س.
حاتملوی
در
روزهای اخیر،
برخورد اکثریت ایرانیها با حادثه ی تروریستی ع. س. در شهر مونیخ آلمان در شبکه های
اجتماعی و رسانه های گروهی دیگر، نشان داد که اینها از یک طرف به عمق فاجعه واقف
نیستند و از طرف دیگر با روند هضم این جنایت در مجامع خود مشکل دارند. اینها در
سایت ها، نشریات و رادیو ها و تلویزیونهایشان، یا این حادثه را بایکوت خبری کردند
و یا بدون پرداختن به جزئیات، در کنار اخبار دیگر بصورت کلی آنرا پوشش دادند. بخش
دیگری نیز به ماستمالی و سنبل کردن این جنایت مهیب در شبکه های مجازی دست زدند.
بعضی ها کار را به آنجا
رساندند، که مقتولین نگونبخت چیزی هم به قاتل خود بدهکار شدند. اینها همه و همه یک
بار دیگر نشان داد که اکثر ایرانیها از رو در رو شدن با حقیقت و اکنونِ تاریخ خود
ترس دارند و پناه بردن به گذشته ها و چسبیدن به افسانه ها و خرافات تاریخی را به
کنکاش در شیوه ی زندگی امروزیشان ترجیح می دهند.
در یکی دو تا
از اینگونه
نوشته ها نیز نویسندگان با صغرا، کبرا چیدن و آوردن حواشی مختلف، رسما به توجیه
عمل تروریستی قاتل پرداختند. آنها جو ضد خارجی موجود
در آلمان و بد رفتاری در مدرسه را باعث «جوش» آوردن فاعل عمل تروریستی دانسته و
تلویحا عمل او را نوعی اعتراض به حساب آوردند.
آیا مسئله واقعا «جوش»
آوردن یک جوان است؟ مسئله بد رفتاری در مدرسه است؟ مسئله رفتار ضد خارجی بخشی از
جامعه ی آلمان است؟
اینها سئوالاتی هستند که ذهن آسان
پسند ایرانی نمی خواهد دنبال جواب آنها برود. اینها نمی خواهند قبول بکنند که اگر
مسئله، «جوش» آوردن یک نوجوان و یا بدرفتاری آلمانی ها با خارجی ها بود، می بایستی
در پنجاه و پنج سال گذشته، فرزندان صدها هزار خانواده ی ترک ساکن آلمان، هر روزه
دست به این جنایت ها می زدند. بخصوص که نسل اول کارگران ترک با ندانستن زبان و
بیگانگی فرهنگی و مذهبی
در آلمان فدرال آنروزی، خیلی سختی ها کشیدند.
در عین حال که عوامل مذکور
می توانند رفتار یک نوجوان را تحت تاثیر خود قرار دهند، ولی اینها عامل اصلی عمل
ع. س. نمی توانند باشند. یقینا مشکل جای دیگری خوابیده است.
طبق آخرین بررسی های پلیس
فدرال آلمان، ع. س. که بزرگ شده ی آلمان است، کاملا هدفمند خارجی ها و بخصوص
ترکهای ساکن آلمان را هدف قرار داده و حین عملیات تروریستی شعارهائی علیه خارجی ها
داده است.
ع. س. با سر مشق قراردادن همتای نروژی خود، سعی داشته تعداد هر چه بیشتری خارجی ساکن آلمان و بخصوص ترکها را به قتل برساند. هر نه نفر به قتل رسیده تبار خارجی داشته اند. غیر از چهار نفر ترک کشته شده، قاتل به احتمال زیاد سه نفر کوسووئی را نیز بخاطر شباهت ظاهری شان به عنوان ترک کشته است.
با توجه به معلوماتی که از طرف پلیس فدرال به صورت قطره چکانی در اختیار عموم قرار می گیرد، می توان فهمید که ع. س. گرایشات شدید نژاد پرستانه داشته است. همچنین از طرح و نقشه ی یک ساله او برای این کشتار و ارادتش به هیتلر و نژاد پرست نروژی سخن گفته می شود. اینکه او به عنوان یک " آریائی" خود را برتر از ترکها و عربها می دانست.
بعد از اطلاعات اولیه ی پلیس فدرال، دیگر سخن گفتن از « جوش» آوردن یک جوان تنها، خیلی سخیف به نظر می آید. این عمل، عراق، سوریه و افغانستان را به خانه ی هر خانواده ی ایرانی ساکن در آلمان آورد. دیگر بمب گذاری و خشونت هائی از این نوع، مسئله ای نیست که: " فقط مختص عربها و افغانهای عقب مانده و مسلمانان فاناتیک" باشد. این ترور خیلی از پدر و مادر های دلسوز ایرانی را در باره ی آینده ی فرزندانشان به فکر خواهد انداخت و خیلی از این پدر و مادر ها در باره ی آینده ی بچه هایشان در سرزمینی که خواهی نخواهی وطنشان شده است، تعمق خواهند کرد.
منتها برای جلوگیری از تکرار چنین حادثه ی وحشتناکی باید علل آن به صورت بنیادین مورد بررسی قرار گیرد. لذا من امیدوارم که بخش روشنفکری جامعه ی مهاجر ایرانی به این فاجعه کمی عقلانی تر، مسئولانه تر و به دور از احساسات برخورد بکند.
پدر و مادر ایرانی ساکن خارج از کشور باید در باره ی تغذیه ی فکری فرزندان خود ( بخصوص اولاد ذکور ) تعمق کند.
من ذیلا نوشته ای را از صفحه ی فیسبوک خانم فتانه کیان ارثی - که سالهای سال در اتریش با مهاجرها و پناهجوها و پناهندهها کار کرده - برای اطلاع از دلایل پرورش چنین شخصیت های معیوب نقل می کنم؛ تا دانسته شود که شاید «جوش» آوردن ع. س. دلایل دیگری غیر از خارجی ستیزی آلمانیها و بدرفتاری در مدرسه داشته است.
همینجا لازم است بنویسم که در چند روز اخیر من یک پاراگراف از این نوشته ام را همراه با نوشته ی خانم کیان ارثی در شبکه های اجتماعی به اشتراگ گذاشتم. متاسفانه عکس العمل بعضی ها به این نوشته واقعا تاسف آور بود. ترس اکثریت ایرانیها نه تکرار چنین فاجعه ی هولناکی، بلکه نشستن غبار " بر حیثیت جمعیت اکثرا با کلاس ایرانیها در خارج از کشور" بود؟؟!!... در حالیک قصد من از نوشته ی کوتاهم فقط تاکید بر "دلنوشته" ی ارزشمند خانم کیان ارثی ( نوشته ی زیرین) بود و بس. حال چرا این جماعت ایرانی خود را مخاطب نوشته ی من و یا خانم کیان ارثی حس کرده اند، بر من مجهول است؟؟!!... من نه متخصص اطفال و نه روانشناس نوجوانان هستم و در عرصه ی جامعه شناسی نیز - بر عکس اکثریت ایرانیها که همه فن حریف تشریف دارند- تخصص چندانی ندارم. فقط من هنوز شوک عمل این نوجوان و غمگین مرگ ده انسان و خانواده هایشان هستم. بحثی نیست که این جوانک ع. س. نیز خود قربانی است و به عنوان یک پدر، دلم حتی به حال پدر و مادر بدبختش نیز می سوزد.
من در عجبم چرا تا صحبت از "عقلانیت" می شود، ایرانیها زره نفوذ ناپذیر خود را تنشان می کنند؟
خانم کیان ارثی انگشت روی مشکلی گذاشته است، که بر خلاف نظر این ایرانیها (می نویسند که این موارد در خانواده های ایرانی یک استثناست و عمومیت ندارد) مسئله ی خیلی از خانواده ها می تواند باشد. من خود از طریق نزدیکانم که بنا به طبیعت کارشان با مسائل اجتماعی ایرانیها سر و کار دارند و همچنین کمی کمک افتخاری خودم و شریک زندگیم در این عرصه، از عمق فاجعه ی خانواده های نسل دوم و سوم مهاجر ایرانی اطلاع دارم. خانم فتانه کیان ارثی به چند مورد از رفتارهای والدین ایرانی و مشکلات خانواده های مهاجر ایرانی در کشوری که ساکن شده اند، می پردازد. حال چه این جماعت بخواهند و چه نخواهند، نوشته ی خانم کیان ارثی نقش والدین ایرانی را در این فاجعه زیر ذره بین گذاشته و سئوالات چندی را در ذهن هر کسی مطرح می کند:
"...
- از مدرسه فراری بود، هیچ جوری حاضر نبود درس بخواند. ترجیح میداد با دوستانش چت کند، آبجو بخورد و با دوست دخترش یواشکی قرار ملاقات بگذارد.
دعوای آخر بر سر خالکوبی روی بازو بود. پدر گفته بود فقط در صورتی اجازه خالکوبی دارد که یا نقش فروهر باشد یا دورنمایی از تختجمشید. کار از بحث به کتککاری کشیده بود. پدر چاقوی آشپزخانه آورده بود خودش را بکشد. پسر به او حمله کرده بود، مادر در حین میانجیگری به شدت زخمی شده بود. با هر کدامشان در یک سر راهروی منتهی به بخش مراقبتهای ویژه حرف میزدم.
- میگفت، نمیدانم بالاخره ایران خوب است یا بد؟ دوست پسر ترک من را در خانه راه نمیدهند. میگویند با همشاگردیهای اهل یوگسلاوی سابق یا ترکیه و مقدونیه نباید معاشرت کنم. توی خانه پدرم از تاریخ چند هزار ساله آریایی میگوید و تاکید میکند ما و اتریشیها و آلمانیها و سوییسیها از یک نژادیم. مادرم میگوید فکر نکن ما خارجی هستیم، ما با بقیه فرق داریم. اما من فرق زیادی نمیبینم. مادرم در مکدونالد کار میکند، پدرم در کارخانه. مثل خیلی دیگر از دوستان و همکلاسیهای من. دیروز که گفتم شما با بقیه هیچ فرقی ندارید، مادرم اولین سیلی را به صورتم زد. مچ دستش را گرفتم که دیگر نزند. پدرم و برادرم ریختند سرم. موهای بلندش را به عمد روی صورتش میریزد تا من لکههای کبودی و جای سوختگی را نبینم.
- یادم میآید پدرش آن قدر کتکاش زده بود که به خاطر خونریزی کلیه در بیمارستان بستری شد. وقتی بالای سرش رفتم تا بتوانم متقاعدش کنم با مددکار اجتماعی و حقوقدان صحبت کند، زار میزد و به آلمانی- فارسی به پدرش فحش میداد. فکر کردم فقط بابت کتککاری دیشب پدرش را لعن و نفرین میکند اما چنین نبود. میگفت: روزی ده بار به من میگویند که به خاطر من و برادرم خانه و زندگی و شغل و ماشین و خانواده و امکانات را در ایران ول کردهاند و آمدهاند اینجا، خوب اگر به خاطر ماست پس چرا نمیگذارند ما شکل بقیه زندگی کنیم؟ پدرش وقتی فهمیده بود او در هجدهسالگی با دوست پسر اتریشیاش به دیسکو رفته و شب دیروقت به خانه برگشته است، او را به قصد کشت زده بود.
.....
از این داستانها تا هزار و یک شب دیگر میتوانم برایتان بگویم. بچههایی که نمیدانند مال کجا هستند، چرا فرق دارند، اگر فرق دارند تفاوتشان در چه چیزیست. بسیاریشان زبان مادری را به سختی حرف میزنند، موقع بحث با والدین کلمات مناسب را پیدا نمیکنند و استدلالهای آنها را نمیفهمند. هیچ تصوری از گذشته پدر و مادر ندارند، بسیاری ایران را ندیدهاند یا اگر دیدهاند در حد سفر تابستانی و دید و بازدید خانواده بوده است.
یادتان نرود مهاجران ایرانی، همه دکتر و مهندس و نخبه و ساکن بالاشهرهای خارج از کشور نیستند. بچههایشان هم همه تحصیلات آکادمیک ندارند. مهاجرت پر است از نسل دوم و سوم معتاد، افسرده، سرگشته، کمسواد، خشن و بیهویت.
یادتان نرود. علی داوید سنبلی فقط یکی از هزاران است.
بار دیگر ماشه را دیگری میچکاند."
از خواننده انتظار دارم که در این سه مورد به برخورد پدر و مادرهای ایرانی با ترکها، یوگسلاوها و مقدونیه ئی ها دقت بکند و اینکه خالکوبی نه، ولی اگر مجبور باشیم، نقش «فروهر» و «تخت جمشید».
با گشتی در مرکز شهرهای بزرگ آلمان، شما نقش فروهر، اهورامزدا و تخت جمشید را بر روی بدنه ی بعضی از ماشین های ایرانیها و یا همانند گردن آویز زینتی بر گردن مردها و زنهای ایرانی خواهید دید. آیا در قرن بیستم و در یک مملکت فوق مدرنی مثل آلمان، دیدن چنین صحنه هائی خنده دار نیست؟
متاسفانه این تمام قضیه نیست. دوستی برای من یک آدرس انترنتی بنام (Nazicenter ) نازی سنتر فرستاده و نوشته است که این مرکز فاشیستی ایرانی در اروپا 25000 نفر عضو دارد.
امیدوارم که در این رقم اغراق شده باشد. ولی چنین مرکزی وجود دارد.
به خاطر نقش نازیها و فاشیستهای آلمانی در بوجود آمدن جنگ جهانی دوم و فجایع مربوط به آن، شما در کشور آلمان کمتر کسی را می بینید که حین صحبت های معمولی به راحتی حاضر به زبان آوردن کلمه ی «آریا» و «آریائی» باشد. می توان گفت که اصلا لغت آریائی در جامعه ی آلمان به گونه ای مکروه است.
استفاده از سمبل های میهنی همچون پرچم تا این اواخر در بین شهروندان عادی آلمانی کار پسندیده ای نبود. در حالیکه بخشی از ایرانیها در انتخاب نامهائی برای فرزندانشان که به گونه ای با کلمه ی «آریا» و «آریائی» در ارتباط باشد، اصرار عجیبی دارند. نویسنده ی این سطور بارها و بارها حین صحبت با آلمانیها - که تصفیه حساب رادیکال شان با گذشته ی ننگین پدرانشان در دوران تسط نازی باید سرمشق تمام ملل جهان قرار گیرد- از رفتارهای این چنینی هموطنانش شرمسار شده است.
عرب ستیزی و ترک سنیزی بین ایرانیها و حتی بخش تحصیل کرده ی آن واقعا دیوانه کننده است. رد و بدل کردن جوک های ضد عرب و ضد ترک بین نوجوانان ایرانی در دنیای مجازی کاریست کاملا معمول. به طور کلی نژاد پرستی در بین اکثر خانواده های ایرانی در خارج و بخصوص بخش متوسط جامعه در داخل کشور نه تنها قباحتی ندارد، بلکه اگر آماجش عربها و ترکها باشد، مورد تشویق نیز قرار می گیرد. جامعه ی ایرانی چه در داخل و چه در خارج نسبت به راسیسم به هیچ وجه حساس نیست.
در جریان اعتراضات آذربایجانیها نسبت به کاریکاتور سوسک روزنامه ی ایران، برنامه ی فتیله ی صدا و سیما و این مورد آخری ( توهین نشریه ی طرح نو) بارها و بارها از زبان ایرانیها شنیده ام که: " شما آذربایجانیها و ترکهای ایران طاقت شوخی ندارید و یا همه ی این اعتراضات، هیاهو برای هیچ است و چرا به خاطر یک نوشته و کاریکاتور این قدر شلوغ می کنید و ...".
انگار که همه ی این کاریکاتورها، نوشته ها و دهها اقدامات راسیستی و تبعیض گرایانه نه از روی برنامه ای با سابقه ی دهها ساله در کشور، بلکه لودگی دو نفر دوست صمیمی است که از شوخیهای رد و بدل شده کدورتی بدل نمی گیرند. یعنی حتی مرز لودگی و راسیسم نیز بین اینها روشن نیست.
و اگر ترکی، عربی، ترکمنی و یا کردی حساسیتی نشان داده و مرکزی برای مبارزه و مقابله با نژاد پرستی و تبعیض ایجاد کند، فورا به این نهاد به چشم محلی برای توطئه، خرابکاری و تجزیه نگاه می شود.
خانمی که به عنوان مدکار اجتماعی در یکی از مراکز خیریه ی شهر کلن کار می کند، در جمعی از ایرانیها تعریف می کرد که: " پناهنده های ایرانی با اشاره به اینکه "ما که مثل اینها نیستیم" حاضر به هم اطاقی با سیاهپوستان آفریقائی و حتی عربها و ترکها نمی شوند. در حالیکه همین خانواده ها در درون خود با مشکلاتی همچون اعتیاد شوهر به مواد مخدر، مصرف الکل بیش از حد توسط زن و شوهر، خشونت درون فامیلی و حتی سواستفاده ی جنسی از فرزندان ناتنی در گیر هستند."
سخن به درازا کشید. در باره ی رفتارهای راسیستی ایرانیان داخل با افغانها و یا رفتار ضد ترک و ضد عرب ایرانیان خارج از کشور، می توان دهها صفحه با فاکتهای آکتوال و قابل اثبات نوشت.
متاسفانه ایرانیان این رفتار های خود را به کودکان معصوم خود نیز منتقل کرده و ذهن کودکانه ی آنها را نیز مسموم می کنند. بدین ترتیب دور تسلسلی از رفتارهای نامتعارف و ضد انسانی هر روز در اجتماعات ایرانیان در خارج و داخل کشور بازتولید می شود که اخیرا شاهد یکی از نتایج وحشتناک آن شدیم.
خواننده ی عزیز را یک بار دیگر به خواندن آخرین سطور نوشته ی خانم کیان ارثی دعوت می کنم:
"... یادتان نرود. علی داوید سنبلی فقط یکی از هزاران است.
بار دیگر ماشه را دیگری میچکاند."
No comments:
Post a Comment