احمد رحیمی
به نظر میرسد آقای محمد امینی که اکنون
دیگر در جلد مدعی العموم ناسیونالیزم
تمامیت خواه ایرانی ظاهر میشود، در ادامه ایفای نقش، ادعانامه نوبتی و جدید خویش
را، این بار برعلیه آقای مهندس حسن شریعتمداری صادر و متنشر کرده است.
شأن نزول این ادعانامه ظاهراً مقالهای از
آقای مهندس مزبور است که پیشنهادات وی را در مورد تقسیمات کشوری برای تمرکز زدایی
و اداره آسانتر و معقولتر سرزمین منعکس میکند.
برحسب مدلول ادعانامه، این پیشنهاد از جمله
شامل «۱۳ ایالت
قومی» نیز هست. آقای امینی نه تنها به خاطر مخالفت با شخص، با بندبند پیشنهادات
مخالف است، بلکه مخالفت ایشان بیشتر با راه حل مکنون در آنست که لزوماً، تنها از
طریق حکومتی فدرال امکانپذیر است. مخالفت با حکومت فدرال نیز امر غیر منتظرهای
نیست، مشروط بر اینکه متکی بر استدلال و برشمردن معایب آن و نشان دادن محاسن حکومت
غیر فدرال و در مورد ایران حکومت آشنای فوق متمرکز و لاجرم استبدادی باشد.
ولی چون آقای امینی از دلدادگان نوع
حکومتهای تا به حالی این سرزمین، متضمن تمامیت ارضی با شدیدترین روایت ممکن، و با
مفهوم یک دولت متمرکز، طرفدار زبان واحد تحت نام تجارتی زبان مشترک، و دولت مرکزی
با پارلمان واحد تحت برچسب حاکمیت ملی است، چگونه میتواند با حکومت فدرالی که نقطه
مقابل این واحدهای وحدت آفرین است موافقت بکند؟
بنابراین راحتترین راه برای نشان دادن
نظرات خویش با پیراهنی دیگر، اینستکه همه بندهای
پیشنهادات فدرالیستی مذکور را غیرتاریخی، واپسگرا، قوم گرایانه و غیره
نامیده، مردود بشمارد. در این مورد نیز بر حسب عادت مألوف خویش از شاخی به شاخ
دیگر، از نظامی گنجوی به پیمان وستفالی، از رضاشاه پهلوی به ایلات خمسه فارس و
«کارزار سامان یافته برای جداکردن بند بند این سرزمین نیاکان» که، این بار در غیاب
شوروی، با اشتراک و هنزنمایی سعودی و قطر و با کارگردانی ناسیونالیزم ایرانی در
استودیو امینی و شرکا به روی صحنه آورده میشود- سناریویی شبیه سوریهای کردن اصلاح
طلبان مغفول جمهوری اسلامی- بدون اینکه نشان بدهد چرا و به چه سبب تمام جهانیان،
از ابر قدرت گرفته، تا زبرجدهای خلیج فارس در فکر تجزیه ایران اهورایی شیعی هستند؟
در ضمن اینکه ایشان نه از پیمان وستفالی و
نه از ایلات خمسه فارس و چرایی و چگونگی تشکیل آنان اطلاع درست حسابی دارند. ردیف
کردن این مقولات ضمن اظهار فضل، برای دادن حجمی مناسب به مقاله است و الا چه لزومی
داشت که جمال امامیوار، مخالفان نظراتش را متهم به نادانی، و بالاتر از آن رفتن
به کام سامان دهندگان کارزار تجزیه ایران بکند.
پرداختن به تمامی بندهای ادعانامه ایشان
ضروری نیست. چون هم قبلاً و به مناسبتهای گوناگون تکرار شدهاند و هم اینکه دلیلی
ندارد پس از این نیز مکرر نشوند. پس به چند نکته جگرسوز مقاله نظری بیاندازیم.
آقای امینی مینویسد : «آقای مهندس که
پروژه قومی سازی ایران را پیش کشیده است. هیچ پیشینهای در تاریخ پژوهی، مردم
شناسی و زبانشناسی ندارند…. بر آن شدهاند که ایران را بر پایه قوم گراییهای
«سده هژدهم» اروپا، ایران را مانند کیک عروسی…...تقسیم کنند». قبل از اینکه تنمان
از ظلم فاحشی که آقای مهندس مزبور در حق
کشور روا میدارد به لرزه بیفتد، بجا است سوآل کنیم که آیا هر کس که خواست در مورد
مطلبی، و در اینجا مطلبی مربوط به همگان، مطلقاً همگان، اظهار نظری بکند باید
قبلاً پیشینه، یا عدم سو پیشینه خود را ارائه داده و سپس اجازه سخن داشته باشد؟
پروژه قومی سازی هم عبارت از این است که
آقای شریعتمداری میگوید مردم ایران، هر یک، عضوی از یک قوماند و بنابراین دارای
حقوق حقه قومی. و برای تسجیل این حقوق حقه قومی پیشنهاد شناختن ۱۳ ایالت قومی، ۳ استان خودمختار و…. را میدهد.
با عطف به جملات مهندس شریعتمداری آقای
امینی مؤکداً با پروژه مخالفت میکند ولی نمیگوید به چه دلیل استدلال وی در مورد
حقوق حقه مزبور نادرست است. مگر هر کدام از مردم ایران از خانوادهای نیستند که آن
خانواده برحسب تبار خود و زبان خود مشخص میشود؟ کجای این تبیین آقا شریعتمداری
ایراد نحوی یا استدلالی دارد؟ اگر به
عنوان مثال تمام افراد یک تبار، به فرض کردها، که به تنهایی زبان کردی دارند
خواهان به کار بردن زبانشان به عنوان حق قومی یا درواقع حق ملی باشند، آیا کار
خلافی مرتکب شدهاند؟، یا خواهان استفاده از آن حقوق حقه مندرج در فوق هستند؟ آخر
حق فردی افراد وقتی بصورت جمع، آنهم جمعی از نظر تاریخی قابل تعریف، و موجود،
اعلام یا طلب یا تعریف میشود تغییر کیفی پیدا میکند. چون حق تنها مربوط به فرد
نیست. به اجتماعات هم مربوط است. اجتماعات در مفهوم اقتصادی و اجتماعی به نام طبقه
-کارگر ، بورژوا- معروف است و در مفاهیم
دیگر هم ملی است. طبقه یک تعریف و ملت تعریف دیگر دارد. و اینها طبعاً حقوقی
دارند که از آن دفاع میکنند. آقای امینی بایستی قبلاً نامربوط بودن چنین طلبی را استدلال بکند و بعد
آنرا مردود بشمارد. ولی ایشان به جای آن اظهار میدارد : «در دورانی که ۲۶ کشور اروپایی- که صحیح آن ۲۸ است- در گفتمان سیاسی و
اجتماعی شان از حقوق فراملی صحبت میدارند شریعتمداری از حقوق قومی دفاع میکند.»
اولاً ۲۸ کشور اروپایی مستقل بدلایل و منطق به کلی متفاوتی از پروژه
شریعتمداری دور هم جمع شدهاند و مسائل جهانشمولتری را حل و فصل میکنند. زیرا
آنان مرحله پروژه شریعتمداری را مدتهاست پشت سر گذاردهاند.
ثانیاً در ایران، ما هنوز به عنوان
انسانهای دارای حقوق، به رسمیت شناخته نشدهایم تا چه رسد به موضوعات دیگر.
بنابراین مقایسه این دو، تنها اظهار قضلی بی مورد است و قیاس معالفارق، و رابطهیی
با پروژه مهندس شریعتمداری ندارد.
اتحادیه اروپا سه زبان کاری دارد که به
ترتیب الفبا آلمانی، انگلیسی و فرانسه است. و مردم عادی در هر کشوری زبان خود را
دارند. در حالیکه ما زبان کاری نداریم و زبان خودمان هم که چون به نظر مقامات
سیاسی و امنیتی وارد کنندگانش ملیت ایرانی نداشتهاند در قرنطینه بسر میبرد. ما
فقط زبانی میشناسیم که والده تمام زبانهای دنیاست و با اتیکت زبان مشترک مرتب به
سندان آن میکوبند.
آقایان ناسیونالیست اکثراً دوآتشه ایرانی،
و به عنوان نمونه خود آقای امینی، دلسپرده چند کلمه هستند. یکی تمامیت ارضی در
مفهوم زمینخواری است و با همان نیت، چون
مهم برای آنان زمین است نه مردمی که روی آن زندگی کرده و میکنند،
یکی دیگر اصطلاح تجزیه طلب است، این اصطلاح
مانند روغن در آشپزخانه، موارد استعمال عدیده دارد و مخصوصاً بینهایت مفید است
برای عصب ناسیونالیستی، که چشمها و گردن و لبها را در کنترل خود دارد، بدون ارتباط
با ناحیه بالاتر که مغز باشد. چون از یک جانب رابطهی ارقانیک دارد با تمامیت ارضی
مشروح در بالا، و از جانب دیگر فرض بر این است که اثر مخربی بر روی سوژهای که
مورد خطاب باشد دارد.
دیگری کلمهی قوم است. قوم مانند قوم عاد و
ثمود. ناسیونالیستها دلباخته این کلامند، چون با بکار بردن این کلمه براحتی میتوان
در مورد آن از خرده فرهنگ و محلی و غیره استفاده یا سو استفاده کرد. ناسیونالیستها
کاری باین ندارند که هر فرهنگی در ذات خود یک کل است. بنا براین نمیشود گفت که
فلان فرهنگ خردهای از فرهنگ است. کدام فرهنگ؟ جواب ندارد. مهم هم نیست که جواب
نداشته باشد، چون قصد تعریف و معرفی یک فرهنک که نیست. مقصود تحقیر است.
در عوض تا دلتان بخواهد از سخن گفتن دربارهی
ملت آذربایجان یا ملت کرد تنفر دارند. ملت البته که نمیتواند واحد نباشد، چون در جاهای دیگر هم واحد
است، ناسیونالیستهای ایرانی
انگلیسی دان و آمریکایی خوان هم که «وان نِیشن» نه یک کلمه بیشتر، نه یک
کلمه کمتر»- یاد زمان دیگری افتادید؟- را بلدند آنهم «وان نیشنی» که نه زبانش
یکی است، نه فرهنگش، نه دینش. چندین زبان دارد، دوسه تا دین دارد.
ناسیونالیستها البته اطلاع ندارند و مهمتر
از آن، نمیخواهند هم داشته باشند که، قبل از اینکه رضاشاه با دو سه تا ساختمان نظمیه
و پستخانه و وزارت خارجه که در تهران بنا کرده و بدینوسیله تجدد را در تهران
برقرار بکند؛ و علیرغم اینکه پیشتر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷در شهر تبریز درسال ۱۹۰۵ انجمن غیبی و گروه اجتماعیون عامیون یعنی سوسیال دمکراسی تأسیس
شده بود. با اینهمه ناسیونالیستهای ایرانی آذربایجانیها را همراه با کردها و
دیگران قوم مینامند در حالیکه عزاداران تکیه دولت تهران ملت شش هزار ساله ایران
نامیده میشوند. زمانی هم که در رودربایستی قرار میگیرند اصطلاح ملیت را بکار
میبرند. در حالیکه ملیت اسم است از صفت ملی، و تا ملتی نباشد نه ملی هست و نه
ملیت. بر این نسق کشور چند ملت را «وان نِیشن» نمیتوان گفت حتی اگر خانم لمبتون
مرحوم یا ریچارد کاتم ایضاً یا خود رضاشاه خوشش نیاید. کمی تعمق و تأمل هم گاهگاهی
سودمند است.
یک ایراد دیگر آقای امینی به آقای
شریعتمداری اینستکه «وی در تقسیمبندی فدرالی خود واژه ایالت را به جای استان
نشانده است، که گواهی است از نگاه ایلیاتی و پیش مدرن». و مینویسد «نخبگان قانون
گرای ۱۰۶ سال پیش
نگاهی مدرنتر از ایشان به ایالت داشتند و بهایی به آرایش قومی و ایلی نمیدادند».
-یعنی درواقع هر چه دلشان میخواست میکردند؟-
در واقعیت نخبگان قانون گرای مزبور ۱۰۶ سال پیش همان لغت ایالت و
ولایت را با همان مفهومی که مهندس شریعتمداری از آن دارد به کار برده، وقانون
انجمنهای ایالتی و ولایتی را تصویب کرده بودند و لابد شاید تلفظشان مدرن تر بوده
است. ولی چون بعداً متوجه شدهاند که زیاد مدرن نیست بدون لغو آن، همیشه مسکوت
گذاشته بودند تا باقانون اساسی مدرنتر جمهوری اسلامی جایگزین بشود. درواقع این آقایان نخبگان قانون گرا، از فرط
مدرن بودن، واقعیتها را به دلیل مدرن نبودن از نظر دور داشتهاند.
مدرنیته واقعی را جمهوری اسلامی به امت
همیشه در صحنه با ۳۳ استان شسته و رفته و هر کدام حداقل مجهز به یک بولوار سراسری، با
چمن مربوطه و مدام در حال آبیاری آن، هدیه کرده است. آیا داشتن ۳۳ استان با استانداران قد
و نیم قد ملی، بهتر از ۱۳ ایالت قدیمی قومی نیست؟
آقای امینی مرقوم میدارد که «به زبان دیگر
سد و اندی سال پس از انقلاب مشروطه و پیدایش دولت مدرن فرا ایلی، جامعه شناس
شریعتمداری پیشنهاد میکند حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه کشور ایران را تعریف
کنیم». آقای امینی چنان با تحقیر از ایل و قوم وغیره سخن میگوید که گویی خود این
ناسیونالیزم افتخار داشتن امپراتوریهای پس از اسلام را مدیون ایل سلجوق و ایلات
قئزئلباش نیست. و این احساس به انسان دست میدهد که خود ایشان از ناف پست مدرنیسم
با ما سخن میگوید، و خود مدرنیسم هم دیگر مدرن نیست. در اینجا آقای امینی حکومتهای
رضاشاهی و اسلامی را دولت مدرن فرا ایلی مینامد. دولتهای ایلی چنان کردهاند که
میدانیم. امپراتوری بنیان کردهاند و
هزار سال بیوقفه این آب و خاک را اداره
کردهاند، و هیچ دریاچه را نه خشکاندهاند، نه آرال را، نه ارومیه را.
اما اکنون زبان همان امپراتوریها به پستوی
تاریخ رانده میشود. دولتهای فرا ایلی، لابد چون به ایلی وابسته نبودند ناچار هر
کدام از یک یا چند قدرت خارجی آویزان بودهاند. تصادف روزگار دولتهای فرا ایلی را
تبدیل به واسال کردهاست.
بنیانگزاران این دو حکومت مدرن، و منش آنان
از نوع مدرنیتهای که آن دو میتوانستند ادراک کنند، و برپا دارند مگر میتوانست جز
این باشد که هست؟. ولی بهتر میبود آقای امینی به ما نشان دهد حکومتهای مزبور از
چه نظر مدرن بودهاند. از نظر وفور آزادیهای گوناگون شخصی و جمعی، از نظر لغو
سانسور، از نظر رعایت حقوق بشر، از نظر محتوای قانون اساسی و قانون مدنیشان، یا
از عملکردهای خودسرانهشان؟، یا از نظر استفاده از وسایل مدرن مانند هواپیما و ترن
و تلفن و تلویزیون؟ اگر نظر این شق اخیر باشد مسلماً جمهوری اسلامی مدرن تر از
حکومت رضاشاهی است. چون از نظر استفاده از انفورماتیک و تلفون سیار و تلویزیون
جلوتر از آنست. و از برخی لحاظ همپای کشورهای مولد این نو آوریهاست. ولی نفس زیستن
در دوران مدرن و استفاده از وسایل ارتباطی آن کسی را، یا حکومتی را مدرن نمی کند.
شاید هم اشتباه آقای شریعتمداری این باشد
که به جای تمکین به این دولت مدرنی که آقای امینی به ما گوشزد میکند، میخواهد مارا
به دنیای ایلی سلجوقی برگرداند.
اما لغت ایالت تاریخ طولانیتری دارد و
احتمالاً بسیار مناسبتر از کلمه من درآوردی استان است که معلوم نبود از کجا به
تقسیمات کشوری نزول اجلال کرده بود. ولی یک چیز معلوم بود و آن این بود که ایالت
همیشه با یک نام تاریخی همراه بود : ایالت اذربایجان، ایالت خراسان. در
حالیکه استان تنها با عددی همراه است. استان سوم.
نیت دستگاه هم اجتناب از بردن نام آذربایجان بود تا تنها نام ایران بر
زبانها باشد. یعنی استان سوم ایران، نه ایالت آذربایجان. همان کاری که بعدها جمهوری
اسلامی در ابداع کارت ملی و پلاک اتومبیلها به کار برد. تا مثلاً تبریز تبدیل به
یک نمره ۴۱ بشود.
در هر موردی که باشد مربوط به تظاهر رویه واحدی است که هدف آن از یاد بردن همه
نامها، برای برجسته کردن تنها یک نام واحد بوده است.
حالا که خود آقای امینی پست مدرن، پیشرو،
مدنی، ایلی نه، بلکه بینالمللی هستند و مدام با تمامیت ارضی که دیگر از فرط
استعمال و سؤ استفاده شکل اسباببازی کودکان هفتادساله ناسیونالیست را به خود
گرفته ور میرود، چه برنامهای به غیر از وحدت نوع رضاشاهی دارد که ارائه بدهد. به
شرطی که قبلاً از شگفتی پس از خواندن پیشنهاد شریعتمداری بدر آمده باشد. و فکر
نکند که «گویا قرار است نام کشورها و استانهای هر کشور بر پایه شناسنامه قومی
شناسایی بشود»، برای اینکه هیچ قراری لازم نبود، چون درواقع هم نام کشورها از نام
ملل و اقوام تشکیلدهنده آنها آمده است.
از آلمان شروع میکنم دویچلند یعنی سرزمین
دویچها، (آلمانها)، افغانستان یعنی کشور افغانها، هندوستان کشور هندوها، فرانسه
سرزمین فرانکها، انگلستان کشور آنقلوساکسونها، روسیه کشور روسها، عربستان کشور عربها. کافی است
یانه؟
چون «به نظر شریعتمداری حقوقدان ایالت
متعلق به قوم است نه کشور»؛ آقای امینی میپرسد
این ایالتهایی که متعلق به قوم بخصوصی هستند از چه زمانی به تعلق آن قوم در آمده
و زمینه تاریخی این تعلق چیست؟
جواب آقای امینی را تاریخ میدهد. ایالتها
از زمانیکه در تاریخ به نام آن مردم ثبت شده متعلق بدانان است. تمام نامهای اماکن،
دشتها، درهها، کوهها، رودها، دریاچهها حاکی از این تعلق است. کشور بدون ایالت
وجود خارجی ندارد. ایالت بدون کشور هنوز هم موجود است. کشور مقولهای حقوقی است و
واقعیتی است سیال، و همیشه تابعی از شرایط منطقهیی و اکنون جهانی. آب میرود، از
ابعادش کم میشود و ایالت برجاست. شاید به نظر آقای امینی تمام ایالات ملک دولت
است که لابد در رأس آن نیز شاهی، فقیهی نشسته و ایالات را به مردم اجاره میدهد یا
بدانها اجازه سکونت میدهد. چون متعلق بودن ایالات به دولت معنایی جز این ندارد.
نکته دیگر اینکه، کمی خویشتنداری به نفع
خود آقای امینی هم هست. وی با مخالفان
فکری خود برخورد ارباب رعیتی دارد. آنانرا ایلیاتی و واپسگرا مینامد و بعد هم بی محابا مینویسد
که «کارزار سازمان یافتهای که سالهاست برای گسستن بند بند سرزمین تاریخی ما… آغاز
شده است و اینک به یاری شیخهای سعودی و قطری پا گرفته است شور بختا کسانی مانند
دوست پیشین مرا هم در سودای نام و جاه بکام خود کشانده است». آقای امینی، یکبار
دیگر این پاراقراف را بخوانید و به بینید چه اتهام مزخرفی به دوست پیشین خود میبندید.
حتماً شنیدهاید چیزی بنام شرم وجود دارد. پس شرم کنید. مبارزه قلمی و سیاسی آدابی
دارد. استدلال کنید و از هتاکی به پرهیزید. چون امکان دارد روزی گیر هتاکتر از
خود بیفتید و این دور معیوب و نا نجیبانه مسری شود و ادامه پیدا کند.
و اکنون بگویید این کار گسستن بند بند
«سرزمین تاریخی» اگر به سرانجام برسد کدام بند آن به سعودیها و کدامش به قطر خواهد
رسید که اکنون در گیر آن کارزار شدهاند؟
آیا خودتان از چنین نظراتی مضحکی خندهتان
نمیگیرد؟ آیا تصور نمیکنید که این ناسیونالیزم بازیهای شما ، آویزان شدنتان به
ماورا تاریخ، دشمن دیدن که نه، دشمن درست کردن از همسایگان البته که لازمه هر
ناسیونالیزم عظمت طلبی است، چون ناسیونالیزم تنها با داشتن دشمن زنده میماند، و
نیازمند داشتن دشمن – خواه داخلی، خواه خارجی، خواه واقعی، خواه خیالی- است. اما
آخر برای عظمت طلبی هم باید لوازم آنرا دارا بود. آیا میتوانید بگوئید سبب این همه ولع جهانی و حتی تاریخی برای تجزیه سرزمین نیاکان
چیست؟
چرا شریعتمداری میتواند به کام آن
کارزاریان جانستان و نفسگیر کشانده بشود تا از مزایای قانونی آن بهرهمند گردد!؟،
ولی نمیتواند یک میهن دوست و وطنخواه حق طلبی باشد که از جانب شما باگوشهای کر و
چشمان کور روبرو میشود؟
اینجا سخن از شریعتمداری میرود ولی شماها
این برچسبها را میتوانید به هرکسی که دلتان خواست
بچسبانید. من این استعداد را در شماها میبینم.
در عین حالی که تمامیت خواهی از فضیلتهای برجستهی هر فرد انسان بشمار میرود، و
تنها با ارض ختم نمیشود و سما و تفکر و تخیل را نیز در بر میگیرد، واز آنجاییکه
ایران نه تنها مال شما، که ملک طلق شما است، دیگران ناچار و فقط میتوانند در فکر
تجزیه آن باشند و - از آنجاییکه میدانیم تجزیه طلبی هم که برخلاف همهجای دنیا یک
عقیده و نظر سیاسی نیست، زندیق است، کفر است-
و با بکار گرفتن استعدادی که در بالا ذکر شد هر جنبندهای را میتوان در آن
جرگه قرار داد. تجزیه طلب مستحق هر نوع بدرفتاری وتهمتی است.
در
ذم تجزیه طلبی همین بس که، بهبینیم
در جاهای دیگر با آنها چه رفتاری میشود. به نمونه اسکاتلند که همین دوسال پیش،
کم مانده بود با رفراندوم جدایی خواهی خود، شیر امپراتوری سابق و دارای پرچمی که
خورشید همیشه بدان میتابید را بی یال بکند، ولی رفراندوم را باخت نگاه کنیم.
تجزیه طلب نامدار و برگزار کننده رفراندوم همچنان در پست نخستوزیری ماند و منتظر
فرصت. اما هیچکس نه وی را، و نه دولتهای سابق و لاحق حریف انگلیس مانند آلمان و
فرانسه و چین و روسیه را به کارزار برای پاشاندان آن مرز و بوم نیاکانی
امپریالیستی متهم نکرد. زیرا مردم حق دارند در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرند. آیا
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار؟
احمد رحیمی
No comments:
Post a Comment