Nov 25, 2014

آگاهی بر ماهیت خشونت به مناسبت ۲۵ نوامبر روز رفع خشونت علیه زنان

سویل سلیمانی

از بدو پیدایش حیات ، موجودات زنده برای بقای خود به طور غریزی از زور و قدرت خود استفاده کرده اند. نمود این قدرت در جهان هستی با اشکال مختلف وجود دارد. این امر در علم زیست شناسی با کلمه تنازع بقا تعریف شده است. قدرت و زور برای نمود و هویت یک موجود نقش مهمی ایفا می کند. در عالم وحش کاربرد قدرت که از آن در زبان عمومی با اسم قانون جنگل یاد می شود به طور منظم در داخل چرخه ای دیده می شود که به باز تولید حیات می انجامد. خشونت در این عالم اگر چه حاکم مطلق است، ولی منطقی ساده و قابل فهمی دارد که می توان در یک کلمه خلاصه کرد: حیات وحش. خشونت در اشکال مختلف خود جزئی از طبیعت چه در شکار، چه در تعیین حوزه نفوذ و قدرت است و ابزاری برای به دست آوردن جفت برای تولید مثل به حساب می آید. خشونت با اشکال مختلفی در طبیعت پدیدار می شود که هدف ذاتی و غریزی آن تنازع بقا می باشد.

بعد از پیدایش انسان به عنوان موجود زنده ای که صاحب زبان و تفکر است ، در این روند تغییراتی به وجود آمد. با پروسه تکامل، ساختار مغز انسان پیچیده تر گشت و این تغییرات مغزی باعث شد که انسان همراه احساس غریزی، دارای اندیشه نیز شود. انسان با استفاده از این ابزار به مرور زمان در موارد بسیاری توانست بر میل غریزی و ذات طبیعی خویش غلبه کند. ولی به رغم غلبه بر برخی غرایز، غریزه وجود هستی (تلاش برای بقا) قویتر نیز شد. حتی این تلاش برای بقا از حوزه حیات وحش به حوزه دست ساخت انسان، حوزه تمدن و فرهنگ، نیز تسری پیدا کرد. انسان با ساخت تمدن و بنای سازمان فرهنگی و حیات فرهنگی دنیای دیگری را بر روی دنیای وحش ایجاد کرد. در این دنیای فرهنگی انسان برای بقا از امکاناتی چون اشیا، زبان، گفتمان، سمبولها و نشانه ها استفاده می کند. انسان به عنوان جزئی از طبیعت ابزارها و راه کارهای حیات وحش را نیز در زندگی به کار می برد. انسان با ادعای برتری بر حیوانات و حیات وحش، برای توجیه استفاده از زبان و گفتمان جنگ قدرت و خشونت موجود در طبیعت را وارد فرهنگ کرد. بدین طریق انسان با توسل به زبان، خواست اتوریته را در دین، اخلاق، سنت، منافع عمومی و غیره جاسازی کرده و در صدد اجرای اتوریته با توسل گفتمانهای دینی، اخلاقی و منافع عمومی بر آمد. انسان ها با الگوبرداری ازطبیعت و کدهای شکل گرفته در طبیعت از زور و خشونت برای کنترل اطرافیان خود استفاده کرده اند. حتی مدرنیته که ادعای تسلط بر طبیعت و ساخت جهانی مدنی را داشت نیز از زور و خشونت نهایت استفاده را کرد. در عصری که مدرنیته مورد نقد قرار گرفته و تنوع فرهنگی و هویتی و شکل های مختلف زندگی، انسان برای مشروعیت خود می جنگند و هر روز گروهی که اقلیت سازی شده اند می توانند شکل زندگی متفاوت خود را قانونی و مشروع کنند، مفهوم خشونت نیز دچار تغییر در بار معنایی میشود. این تغییرات نسبت به جغرافیا و سیستمهای سیاسی و سیر تاریخی برخورد کانونهای مختلف قدرت در جامعه انسانی تفاوتهایی را نشان می دهد. انسان شهری شده و مدنی وجود خود را از طریق زبان و عرضه خود در داخل زبان و فرهنگ بیان می کند. این بیان و مبارزه برای بیشتر هویدا بودن، نیز در مواردی باعث تغییر ماهیت خشونت در داخل فرهنگ نسبت به طبیعت می شود. ایدئولوژیها و گفتمانها در این مورد نمونه های خوبی هستند. ولی برخی از این ایدئولوژیها و گفتمانها گاهی مروج خشونتی هستند که حتی در طبیعت نیز بدان شدت وجود ندارد. وقتی می گوییم خشونت فرهنگی شده است، یعنی خشونت جزئی از فرهنگ شده است. متاسفانه در جامعه ما خشونت نه تنها جزئی از فرهنگ شده بلکه خشونت تبدیل به ابزاری شده در دست دولت که در تحمیل فرهنگی خاص بر جامعه مورد استفاده قرار می‌گیرد. حتی خشونت در دست ارگانهای فرهنگی که در صدد هستند تا فرهنگ خاصی را بر جامعه تحمیل کنند نیز به عنوان ابزاری کارساز مورد استفاده قرار می گیرد.

بهتر است اینجا نظری به تعریف خشونت در چند زبان داشته باشیم تا تفاوت در تعریف خشونت در زبان و فرهنگ های مختلف را راحت تر درک کنیم. بعد از این مقدمه، روی خشونت و زورگوئی علیه نصف جامعه بشری که زنان هستند تمرکز می کنیم.
دلایل خشونت:
چنانکه در مقدمه گفته شد، انسان محصول طبیعت و طبیعت محصول تلاش برای بقا و وجود است . چرخه هست شدن، تجزیه، تبدیل وتولید مثل در طبیعت قوانین قاطع و تغییر ناپذیری دارد، که ما از آن بعنوان حیات وحش یاد می کنیم. این مکانیزم برای انسان جویای جاودانگی، خشن و غیر قابل برگشت است. مرگ به عنوان خشن ترین جزء این مجموعه برای انسان می باشد. انسان همراه با حرکت در مسیرهست بودن( وجود داشتن) برای تغییر این حقیقت خشن و ناباور ، جواب را در ایجاد دنیای دیگر به نام مدنیت یافت. این دنیا در تکاپو بود تا راهی برای تسلط بر سرنوشت طبیعی بیابد. حیات وحش برای بقا موجودات را مجبور به رقابت میکند و این تلاش برای بقا در میان موجودات رقابتی سرشار از خشونت را رقم می زند. انسان نیز به عنوان جزئی از طبیعت این ذات خشن خود را وارد دنیای مدنی کرده است. ولی با گذشت زمان همان طور که در صدد کنترل بیماری و افزایش طول عمر بر آمده در صدد اصلاح ذهنیت نابودگر هم جنسان خود یعنی انسان نیز بر آمده است. در این مسیر نیز اقدامات مهمی را انجام داده است.
با اینکه لغت خشونت در همه زبانها و جوامع وجود دارد ولی نحوه تعریف و سمبلویزه کردن و ماهیت درونی آن و حسی که از خشونت درک می شود دارای تفاوتهایی می باشد. به طور عمومی خشونت استفاده عمدی از نیروی فیزیکی یا قدرت برای تهدید فرد ، گروه یا جامعه است، که منجر به آسیب، مرگ، آسیب روانی، یا محرومیت و یا تغییر روش زندگی شود و فرد نسبت به گذشته خود را کمتر در امنیت روانی و فیزیکی احساس کند. در لغتنامه دهخدا خشونت از نظر لغوی به معنای خشکی، تندی و سختی است ( فرهنگ دهخدا ) . در فرهنگ آکسفورد خشونت را به معنای تجاوز، زیان، آسیب، شدت، خشونت، تهدید، غضب، بی‌حرمتی و اِعمال زور به‌کار برده است. همچنین به معنای شکستن، تخلف کردن، بی‌حرمتی کردن، توهین کردن، به حریم کسی یا چیزی، تجاوز کردن و تجاوز به عنف آمده است. در زبان روسی معنای لغوی خشونت – درشتی، غضب، تندی کردن، ضد نرمی و آرامش است. در اصطلاح به هر نوع رفتار تند یا خشن که به منظور ایجاد درد و رنج و آسیب رساندن به قربانی صورت می گیرد را شامل می شود. این رفتار ممکن است فیزیکی و یا غیر فیزیکی با نتیجه روشن و یا با نتیجه پنهان تظاهر پیدا کند. (فرهنک روسی) در فرهنگ لغت ترکی استانبولی خشونت – میزان و درجه قدرت یک حرکت و عمل،شدت ، سختی، قدرت متولد از یک حرکت، افراط در احساس و رفتار تعریف شده است . خشونت شکل افراطی پرخاشگری، مانند ضرب و شتم، تجاوز به عنف و قتل است (American Psychology Association)
بعد از تعریف خشونت و دلایل آن، انواع خشونتی که بر علیه زنان اعمال می‌شود عبارتند از: فیزیکی ، روانی، اقتصادی، جنسی ، حقوقی و زبانی.
خشونت فیزیکی:
شیوه های آزار و اذیت جسمانی، ضرب و جرح، کشیدن مو، سوزاندن و هل دادن را شامل می شود که این نوع خشونت ممکن است برای همه زنان بدون توجه به نوع تحصیلات، نژاد و وضعیت خانوادگی روی دهد.
خشونت روانی:
شامل رفتار قلدرانه برای تحقیر زن، تهدید به آزار و یا کشتن وی یا افراد خانواده زن ، دشنام، استهزاء، ممنوعیت ملاقات با دوستان و زندانی کردن در منزل می گردد. این نوع خشونت موجب بروز روحیه پوچی و یا خود نابودسازی، گریز از مشارکت اجتماعی و اضطراب در زنان می شود.
خشونت اقتصادی:
محدود کردن حوزه کاری برای زنان، نا امنی روانی و جسمی محیط های کار، وجود نداشتن تعریف اقتصادی نگهداری از بچه در قانونهای کار از خشونت های اقتصادی حساب میشود. فرهنگ نگهداری بچه که در آن زن بعلت فشاری روانی و اجتماعی که بر مرد است مجبور می شود زیر بار مسئولیت نگهداری از بچه به تنهایی رفته و از شغل خود و پیشرفت در آن عقب بماند. اقتصاد رانتی و ایدئولوژیک که عرصه را برای فعالیت و نو آوری به طور عمومی تنگ می کند و این فضای کار آفرینی تنگ بیشترین ضرر را به زنان می رساند. این محدودیت ها زمینه لازم را برای وابستگی اقتصادی زن به مرد مهیا می سازند. بدین طریق مرد می تواند خشونت و اتوریته خود را با استفاده از ابزار اقتصادی نیز اعمال کند. البته اینجا لازم است این نکته را روشن کنیم که این سیستم خود زن را به کالایی تبدیل می کند که مرد محکوم می شود برای بدست آوردن این کالا پتانسیل های اقتصادی خود را وسیع تر و بزرگتر کند تا بتواند این کالا را در اختیار گیرد. این سیستم بدین طریق مرد را تبدیل به یک مصرفه کننده می کند. همانطور که زن را تبدیل به کالا کرده است و در نهایت منجر به ترویج سیستم پدر سالارانه در جامعه می شود.
ندادن خرجی، سوءاستفاده مالی از زن و صدمه زدن به وسایل مورد علاقه او از جمله موارد خشونت اقتصادی علیه زنان است. در بسیاری از کشورها زنان نیروی کار بدون مزد و فاقد درآمد هستند و همین عامل زمینه ای برای بروز این نوع خشونت نسبت به زنان می شود. به طوری که در برخی موارد زنان حتی حق دخل و تصرف در اموال خود را نیز ندارند.
خشونت جنسی:
خشونت جنسی از تعریف زن به عنوان جنس دوم شروع می شود. وقتی زن با این ذهنیت که یک وسیله جنسی است نه یک فردی که باید از غریزه جنسی خود لذت ببرد تربیت می شود. زن در عمل جنسی در موقعیت پذیرا (پسیو) قرارمی گردد و یا حتی مجبور می شود جنسیت خود را به طور غیر متعارف و خارج از تعریف های حقوقی و عرفی جامعه زندگی کند- روابط بیرون از ازدواج در ایران-. این نیز سبب می شود که در موقع خشونت نتواند برای اعاده حقوق خود به دادگاه و مراجع امنیتی مراجعه کند. تعریف شراکت جنسی فقط از طریق ازدواج، خود باعث خشونتی می شود که هیچ مکانیزم عملی جز وجدان برای جلوگیری از آن وجود ندارد. این در حالی است که سیستم حقوقی به عنوان تنها مرجع عملی که می تواند از این خشونت دفاع کند. اجبار در روابط زناشویی غیرمتعارف، عدم اجازه استفاده از وسائل پیشگیری از حاملگی ناخواسته و بی توجهی به نیازهای جنسی زن، ضرب و شتم بخش جنسی بدن و عریان گرائی نمونه‌هایی از این نوع خشونت هستند.
خشونت زبانی :
مرد در جامعه و فرهنگِ ایرانی “آقا” ؛ سرور و رئیس؛ “غیور، بی‌باک و نترس، مقابل نامرد به معنی جبون و ترسو و بی‌غیرت” و زن “خانم” است؛ بانویی که با این واژه به او “روسپی” و “فاحشه” نیز می توان گفت. در “فرهنگ دهخدا” بیش از هفتاد واژه از زن ساخته می شود که در اکثریت خویش معنایی منفی و “زشت و غیراخلاقی” دارند. برای نمونه “زنباره”، “زن‌بر” (دیوس، جاکش)، “زن به مزد” (قرمساق)، “زن‌دغل” (روسپی) “زن‌سیرت” (مفعول)، “زن‌جلب”، “زن‌قحبه” و…البته واژه‌هایی چون “زن”، “زنیکه”، “زنک” و “خاله‌زنک” را نیز داریم که در تمامیت خویش به تحقیر زن نظر دارند. در فرهنگِ ما اکثریت مطلق واژه‌هایی که با مرد ساخته می شوند، بار معنایی مثبت دارند، مثل جوانمردی و پایمردی. در همین رابطه است “نامردی کردن” یعنی مثل زن رفتار ناشایست داشتن. (خشونت و زبان- اسد سیف) همچنین در ادبیات فارسی، برخی شعرا زن را مترادف با اژدها، عفریته، مادر به خطا، قحبه، فتنه، حیله گر، و از این قبیل کلمات به کار برده اند. اکثرا در ادبیات فارسی در مورد برخورد با زن بینش پدرسالاری حاکم است. در فرهنگ ایران که بیشتر از زبان دین و سنت نشات می گیرد زن به عنوان شخصی پست و حتی بعضا بصورت کالا به جامعه عرضه می شود. و مرد هر نوع مالکیت را روی وی دارد. مرد صاحب است، زن ناموس مرد است، مرد اختیار دارد که زن خطاکار (از دید مرد)را مجازات کند، حتی این مجازات می تواند مرگ هم باشد. در اثر این خشونت زبانی همواره سلامت جسمی و روانی قربانی در معرض خطر جدی قرارمی گیرد. وجود این تبعض در زبان که خود خشونت را به دنبال دارد. باعث می شود که خشونت بر علیه زن به یک فرهنگ تبدیل شود چون زبان حاکم است که رفتارجامعه را شکل داده و قوانین را تشکیل می
دهد.
خشونت حقوقی:
امروزه در قوانین مدنی ایران که نشات گرفته از قوانین شریعت است حقوق زن و مرد یکسان شمرده نمی شود. هم اکنون در ایران، دین اسلام حاکم است و تفسیر خاصی از اسلام که در آن زن نسبت به بار ارزشی خاصی که نشات گرفته ازمناسبات قدرت سیاسی ،دینها و سنتهای تاریخی در ایران تعریف شده است. در این تعریف مرد بعنوان مدیر و تصمیم گیرنده بر زن شده و مسئولیت زن بر دوش مرد قرار گرفته است. در این ارزش سازی زن بعنوان موجودی است که مسئولیت زندگی اقتصادی، اجتماعی و رفتاری او باید تحت کنترل و هدایت مرد باشد. در این بار ارزشی ، زن موجودی نیست که مانند یک شریک طرف قرارداد بتواند انتظارات و خواسته های خود را بر قرارداد منعکس کند. عدم انعکاس خواسته های زن باعث می شود که زن در این قرارداد حقوقی مسئولیت کمی را حس کند. این مسئولیتی که بر دوش مرد گذاشته می شود به نوبه خود موجب می شود که مسئول- مرد- بتواند نسبت به مسئولیت خود و برای اجرای مسئولیت خود از ابزار مشروع و ابزاری که در فرهنگ جامعه وجود دارد استفاده کند. چون خشونت ابزاری است که در عرصه های مختلف جامعه ما از زبان گرفته تا حوزه سیاست و حقوق وجود دارد، مرد نیز با استفاده از این ابزار تربیت شده و زن نیز به مشروعیت این ابزار عادت کرده است. بدین طریق خشونت در جامعه جاری گشته و حتی جزئی از زندگی عمومی شده است. دولت جمهوری اسلامی به عنوان حکومت مردسالار دینی هم از فرهنگ غیر دینی و هم دینی بر علیه زن استفاده می کند. در نوع لباس پوشیدن، حضانت خانواده، انتخاب ریاست جمهوری و حتی جدا کردن جنسیتی در اتوبوسها و ورزشگاهای و سایر، زنان را مجبور می کند که تابع تفکر مردسالارانه باشند.
خشونت علیه زنان در خانه ها بیانگر یکی از بزرگترین مشکلات جامعه انسانی است. عموما پدیده خشونت مبنی بر جنسیت به عنوان خشونت خانواده شناخته می شود. این مسئله یکی از نقائض جدی حقوق بشر می باشد، این معضل در دنیا بعنوان بستر تبعیض محسوب می گردد. از لحاظ حقوقی و فرهنگی این معضل سبب مباحث زیادی در دنیای امروز شده است. لذا از دیدگاه مطالعات حقوقی اهمیت شناسایی و نفی اشکال مختلف خشونت از جمله خشونتهای خانوادگی و خشونت های مبتنی بر جنسیت این است، که تکرار آنها سبب تبعیض و نابرابری بین زن و مرد می شود و موجبات آسیب به مقام زن و نقض کرامت انسانی وی را فراهم می آورد.
خشونت در جامعه بشری مختص گروه و یا کشور بخصوصی نیست. چرا که همه جوامع بشری و کشورهای مختلف با این معضل دست بگریبانند. شناسایی و تلاش برای نفی انواع خشونت در جامعه بشری، سازه های حقوقی مقابله با خشونت را معین می کند. عدم تمرکز بر شناسایی انواع خشونت و مبارزه با آنها نیز باعث بقا، نهادینه شدن و باز تولید خشونت در جوامع می شود. بنابر این امکان نفی خشونت همواره با شناسایی آن موجود خواهد بود. بدون تردید می توان گفت بعد از شناسایی و تعریف انواع خشونت در یک جامعه، سیستم حقوقی مهمترین نقش را در مقابله با آن ایفا خواهد کرد. نهایتا در بررسی خشونت بر علیه زنان نباید فراموش کرد که تا وقتی ما نتوانیم خشونت و منابع آن را پیدا کنیم نمی توانیم آن را از بین ببریم یا حتی به حداقل برسانیم. خشونت اگر چه بر علیه زنان قابل مشاهده تر از عرصه های دیگراست. ولی در جهان هستی و جهانی که جامعه ما در آن قرار گرفته ، ما باید از چگونگی تولید خشونت از زبان گرفته تا دیگر بخش های زندگی به یک خود اگاهی برسیم. خصوصا زنان ما باید از تبدیل شدن به وسیله ای برای باز تولید خشونت بپرهیزند.

No comments: