از قصهٔ آذربایجانی «جیرتدان»، دستنوشتهٔ من با ویرایش آقای صدیق |
آقای صدیق، که میدانست از الکترونیک سر در میآورم، یک کتاب سرگرمیهای الکترونیک را که از انگلیسی به فارسی ترجمه شدهبود، داد که متن فارسی آن را ویرایش کنم. کتاب را قرار بود انتشارات گوتنبرگ به گردانندگی آقای کاشیچی منتشر کند. آقای صدیق گویا نسبتی با آقای کاشیچی داشت. کار را که انجام دادم، آقای صدیق گفت که آن را ببرم و به آقای کاشیچی بدهم، و اگر درست یادم ماندهباشد، ۴۲۰ تومان طلب کنم. رفتم، و آقای کاشیچی این پول را با کمی بیمیلی به من داد. این نخستین «درآمد»، و یکی از انگشتشمار «درآمد»های حقیر من از کار فرهنگی بود!
روزی، بهگمانم در تاریکی غروب پاییز ۱۳۵۵،
با دوستم علیرضا صرافی پیش آقای صدیق بودیم. علیرضا در طبقهی بالا داشت در میان
کتابها میکاوید، و من داشتم با دوست دیگرم مسعود فتحی که در کارهای کتابفروشی
به آقای صدیق کمک میکرد، گپ میزدم. ناگهان مردی جوان وارد شد و پرسید «مسعود
فتحی کیست؟» مسعود خود را معرفی کرد. مرد گفت: «بیایید بیرون، با شما کاری
داریم!»
آقای صدیق سرش به کار خودش بود. مسعود
رفت، دقایقی گذشت، و نیامد. نگران شدم و به آقای صدیق گفتم: «بهگمانم ساواکی
بودند و مسعود را بردند». آقای صدیق یکه خورد. از جا پرید. آرام و در سکوت چیزهایی
را از کشوها برداشت، و گفت که میرود به خانهی مسعود خبر بدهد که خانه را «تمیز»
کنند، مغازه را رها کرد و رفت.
مسعود فتحی، که امروزه از جمله وبگاه «عصر نو» را میگرداند، آن غروب رفت تا با انقلاب از زندان رها شود.
دکتر صدیق پس از انقلاب یکی از نخستین
نشریات به زبان ترکی آذربایجانی را به نام «یولداش» منتشر کرد. من همواره بیصبرانه
منتظر انتشار شمارههای بعدی آن بودم، میخریدم و با سلیقه نگهشان میداشتم.
No comments:
Post a Comment