Nov 17, 2019

آذربایجان و چپ

فروغ اسدپور

آذربایجان موتور محرکه‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهانه و دمکراتیک و عدالت‌طلبانه در ایران و در جغرافیای خود بوده است. آذربایجانی که از «چپ» طلب پشتیبانی می‌کند مصداق این مصرع شعر است: یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم. بد نیست هویت چپ‌مان را هم در وهله‌ی نخست از همان تاریخ بومی اخذ و استنتاج کنیم. منابع و سرچشمه‌های چپ در تاریخ آذربایجان به‌وفور یافت می‌شود. اما انتظار پشتیبانی داشتن از چپ به‌معنای مجرد و کلی آن؛ این نیز مطالبه‌ای است برحق. باشد که برآورده شود

گرچه جنبش آزادی‌خواهانه‌ی آذربایجان پیوسته به جعفر پیشه‌وری – این چهره‌ی درخشان ترک – ارجاع می‌دهد، اما نتوانسته آن سنتز و مفصل‌بندی مطالباتی را که پیشه‌وری روی میز و در دستور کار گذاشت از آن خود کند. یعنی نتوانسته توزیع ثروت و مطالبه‌ی عدالت اجتماعی و پردازش یک برنامه‌ی اقتصادی معطوف به مبارزه با فقر و نابرابری طبقاتی را در برنامه‌های خود معرفی کند. «چپ» هم چون صدای جنبش ملی آذربایجان را پژواک و بازتاب صدا و مطالبات خود (مثلا مطالبه‌ی طبقاتی و اتحاد همه‌ی ستمدیدگان) تلقی نمی‌کند، درنتیجه «شاید» با احتیاط بیشتری در این زمینه قدم برمی‌دارد  
سطرهای نوشته‌شده در این متن از دل تامل بر نوشته‌های یک دوست فیس‌بوکی (متن پیوست) برآمده است. دوست من با همدلی بحثی را از زبان شخص دیگری بیان می‌کرد که در آن از علل نادیده‌انگاشتن و یا حتی ضدیت «چپ» با مبارزات ملی – مدنی ترک‌های آذربایجان سخن گفته بود. پاسخ من به آن دوست (با برخی افزوده‌ها) در زیر می‌آید:
نمی‌دانم منظور دقیق شما از این که چپ‌ها در کلیت خود از جنبش آزادی‌خواهی و ملی‌گرایی (در معنای مطالبه‌ی بازشناسی و ارج‌گذاری هویت زبانی، سرزمینی، فرهنگی و تاریخی) و خواست خودمختاری و فدرالیسم در آذربایجان دفاع نمی‌کنند، چیست. اما پیش از این که به این نکته بپردازم اجازه می‌خواهم به ماجرای نفوذ ایدیولوژیک بلشویسم در چپ جهان‌سومی از جمله نوع ایرانی آن که شما هم به آن پرداخته‌اید، اشاره‌ای داشته باشم. تا جایی‌که من می‌دانم خطاهای نظری و عملی نشات‌گرفته از بلشویسم به‌طور گسترده‌ای در زمینه‌های گوناگون بحث شده است. اما شاید حق با شما باشد و این جنبه‌ی خاص از تاثیر بلشویسم به‌وضوح بحث نشده باشد. یکی از نقایص نظری و عملی بلشویسم به‌همین موضوع ملل تحت ستم در جغرافیاهای چندملیتی و چنداتنیکی مبتنی بر مدل‌های دولت – ملت تک‌زبانه و تک‌اتنیکی برمی‌گردد. اشاره‌ام به این است که به‌رغم تاکید «برنامه»ای بر حق تعیین سرنوشت ملل زیر ستم از سوی بعضی از احزاب ایرانی، در عمل اهمیتی به این «حق» داده نمی‌شد و این حق همچون تمام حق‌های دیگر در این جغرافیا موضوعی بود مربوط به یک آینده‌ی بسیار دور که قرار نبود بیاید. به‌همین جهت هم می‌شد از این حق که به قولی «کی داده و کی گرفته» دفاع کرد و آن را روی کاغذ آورد. به‌همین جهت هم این حق نیز میان حق‌های دیگر به یک شعار توخالی و یک ژست بی‌معنا تبدیل شد. بنابراین، می‌پذیرم که در این‌باره باید مطالعه و پژوهش کرد و نوشت.
اما درباره‌ی این نکته که گویا چپ‌ها در کلیت خود از جنبش آزادی‌خواهی ترک‌ها دفاع نمی‌کنند فقط به این نکته اشاره می‌کنم و می‌گذرم: من به سهم خویش در جریان بالا کشیدن «فتیله»ی نفرت از ترک‌ها و تحقیر آنان به منزله‌ی «دهاتی» و «وصله‌ی ناجور» در «هتل» ایران، از سوی به‌اصطلاح طنزنویسان حکومتی در تلویزیون دولتی ج. ا. به سال ۱۳۹۴ تلاش کردم مقوله‌ی بیگانه‌شدگی مارکس را در رابطه با زبان مادری «تیوریزه» کنم که ویدیوی آن در یوتیوپ یافت می‌شود۱.
نکته‌ی دیگر این‌که چپ در ایران، در وضعیت کنونی، نیروی سیاسی حی‌وحاضر و عمده‌ای نیست، (آذربایجانی‌ها شما به‌ کمک چپ بیایید). بعد هم یک کلیت یک‌دست و موزون و هم‌صدا هم نیست؛ بلکه همچون همیشه کهکشانی از فرقه‌های کوچک است. اگرچه بخش کوچکی از آن وزن و اعتبار معنوی قابل توجهی به‌اعتیار گذشته مبارزاتی‌اش دارد که می‌تواند آن را «خرج» یک جنبش سیاسی مدنی بکند یا نکند. در رابطه با مثلا جنبش آزادی‌خواهی و ملی کردها از این اعتبار معنوی مایه گذاشته است. کردها به‌بیان یکی از دوستان «از رانت حمایت سیاسی چپ» (جدیدترها در شکل و شمایل صرفا مجازی) برخوردار شده‌اند. علت هم به‌نظر می‌‍‌‌رسد این باشد که روشنفکران ترک و فعالان جنبش چپ آذربایجان به‌علت پیش‌زمینه‌های تاریخی تا حدود زیادی با مرکز درآمیخته بودند (اصولا تا مدت‌ها خودشان مرکز بودند) و حتی از بنیان‌گذاران برخی از مهم‌ترین احزاب سیاسی سراسری به‌شمار می‌رفتند. اصولا بخش مهمی از نسل پیشین همین روشنفکران آزادی‌خواه و «مدرن» ترک بودند که در هنگام ورود به عصر مشروطه، دو دستی تمام حقوق ملی و زبانی و فرهنگی خود را تقدیم ایده‌ی دولت ملت ایران کردند. چون تلاش داشتند تا از دل «ایران» یک «تمامیت ارگانیک»، یک دولت ملت به‌اصطلاح مدرن دربیاورند. بنابراین به علت درهم‌آمیزی با تهران و مداخله در امور «سراسری» خود را بخشی از آذربایجان به‌معنای اخص کلمه نمی‌دانستند و شاید همدلی چندانی نیز با هویت ملی و مدنی و بومی مردم آن منطقه حس نمی‌کردند. این روشنفکران که خود از دل اتنیک حاکم قبلی بیرون آمده بودند در واقع به‌نوعی از خود «امتیاززدایی» می‌کردند و به «خلع مالکیت» همه جانبه تن می‌دادند. حتی حق سخن‌گفتن به زبان مادری خود را بدون اعتراض تسلیم کردند. جهان‌وطن‌ها یا «کاسموپلیتن»های آذربایجانی به تاثیر فلج کننده‌ی خلع‌سلاح زبانی خود و در ضمن «بی‌جا سازی» ناگزیری که پیامد ساخت و پردازش یک دولت ملت متمرکز فارس‌زبان معطوف به «توسعه‌ی ناموزون» است پی نبردند. حتی سقوط حکومت ملی فرقه‌ی دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه‌وری و کشتار هزاران رزمنده‌ی فدایی و تاخت و تاز ارتش شاهنشاهی در تبریز و مناطق دیگر آذربایجان سبب نشد که یک تامل پردامنه پیرامون این تسلیم بی‌قید و شرط به مرکز صورت گیرد.
این است که گمان نمی‌کنم احزاب و سازمان‌های سراسری پیش از انقلاب (حزب توده، سازمان چریک‌های فدایی خلق) و پس از انقلاب در پلاتفرم‌ها و برنامه‌های‌شان چیزی در باره‌ی دو زبانه یا چند زبانه‌ بودن ایران یا احزاب خود گفته باشند یا خواستار یک نوع مدل حاکمیتی مبتنی بر تمرکززدایی و یا انتشار نشریات سازمانی به زبان‌هایی جز فارسی شده باشند. در حالی که روشنفکران کرد عموما ساکن کردستان بودند و در مقام پردازش‌کنندگان ناسیونالیسم ایرانی مطرح نبودند و مسایل سراسری برای آن‌ها از کانال مطالبات ملی می‌گذشت. بنابراین، کردها زودتر از ترک‌ها توانستند توجه عمومی چپ را که پس از انقلاب مسیر مقاومت موقتی‌شان در برابر ج.ا. و خروج متعاقب‌شان از کشور از این منطقه می‌گذشت؛ به مطالبات ملی خود جلب کنند. یک علت دیگر این حمایت معنوی و مادی این بوده که کردها (همچون عرب‌ها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و لرها) نه به گونه‌ای جدی در ساخت و اجرای پروژه‌ی ناسیونالیسم ایرانی مشارکت داشتند و نه از «نظریه‌پردازان» این ناسیونالیسم بودند و نه در ساختار قدرت دولت ایرانی پساقاجار جای پای محکمی به دست آوردند و نه از توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی «سراسری» چیز زیادی نصیب‌شان شد. در ضمن، به علت سنی‌بودن بخشی از کردها (برخلاف ترک‌ها که اکثریت‌شان شیعه بودند) امکان مشارکت دادن آن‌ها در حکومت پس از رویداد ۱۳۵۷ باز کمتر می‌شد. در ضمن کردها پس از ۵۷ با شعارها و احزاب ملی چپ بومی خود (کومله و دمکرات و دیگران) به اعتراض در مقابل ج. ا. و سازمان‌دهی مقاومت مدنی و مسلحانه برخاستند که از حمایت بخش وسیعی از گروه‌های چپ برخوردار بود. درحالی‌که مثلا در آذربایجان حرکت مقاومتی نخستین با امتناع آیت‌الله شریعتمداری از تمکین به ولایت فقیه و اعتراضات خیابانی وسیع مردم تبریز همراه شد که احتمالا برای چپ شکل واقعی و اصیل مقاومت محسوب نمی‌شد. بنابراین، برای چپ اصولا ساده‌تر بود که حمایت عاطفی و معنوی خود را متوجه کردها و جنبش آزادی‌خواهی آنان کند. اما در باره‌ی این گزاره که بخش بزرگی از چپ کنونی در ایران تا حد زیادی چشم و گوشش را بر صدای آذربایجان و حرکت مقاومتی اعتراضی ترک‌ها بسته است یعنی نسبت به جنبش آزادی خواهی و ملی گرایی (به معنای گفته شده در بالا) و خودمختاری خواهی (فدرالیسم یا کنفدرالیسم) در آذربایجان ساکت است؛ تا حد زیادی موافقم. اما به‌نظر من دو علت برای این سکوت می‌تواند مطرح باشد:
الفجنبش آزادی‌خواهی و ملی ترک‌های آذربایجان نتوانسته است خود را به اندازه کافی «برجسته» کند. به‌رغم گستره و قدرت مادی و معنوی بالقوه و بالفعل که این جنبش از آن برخوردار است، سخن‌گویان نیرومندی نداشته که در سطح ایران و منطقه و بین‌الملل، مطالبات ترک‌ها و اهانت‌های خون‌باری را که بر آنها (ما) رفته «امپریک» یا ‌به‌عبارتی مستند کنند، به جلوی دوربین‌ها بکشند، آن تاریخ خون‌بار و پرمقاومت و رادیکال و آن‌همه دستاوردهایش را «تئوریزه» کنند؛ فعالیتی که ریزه‌کاری‌ها و مهارت‌های رسانه‌ای، گفتمانی و نوشتاری خاص خود و البته روابط بین الملل و تصدیق قدرت‌های بزرگ جهانی را می‌طلبد که فعلا موجود نیست. درباره‌ی تصدیق قدرت‌های بزرگ بین‌المللی اشاره‌ام به فشار «فاکت‌ها» بر افکار عمومی غرب و «امپریک»‌کردن رنج‌های ناشی از ستم ملی بر ترک‌ها است، تا تمایل آنان را برای پوشش دادن رسانه‌ای اخبار مربوط به مقاومت مدنی آذربایجان بربیانگیزد. تا به این وسیله وادارشان کند که رسانه‌های بزرگ فارسی‌زبان‌شان مثل بی.بی.سی. در خارج کشور را تشویق به پوشش‌دادن این اخبار کنند، رسانه‌ای که اخبار فارس‌زبان‌های افغانستان، تاجیکستان و ایران را پوشش می‌دهد و بنابراین پیوست پان‌فارسیسم را بر آن افزودن نابجا و نامناسب نیست.
ب)جنبش آزادی‌خواهانه‌ی آذربایجان (در سطح چهره‌های مرجع و شاخص و بیرونی و تا جایی‌که من می‌دانم) به‌نحوی بی‌واسطه از رتوریک و اصطلاحات رایج و جا افتاده‌ی «چپ» استفاده نمی‌کند و خود را در امتداد «جنبش‌های چپ» تعریف نمی‌کند (باز برداشت شخصی من است). اگرچه این جنبش پیوسته به جعفر پیشه‌وری – این چهره‌ی درخشان ترک – ارجاع می‌دهد، اما نتوانسته آن سنتز و مفصل‌بندی مطالباتی را که پیشه‌وری روی میز و در دستور کار گذاشت از آن خود کند. یعنی نتوانسته توزیع ثروت و مطالبه‌ی عدالت اجتماعی و پردازش یک برنامه‌ی اقتصادی معطوف به مبارزه با فقر و نابرابری طبقاتی را در برنامه‌های خود معرفی کند. اگر چنین کرده است من ندیده‌ام و کوتاهی از من است. «چپ» هم چون صدای جنبش ملی آذربایجان را پژواک و بازتاب صدا و مطالبات خود (مثلا مطالبه‌ی طبقاتی و اتحاد همه‌ی ستمدیدگان) تلقی نمی‌کند، درنتیجه «شاید» با احتیاط بیشتری در این زمینه قدم برمی‌دارد.
مساله‌ی قابل‌توجه دیگر هم این است که بخش عمده‌ای از چپ ایرانی اصولا از سیاست تفاوت‌دوستی و «هویت‌طلبی» و به‌ویژه سیاست تمرکززدایی از قدرت فاصله‌ی نجومی دارد. درضمن، عدم اعتقاد واقعی به پارادایم حق و حقوق، جز از مجراهای طبقاتی، در بخش عمده‌ای از این چپ قدرتمند است که به‌ویژه در زمینه‌ی ملل یا اتنیک‌های غیرفارس (و ترک‌ها به طور اخص) باز نیرومندتر عمل می‌کند. به‌هرحال آغشته‌بودن بسیار جدی بخش عمده‌ای از چپ ایران به ناسیونالیسم ایرانی و فارسی‌پسندی آنان را در این میان نباید فراموش کرد که نمونه‌های تجربی بسیاری از آن را در زندگی روزمره و سیاسی تجربه می‌کنیم.
اما من شخصا از خواست های برحق ترک های آذربایجان حمایت می‌کنم. این شعار مطالباتی زیبا را کاملا درست می‌دانم: «تورک دیلینده مدرسه اولمالیدی هر کسه» (آموزش به زبان ترکی امری ممکن و شدنی است). این شعرگونه‌ی باز هم زیبا و حماسی را هم کاملا قابل دفاع می‌دانم که بیانگر روح مقاومت در مردم آذربایجان است: «منیم دیلیم اولن دییر باشکا دیلن چونن دییر». (مرگ را بر زبان من راهی نیست، زبان دیگری جای این زبان نخواهد آمد یا به‌عبارتی زبان مرا به زبانی دیگر تغییر نتوانید داد). حق خودگردانی و اداره فدرالیستی و دمکراتیک آذربایجان را هم مطالبه‌ای به‌جا و درست و عادلانه می‌دانم. در ضمن دفاع جانانه از مطالبه‌ی عدالت اجتماعی و مبارزه با نابرابری طبقاتی و انقراض محیط‌زیست هم به نظرم باید در مطالبات آذربایجان بسیار پررنگ‌تر از گذشته شود. به‌جز این نکات، یک نکته‌ی پایانی هم دارم که در ادامه می‌نویسم‌اش.
موضوع دیگری که مایلم بدان اشاره کنم این است که دوستان گلایه‌کننده از «چپ» (در واقع منظور این دوستان انبوه منفردین و محافل کوچک سازمانی است) چنان از چپ سخن می‌گویند که گویا در جنبش آزادی‌خواهی و ملی آذربایجان، اندیشه و عمل چپ وجود ندارد. به این‌معنا که «دیگران»ی که در مرکز و یا در مناطقی دیگر سکونت دارند و خود را نماینده‌ی تام الاختیار چپ می‌دانند (یا نمی‌دانند) باید از جنبش آذربایجان حمایت کنند و ارج بگذارندش. با خواندن یادداشت مورد بحث هم چنین به ذهن مخاطب متبادر می‌شود که گویا جنبش آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه در آذربایجان یک جنبش غیرچپ (چپ به‌معنای طرفداری از عدالت و سیاست بازشناسی یا ارج‌شناسی) است. به‌همین جهت هم از دیگران که مشروعیت چپ‌بودن‌شان را مسلم فرض می‌کنند انتقاد به‌عمل می‌آورند و از آنها انتظار همدلی و پشتیبانی دارند. اجازه دهید نکته‌ی مورد نظرم را با تأمل درباره‌ی معنای «چپ» قدری بیشتر توضیح بدهم:
اگر گستره‌ی چپ شامل افرادی باشد که خواهان یک جامعه‌ی سکولار و دمکراتیک و عدالت‌بنیاد و طبیعت‌دوست و فمینیست و تفاوت‌دوست هستند، اگر چپ به‌معنای افرادی باشد که در همه‌ی زمینه‌ها: زنان، محیط زیست، زبان، جغرافیا، گرایشات سکسوال، موضوع طبقاتی، نظم اقتصادی و رویه‌های سیاسی و فرهنگی، عدالت را پراهمیت می‌دانند، اگر چپ به معنای افرادی باشد که خواهان پیشبرد یک سیاست «سبز به علاوه‌ی سرخ» (محیط زیستی و عدالت‌محور یعنی توزیع ثروت و آزادی و امکان اندیشه‌سازی از مرکز به پیرامونی‌شدگان، و از بالای هرم اجتماعی به پایین، و در ضمن خواهان یک تولید سالم غیرآلاینده و هماهنگ با ظرفیت های زمین و انسانها) هستند، اگر چه به‌معنای افرادی باشد که خواهان بازشناسی هویت فرهنگی و زبانی و سرزمینی خود هستند و از استحاله‌یابی ترک‌ها (و دیگر ملل ساکن ایران) در زبان تحمیلی فارسی بیزاری حس می‌کنند و در برابر آن مقاومت به خرج می‌دهند؛ در این‌صورت باید به خودتان (خودمان) نگاه کنیم.
آذربایجان موتور محرکه‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهانه و دمکراتیک و عدالت‌طلبانه در ایران و در جغرافیای خود بوده است. آذربایجانی که از «چپ» طلب پشتیبانی می‌کند مصداق این مصرع شعر است: یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم. وقتی از «هویت‌طلبی» در میان ترک‌های آذربایجان سخن می‌گویید خوب است به یاد داشته باشید که تاریخ و هویت ترکان آذربایجان به جز زبان زیبای ترکی و ترانه و موسیقی زیبای این سرزمین، همه‌ی آن مولفه‌هایی هم هست که در بالا بیان کردم و برشمردم. بذر این مولفه‌ها عموما ابتدا در خاک آذربایجان پاشیده شد در همان‌جا با خون چه بسیار فداییان و ستاره‌های ناشناس و البته افراد سرشناس آبیاری شد و پا گرفت. بنابراین حالا که قرار است دست‌کم برای مدتی «سیاست ایزولاسیونیستی» را پیش بگیریم و سر در تاریخ و گذشته‌ی خود کرده و از آن گذشته‌ی تاریخی پرافتخار الهام بگیریم و سپس با امکانات و افق‌های کنونی، اهداف آینده را تعریف کنیم، بد نیست هویت چپ‌مان را هم در وهله‌ی نخست از همان تاریخ بومی اخذ و استنتاج کنیم. منابع و سرچشمه‌های چپ در تاریخ آذربایجان به‌وفور یافت می‌شود. اما انتظار پشتیبانی داشتن از چپ به‌معنای مجرد و کلی آن؛ این نیز مطالبه‌ای است برحق. باشد که برآورده شود.
* * *
پیوست:
(یادداشت فیس‌بوکی یک دوست)
اومانیسم چپ ایرانی
به‌نظر من، اینکه چرا کل جنبش چپ در ایران با هویت‌خواهی تُرکی دشمنی می‌کند، جواب ساده است:
منابع نظری چپ ایرانی برگرفته از چپ روسی است که اصولاً صورت منحرف و یا مصادره‌به‌مطلوب‌شده‌ی مارکسیسم است. چپ روسی درست است که در عالم نظر جدایی‌طلبی را به رسمیت شناخت، اما در عالم واقعیت به‌خاطر مصالح پرولتاریا که خودش را به‌عنوان قیم‌اش معرفی می‌کرد هرگونه مخالفت با روسی‌سازی را به‌نام قوم‌گرایی و ناسیونالیسم به‌شدت سرکوب می‌کرد. حزب کمونیست شوروی خصوصاً در زمان استالین صدها هزار نفر را به‌اتهام داشتن عقاید پان‌ترکیسم شکنجه و اعدام و یا به‌صورت دسته‌جمعی از سرزمین خویش به مناطق غیرقابل سکونت کوچ داد (اکثر قریب‌به‌اتفاق این‌ها در لوکوموتیوها و یا در مقصد تلف می‌شدند و آنها که مانده‌اند بعضی‌ها مانند تاتارهای کریمه و یا ترک‌های گرجستان هرگز به سرزمین مادری‌شان برنگشتند). مضاف بر اینکه ترکیه هم در اردوگاه سرمایه‌داری بود و حزب کمونیست شوروی با متهم‌کردن متهمان به رابطه با ترکیه به‌عنوان عامل سرمایه‌داری در منطقه برای کشتار و آوارگی ترک‌های ساکن شوروی بهترین بهانه را یافته بود. روشن است که این سرکوب وحشیانه احتیاج به پشتوانه‌ی نظری داشت، و تاریخ‌نگاران، نویسندگان و ایدیولوژی‌پردازان حزب کمونیست شوروی در زمینه‌ی رسم‌کردن صورت شیطانی از تُرک‌ها در کل و ترکیه کوشش و جهد فراوان کردند که ما امروز هم اثراتش را در مقلدان چپ روسی می‌بینیم. برای اثبات این نظریه، نظرتان را به این نقطه جلب می‌کنم که هنوز هم بعد از روشن‌شدن ماهیت حزب کمونیست شوروی که بیش از سی–چهل میلیون انسان را قتل عام کرد، هنوز هم چپ‌های ایرانی نه یک دل که هزار دل عاشق پوتین و روسیه‌ی کنونی هستند که نه خود ادعای چپ‌بودن دارد و نه می‌توان با چسب دوقلو پوتین و روسیه‌ی فعلی را به چپ چسباند. با عطف به مثال بالا، روشن است که چپ ایرانی مقلد چپ روسی است و این خاصیت ضدتورکی‌اش را هم کم‌وبیش از او به ارث برده است. مثلاً دقت کنید این چپ از اول تاریخ تاکنون و از شرق تا غرب اگر خصوصاً در مقابل دولت‌های غربی باشد و اگر صدها هزار نفر هم کشته بدهند از همه‌ی مبارزات مسلحانه دفاع می‌کند، اما وقتی که به حقوق تُرک‌ها می‌رسند که تابه‌حال یک ترقه هم هوا نکرده‌اند، بدتر از حکومت یا خواستار سرکوب می‌شود و با ذره‌بین دنبال پان‌تورکیست می‌کردند، و یا برای ما توصیه می‌کنند که مانند عیسی مسیح ریوف و بخشنده باشیم، و اگر کسی به صورت‌مان سیلی زد آن یکی طرف صورت‌مان را هم برگردانیم که سیلی دوم را هم بزنند و ما به‌عنوان واکنش چشمان ظالم را ببوسیم.
پانویس‌ها:
۱توهین و تحقیر به ترک زبانان و ستم اتنیکی در ایران گفتار فروغ اسدپور. تلویزیون برابریبخش سوم.
برگرفته از فیس بوک فروغ اسدپور

No comments: