلوگیری از قدرت گیری و مبارزه با آلمان نازی طراحی و بوجود آمد. بعد از جنگ جهانی دوم رد پای این تشکیلات را بندرت می توان در حوادث و خشونتهای سیاسی دنبال کرد. اما در کنار جریان "آنتی فا" می توان تشکلات موازی با آن را مشاهده کرد که به سازمان بریگاردهای سرخ (RAF) معروف بود. RAF قتلهای سیاسی زنجیره ای را اجرا میکرد که عمداً متوجه منافع آلمان (از بانکداران و کارفرمایان گرفته تا صنعتگران برجستۀ آلمانی) بود. به همین دلیل نیز آلمان RAF را یک  سازمان تروریست وابسته به کشورهای خارج معرفی می کرد. رابطۀ RAF با سازمان های اطلاعاتی انگلستان هنگامی بر ملا شد که یک تاجر اسکاتلندی توسط پلیس آلمان کشته شد و در تحقیقات بعدی روشن شد که وی مأمور سازمان اطلاعات انگلیس است. 
فعالیتهای "آنتی فا" در دوران فروپاشی اتحاد شوروی خصوصاً در آلمان شرقی نیز بخوبی دیده می شود. دولت انگلستان که از اتحاد دوباره آلمان پس از سقوط دیوار برلین ناخشنود بود حرکت "آنتی فا" را به عنوان یکی از ابزارهای خود برای اعلام نارضایتی از وحدت آلمان بکار می بست. در جریان برچیده شدن دیوار برلین طرفداران "آنتی فا" پلاکارتهای متعددی با پرچم انگلستان حمل می کردند که در آن خواستار بمباران دوبارۀ آلمان توسط انگلستان همچون سال 1945 بودند.
نام "آنتی فا" همچنین با تشکلات تروریستی بسیاری از جمله داعش و PYD, YPG (PKK) بعد از سال 2014 نیز گره خورده است. طبق تحقیقات سردبیر سابق نیویورک تایمز "ادوارد کلین" پلیس FBI آمریکا روابط بین داعش و آنارشیستهای "آنتی فا" را کشف و دیدار چند تن از اعضای اصلی "آنتی فا" با رهبران داعش در آلمان را تثبیت کرده اند. بسیاری از اعضای "آنتی فا" متشکل از تفنگداران و درجه داران سابق ارتش انگلستان می باشند که برای دادن آموزشهای نظامی به YPG (PKK) در سال 2015 به سوریه فرستاده شده بودند. ولی بعد از تثبیت حاکمیت YPG (PKK) در شمال سوریه توسط آمریکا، برخی از طرفداران "آنتی فا" نیز از کشورهای اروپا و آمریکا (و سایر نقاط جهان) برای آموزش نظامی به صفوف YPG (PKK) در شمال سوریه پیوستند. طبق تحقیقات پلیس فدرال آمریکا این تشکیلات بصورت ارگانیزه در آتش سوزیها و تخریبات خیابانی اخیر آمریکا نیز دست داشته است و دونالد ترامپ نیز اعلام کرده است که قصد دارد تشکیلات "آنتی فا" را بعنوان یک سازمان  تروریستی طبقه بندی و اعلام کند.

(6) در همین رابطه هدف قرار گرفتن سیستم پلیس آمریکا نیز قابل ذکر است. دستگاه پلیس آمریکا دارای یک ساختار نژادپرستانه  و عملکرد خشونت آمیز آن نیز دارای تاریخی  طولانی میباشد. اما هدف قرار گرفتن کل این نهاد دولتی و حتی اخیراً زمزمه های درخواست انحلال و تشکیل یک دستگاه پلیس جدید از طرف رهبران دموکراتها در ایالتهای مختلف آمریکا (از جمله "مینیاپولیس") نه به دلیل عملکرد و یا ساختار و سابقۀ خشونت آمیز آن بلکه بدلیل این واقعیت اساسی است که اکثریت رؤسا، مدیران و کلانترهای دستگاه پلیس ایالتها و حتی کادر فعال آن از طرفداران سرسخت دونالد ترامپ بشمار می آیند. بنابر این وقتی خود ترامپ مورد تعرض قرار می گیرد نهادهای دولتی طرفدار او نیز مورد هدف قرار میگیرند.



No comments: