غلامرضا
طباطبایی مجد
بازار شیشهگر خانه
تبریز تابلوی خاطرات نسل ماست. فضای تنگ و عطر آگیناین راسته کهن و خاطرهانگیز،
که آن روزها مغازههایش نه محل عرضه شیشه و بلور و انواع گردسوز شیشهای، بلکه
کتاب و دفتر و جزوههای درس بود، برای نسل ما، جوانهای دهه ۳۰
و۴۰ که همراه داریوش رفیعی عاشق زهره میشدیم،
عزیز است و به یاد ماندنی.
آن
روزها، یک ماه تمام، از ۱۵ شهریور تا ۱۵
مهر هر سال پاتوقمان بازار شیشهگر خانه بود که در ازدحام هم سن و سالان خود گم
میشدیم و کتابهای درسی را با نیازمندانش تعویض میکردیم. ریاضی ازگمی، جغرافیای
چهارم رازی، ریاضیات ، علمالاشیا دوم، تعلیمات دینی …این، کار هر سالمان بود که
در آستانه گشایش مدارس معامله پایاپای انجام میدادیم تا خودمان را بدون آویختن به
کیسه پول پدر به سال تحصیلی دیگر برسانیم. آن روزها را جوانان دیروزی و مردان پا
سن گذاشته و از ۵۰ گذشته امروزی هیچ وقت از یاد نبردهاند، اما
شکل و قواره خود بازار و احیانا کتاب فروشیهای صمیمی و درستکار را چرا! یا
فراموش کردهاند و یا آرام آرام فراموش میکنند. شاید هم حق باایشان باشد. بااین
جفایی که بر کتاب و کتاب خوان میرود.
دیگر امروز از آن بازار شیشهگرخانه دیروزی خبری نیست که از اول راسته تا انتهای آن کتاب فروش بود و ناشر روپا و کتاب چاپ کن، نه قصاب و قند فروش و ادویه فروش و خواربار فروش و مرغ فروش، حتی اگر هم امروز سه چهار کتاب فروش در آن دیده میشود، به جز ۲ نفرشان، بقیه از سر عافیت جویی- شاید هم از سر اضطرار و اجبار، و یا دهن کجی به جامعه فرهنگی رنگ و رو باخته و به انزوا رانده شده بهتر دیدهاند نوشتافزار بفروشند نه کتاب. دیگر از انتشارات ابن سینا، نخستین ناشر آثار صمد بهرنگی و معرف وی به جامعه فرهنگی، که با چاپ کتابهای روز رقابت تنگاتنگی با ناشران حرفهای تهران داشت خبری نیست. اگر چهاین وضعیت ناهنجار و دل آزار تسامح و تساهل مدیر فاضل و مردم دار سابق آن دکتر علی زاخری، را خدشهدار میکند و همواره دلش را میخلد، اما واقعیت تلخ بیانگر چیز دیگری است: نوشت افزارهای شیک و پیک ویترین و قفسههای ابن سینا را پر کرده است.
دیگر از کتاب فروشی و انتشارات حاجی محمد باقر حقیقت خبری نیست که هرکس در تبریز، امروز، به داشتن کتابخانهای تخصصی و شخصی مینازد رهین و منتدار تلاش و جهاد فرهنگی آن زنده یاد است که هر چه در تهران و بیروت و مصر و دیگر شهرهایایران و کشورهای هم جوار چاپ میشد، در اولین فرصت پشت ویترین مغازه اش مینشست. تعریض خیابان جمهوری اسلامیکه قسمت شمالی بازار را همراه خود برد، کتابفروشی حقیقت را هم به تاریخ سنجاق کرد، هم چنان که کتابفروشی فردوسی را که در مدخل شمال غربی بازار قرار داشت و نیازهای علاقهمندان به کتابهای ترکی و چاپ قدیم را برطرف میکرد. این دو کتابفروش اگر چه به ظاهر عاقبت به خیر شدند: یکی در خیابان تربیت (پیاده رو تربیت امروزی) و دیگری در خیابان جمهوری اسلامی، هر کدام یک باب مغازهای شیک و تمیز از بابت از دست دادن مغازهشان معوض گرفتند، اما شوکت و حرمت گذشته را هرگز به دست نیاوردند. لعاباندراس که بزک هر کتاب فروش صاحباندیشه و پویا و مسئولیتپذیر است، از چهرهاین دو سترده شده.
اگر امروز تتمههایی از آن دوران پربار فرهنگی و حس و حال چاپ و خرید و فروش کتاب در تن خسته و ملول شیشه گرخانه به چشم میخورد، مدیون تلاش دو سه کتابفروش پابرجا و نستوه است که چار و ناچار، سلانه سلانه، خود را به پیش میرانند تا کور سوی علم و معرفت و فرهنگ آذربایجان مبادا به باد بی اعتناییها و بی توجهیها به خاموشی گراید. چرا که سالهای سال است که شناسنامه تبریز و بازار شیشه گرخانه کتاب و دفتر و معرفت بوده، حتی قهوه خانهاش، (کافه لطفی)، واقع در طبقه دوم قنادی نوشین، نیز پاتوق روشن فکران و اهل کتاب و ذکر و فکر به شمار میآمده، هم چنان که کافه فردوسی و کافه فیروز در تهران بودهاند،این پاتوق آل احمد بوده و هم فکرانش و آن پاتوق صادق هدایت بوده با اصحاب اربعه: هدایت و بزرگ علوی و مسعود فرزاد و مجتبی مینوی.
خلاصه اگر امروز سایهای کم رنگ از روزهای درخشان سالهای از دست رفته دراین بازار به چشم میآید و این احساس لطیف درون بعضی از تبریزیها جای دارد که (هنوز هم بدین شکستگی ارزد به صد هزار درست) مدیون یکی دو کتابفروش است. یکی ازاین کتاب فروشها که به حق (اجاق مدنیت و هنر و معرفت آذربایجان) است، کتابفروشی تهران است که روزگاری نه چندان دیر و دور محل رفت و آمد آموزگاران پاک سرشتی بود که نسل ما نوشندگان آب چشمههای زلال آنان بود، سالکان طریق تعلیم و تعلم که آدمیمیماند این همیشه خدا مستها از کدامین خم و چشمه و دریا سبویشان پر میشود کهاین گونه گشاده رو و وسیعالقلبند، بزرگانی چون: میرزا علی اکبر نحوی، مرتضوی برازجانی، برادران نخجوانی، میرزا عبدالله مجتهدی، میرزا جعفر سلطان القرایی، سید حسن قاضی طباطبایی، عبدالعلی کارنگ، میر ودود سید یونسی و… که دیگر امروز نیستند تا سکوت و سکون نشسته بر پیکر بازار شیشه گرخانه، حتی بر کتابفروشی تهران را ببینند. برادران مشعمچی که به شهادت همه کتاب دوستان سهم عمدهای در باروری فرهنگی و علمیفرهیختگان آذربایجانی دارند، بیش از نیم قرن است که بزک و وزنه این راسته خاطره انگیز هستند. یکی از برادران سه گانه، حاجی بیت الله آقا، سالهاست که رخت به تهران کشیده و شعبه کتابفروشی تهران را در خیابان بوذرجمهوری علم کرده تا پل ارتباطی محکمیباشد بین (تهران) تهران و (تهران) تبریز.
اواخر سال ۱۳۷۱ شمسی که نگارنده در کسوت کتابدار مخزن کتب دست نویس مرحومان برادران نخجوانی و خدمتگذار کتابخانه ملی تبریز- که دیگر«ملی» نیست و «مرکزی» شده تا مبادا با تیم ملی فوتبال اشتباه نشود!- مشغول خودسازی بود، به فکر افتاد نشریه داخلی تعطیل شده کتابخانه را دوباره احیا و راهاندازی کند. استعانت داعی از دست به قلمان و نویسندگان مقیم تبریز و پخش و پلا در سر تا سرایران، با استمالت قرین شد. قرار بر آن رفت که نخستین شماره دوره جدید با موضوع «فرهنگ آذربایجان» تا نوروز۱۳۷۲ ش چاپ و پخش شود. مقالات وزین و در خوراعتنا به زودی به دست نگارنده رسید. با تلاش بی وقفه، شماره جدید مجله که در حقیقت شماره ۱۶ دوره قدیم محسوب میشد، در کمتر از چهار ماه با رو جلدی شکیل و متین و مزین به تمثال حاج محمد و حاج حسین نخجوانی واقفین کتابخانه شخصی مشتمل بر کتب دستنویس کم نظیر و گاه بی نظیر به کتابخانه ملی تبریز، همراه تمثال حاج میرزا عبدالله مجتهدی که هنوز هم جلسات فرهنگی روزهای سه شنبه در منزلش تعبیر جالب مرحوم پرفسور هشترودی را زنده میکند که «منزل میرزا عبدالله آقا شعبهای از دانشکده ادبیات تبریز است» در اسفند ماه ۱۳۷۱ ش، در صحافی منتظر ترخیص شد. به هر دری زدیم بسته بود. مدیر کل وقت فرهنگ وارشاد دو پایش را در یک کفش کرد که مجله مجوز انتشار ندارد و نباید پخش شود. به جز استدلالات فرهنگی نه کلامیبلد بودیم و نه حربهای داشتیم. تلاشمان بهرهای نداد. ناچار تمکین کردیم و چشم به آاینده دوختیم تا دری به تخته بخورد و مجله را پخش کنیم که جز مطالب فرهنگی و ادبی هیچ مشخصهای نداشت. همان طور سه هزار نسخه در صحافی ماند. بعد شنیدیم از آن جا بردهاند و خمیرشان کردهاند. یکی از بخشهای مجله اختصاص به مصاحبهای با حاج حاجی آقا مطلع مشمعچی مدیر کتابفروشی و انتشاراتی تهران تبریز با عنوان «گفتگو با یک کتابفروش» داشت که به دلالت غلامحسین فرنود، معلم پاکدامن و نجیب تبریز و طراح و هماهنگ کننده مجله، زحمت گفتگو و تنظیم آن را استاد ادبیات فارسی،حسین خشکبار، به عهده گرفت. گوشهای از تاریخ پرفراز و نشیب نشر وپخش کتاب در آذربایجان، در کلام بی ریا و صمیمانه حاج حاجی آقا نهفته است، با هم بخوانیم:
دیگر امروز از آن بازار شیشهگرخانه دیروزی خبری نیست که از اول راسته تا انتهای آن کتاب فروش بود و ناشر روپا و کتاب چاپ کن، نه قصاب و قند فروش و ادویه فروش و خواربار فروش و مرغ فروش، حتی اگر هم امروز سه چهار کتاب فروش در آن دیده میشود، به جز ۲ نفرشان، بقیه از سر عافیت جویی- شاید هم از سر اضطرار و اجبار، و یا دهن کجی به جامعه فرهنگی رنگ و رو باخته و به انزوا رانده شده بهتر دیدهاند نوشتافزار بفروشند نه کتاب. دیگر از انتشارات ابن سینا، نخستین ناشر آثار صمد بهرنگی و معرف وی به جامعه فرهنگی، که با چاپ کتابهای روز رقابت تنگاتنگی با ناشران حرفهای تهران داشت خبری نیست. اگر چهاین وضعیت ناهنجار و دل آزار تسامح و تساهل مدیر فاضل و مردم دار سابق آن دکتر علی زاخری، را خدشهدار میکند و همواره دلش را میخلد، اما واقعیت تلخ بیانگر چیز دیگری است: نوشت افزارهای شیک و پیک ویترین و قفسههای ابن سینا را پر کرده است.
دیگر از کتاب فروشی و انتشارات حاجی محمد باقر حقیقت خبری نیست که هرکس در تبریز، امروز، به داشتن کتابخانهای تخصصی و شخصی مینازد رهین و منتدار تلاش و جهاد فرهنگی آن زنده یاد است که هر چه در تهران و بیروت و مصر و دیگر شهرهایایران و کشورهای هم جوار چاپ میشد، در اولین فرصت پشت ویترین مغازه اش مینشست. تعریض خیابان جمهوری اسلامیکه قسمت شمالی بازار را همراه خود برد، کتابفروشی حقیقت را هم به تاریخ سنجاق کرد، هم چنان که کتابفروشی فردوسی را که در مدخل شمال غربی بازار قرار داشت و نیازهای علاقهمندان به کتابهای ترکی و چاپ قدیم را برطرف میکرد. این دو کتابفروش اگر چه به ظاهر عاقبت به خیر شدند: یکی در خیابان تربیت (پیاده رو تربیت امروزی) و دیگری در خیابان جمهوری اسلامی، هر کدام یک باب مغازهای شیک و تمیز از بابت از دست دادن مغازهشان معوض گرفتند، اما شوکت و حرمت گذشته را هرگز به دست نیاوردند. لعاباندراس که بزک هر کتاب فروش صاحباندیشه و پویا و مسئولیتپذیر است، از چهرهاین دو سترده شده.
اگر امروز تتمههایی از آن دوران پربار فرهنگی و حس و حال چاپ و خرید و فروش کتاب در تن خسته و ملول شیشه گرخانه به چشم میخورد، مدیون تلاش دو سه کتابفروش پابرجا و نستوه است که چار و ناچار، سلانه سلانه، خود را به پیش میرانند تا کور سوی علم و معرفت و فرهنگ آذربایجان مبادا به باد بی اعتناییها و بی توجهیها به خاموشی گراید. چرا که سالهای سال است که شناسنامه تبریز و بازار شیشه گرخانه کتاب و دفتر و معرفت بوده، حتی قهوه خانهاش، (کافه لطفی)، واقع در طبقه دوم قنادی نوشین، نیز پاتوق روشن فکران و اهل کتاب و ذکر و فکر به شمار میآمده، هم چنان که کافه فردوسی و کافه فیروز در تهران بودهاند،این پاتوق آل احمد بوده و هم فکرانش و آن پاتوق صادق هدایت بوده با اصحاب اربعه: هدایت و بزرگ علوی و مسعود فرزاد و مجتبی مینوی.
خلاصه اگر امروز سایهای کم رنگ از روزهای درخشان سالهای از دست رفته دراین بازار به چشم میآید و این احساس لطیف درون بعضی از تبریزیها جای دارد که (هنوز هم بدین شکستگی ارزد به صد هزار درست) مدیون یکی دو کتابفروش است. یکی ازاین کتاب فروشها که به حق (اجاق مدنیت و هنر و معرفت آذربایجان) است، کتابفروشی تهران است که روزگاری نه چندان دیر و دور محل رفت و آمد آموزگاران پاک سرشتی بود که نسل ما نوشندگان آب چشمههای زلال آنان بود، سالکان طریق تعلیم و تعلم که آدمیمیماند این همیشه خدا مستها از کدامین خم و چشمه و دریا سبویشان پر میشود کهاین گونه گشاده رو و وسیعالقلبند، بزرگانی چون: میرزا علی اکبر نحوی، مرتضوی برازجانی، برادران نخجوانی، میرزا عبدالله مجتهدی، میرزا جعفر سلطان القرایی، سید حسن قاضی طباطبایی، عبدالعلی کارنگ، میر ودود سید یونسی و… که دیگر امروز نیستند تا سکوت و سکون نشسته بر پیکر بازار شیشه گرخانه، حتی بر کتابفروشی تهران را ببینند. برادران مشعمچی که به شهادت همه کتاب دوستان سهم عمدهای در باروری فرهنگی و علمیفرهیختگان آذربایجانی دارند، بیش از نیم قرن است که بزک و وزنه این راسته خاطره انگیز هستند. یکی از برادران سه گانه، حاجی بیت الله آقا، سالهاست که رخت به تهران کشیده و شعبه کتابفروشی تهران را در خیابان بوذرجمهوری علم کرده تا پل ارتباطی محکمیباشد بین (تهران) تهران و (تهران) تبریز.
اواخر سال ۱۳۷۱ شمسی که نگارنده در کسوت کتابدار مخزن کتب دست نویس مرحومان برادران نخجوانی و خدمتگذار کتابخانه ملی تبریز- که دیگر«ملی» نیست و «مرکزی» شده تا مبادا با تیم ملی فوتبال اشتباه نشود!- مشغول خودسازی بود، به فکر افتاد نشریه داخلی تعطیل شده کتابخانه را دوباره احیا و راهاندازی کند. استعانت داعی از دست به قلمان و نویسندگان مقیم تبریز و پخش و پلا در سر تا سرایران، با استمالت قرین شد. قرار بر آن رفت که نخستین شماره دوره جدید با موضوع «فرهنگ آذربایجان» تا نوروز۱۳۷۲ ش چاپ و پخش شود. مقالات وزین و در خوراعتنا به زودی به دست نگارنده رسید. با تلاش بی وقفه، شماره جدید مجله که در حقیقت شماره ۱۶ دوره قدیم محسوب میشد، در کمتر از چهار ماه با رو جلدی شکیل و متین و مزین به تمثال حاج محمد و حاج حسین نخجوانی واقفین کتابخانه شخصی مشتمل بر کتب دستنویس کم نظیر و گاه بی نظیر به کتابخانه ملی تبریز، همراه تمثال حاج میرزا عبدالله مجتهدی که هنوز هم جلسات فرهنگی روزهای سه شنبه در منزلش تعبیر جالب مرحوم پرفسور هشترودی را زنده میکند که «منزل میرزا عبدالله آقا شعبهای از دانشکده ادبیات تبریز است» در اسفند ماه ۱۳۷۱ ش، در صحافی منتظر ترخیص شد. به هر دری زدیم بسته بود. مدیر کل وقت فرهنگ وارشاد دو پایش را در یک کفش کرد که مجله مجوز انتشار ندارد و نباید پخش شود. به جز استدلالات فرهنگی نه کلامیبلد بودیم و نه حربهای داشتیم. تلاشمان بهرهای نداد. ناچار تمکین کردیم و چشم به آاینده دوختیم تا دری به تخته بخورد و مجله را پخش کنیم که جز مطالب فرهنگی و ادبی هیچ مشخصهای نداشت. همان طور سه هزار نسخه در صحافی ماند. بعد شنیدیم از آن جا بردهاند و خمیرشان کردهاند. یکی از بخشهای مجله اختصاص به مصاحبهای با حاج حاجی آقا مطلع مشمعچی مدیر کتابفروشی و انتشاراتی تهران تبریز با عنوان «گفتگو با یک کتابفروش» داشت که به دلالت غلامحسین فرنود، معلم پاکدامن و نجیب تبریز و طراح و هماهنگ کننده مجله، زحمت گفتگو و تنظیم آن را استاد ادبیات فارسی،حسین خشکبار، به عهده گرفت. گوشهای از تاریخ پرفراز و نشیب نشر وپخش کتاب در آذربایجان، در کلام بی ریا و صمیمانه حاج حاجی آقا نهفته است، با هم بخوانیم:
– با سپاس و
تشکر ازاین که وقت خودتان را به ما دادید، لطفا بفرمایید چرا از میان این همه
شغلهای نان و آبدار کتابفروشی را انتخاب کردید؟
■ بیشتر روی علاقه خانوادگی و نیز علاقه
شخصی بود. چند سالی بود در مکتب خانه درس خوانده بودم که مرحوم ابوی نام مرا در
دبستان نوشت. معمولا اوقات بیکاری ما با کتاب میگذشت. به خصوص در شبهای سرد
زمستان پس از شام زیر کرسی لم دادن و از زبان پدر داستانهای متداول آن روزگار را
شنیدن لطف و حال مخصوصی داشت که هنوز هم چیزی نمیتواند جای آن را پر کند. از
داستانهایایرانی شاهنامه و زندگی و پهلوانیهای رستم، حسین کرد شبستری،
امیرارسلان نامدار، قهرمان نامه،خاور نامه و هزار و یک شب… در اواخر بعضی داستانهای
اروپایی مثل سه تفنگ دار و یا کونت مونت کریستو و… توسط ابوی برای ما خوانده میشد.
البته حق سانسور با ابوی بود هر کجا را که نامناسب برای ما تشخیص میداد حذف میکرد.
بدین ترتیب روزگار خردسالی ماهمراه با مطالعه کتابهای داستانی گذشت. بعدها که
بزرگتر شدیم کتابهای ادبی مثل مثنوی و حافظ وکتابهای مذهبی مانند جامع عباسی
براین کتابها افزوده گشت. دوره اول دبیرستان را که تمام کردم بنا به مصلحت دید
خانواده به دانشسرای مقدماتی تبریز مراجعه کردم. هدفم آموزگار شدن بود. ولی
متاسفانه و یا خوشبختانه به سبب صغر سن از ثبت نام من خودداری کردند. مجبور بودم که
به کاری مشغول شوم پس از مشورت با والدین، مرحوم ابوی مرا پیش آقایان حاج محمدباقر
حقیقت و حاج ابراهیم حقیقت که مدیر کتابفروشی بودند آورد و دست مرا توی دست آنها
گذاشت. حدود شانزده سال، پیش آنها کار کردم. نه تنها توانستم کتابهای مورد علاقه
ام را به آسانی به دست آورم و بخوانم بلکه راه و روش کتابفروشی و ناشری را از آن
بزرگواران یاد گرفتیم و با مشکلات بازاری بودن آشنا شدم.
– از کتابهای
معروف و پرفروش آن زمان و یا چهرههای مشهوری که از شما کتاب میخریدند برای ما
بگویید.
■ در عالم کتابفروشی دانش آموزان بیشترین
بخش مشتریان و کتابهای درسی قسمت اعظم فروش را به خودشان اختصاص میدهند.این
اصلی است که هم در روزگار گذشته و هم در روزگار فعلی برجریان کتابفروشی حاکم است.
معلوم است که دانشجویان پس از دانش آموزان بیشترین خریدار کتابها هستند. خریداران
دیگر جزواندکی را به خود اختصاص میدهند که مطالعه کنندگان آزاد هستند و افسوس که
تعداد آنها در سطح پایینتری قرار دارد. در حالی که به نظر من در جامعهای که سطح
فرهنگ و معلومات آن بالاست بیشترین خریداران کتابها را باید مشتریان متفرقه تشکیل
بدهند…روی این اصل مشخص است که پرفروشترین کتابهای آن زمان کتابهای درسی و بیش
ترین مشتریان ما را دانش آموزان تشکیل میدادند. صرف نظر از کتابهای درسی مدارس و
یا دانشگاهها، کتابهای ادبی به طور اعم بخش عمده فروش ما را به خود اختصاص میداد.
از قبیل دیوان شعرا کتب منثور مهم مانند کلیله و دمنه، مرزبان نامه، کتابهای عربی
و تفاسیر، کتب عرفانی و ازاین قبیل کتابها. میدانید که شغل ماایجاب میکند تا
با آدمهای تحصیل کرده و فرهنگی سر و کار داشته باشیم. اهل کتاب در هر حال زود زود
برای یافتن کتاب مورد علاقه خود به ما سرمیزنند. زمان سابق نیز کتابفروشی حقیقت
از مراکزی بود که هر روز چند تن از سرشناس ترین چهرههای علمیو ادبی را پذیرا میشد.
چون نظر لطفی نیز داشتند غیر از خرید کتاب چند دقیقهای نیز برای رفع خستگی مینشستند
و با سخنان گیرای خود ما را مستفیض میفرمودند. از آنهایی که یادم میآید باید از
مرحوم حاج میرزا عباس قلی چرندایی و فرزند برومندشان، مرحوم حسن قاضی طباطبایی
علامه مسلم عالم ادبیات، استاد بزرگوار دکتر منوچهر مرتضوی که هنوز هم هرزگاهی ما
را سرافراز میفرمایند، مرحوم عبدالعلی کارنگ، مرحوم سید یونسی، آقای محقق، آقای
مدرس، آقای فتحی، مرحوم استاد سلطان القرایی، دکتر روشن ضمیر و دکتر عباس علی
رضایی و… که خداوند مرحومین را غریق رحمت خود گرداند و به زندگان تندرستی و عزت
عنایت کند. مرحوم استاد قاضی طباطبایی تقریبا هر روز به مغازه تشریف میآوردند و
غالبا یکی از دوستان اهل فضل خود را نیز به همراه داشتند. با آمدن آنها حال و
هوای کتابفروشی عوض میشد و شکل یک جلسه مفید ادبی را به خود میگرفت. گاه گاهی
دانشجویان ادبیات نیز برای خرید کتاب میآمدند و با دیدن استاد و خریدن کتاب بهانهای
دست میداد نظر استاد را درباره کتاب میپرسیدند و یا رفع اشکال میکردند و در هر
حال کلام استاد مفید فایده میشد.
– اگر
بخواهید از معروفترین و گرانبهاترین کتابی که آن روزگار فروختهاید نام ببرید،
به کدام کتابها اشاره میکنید؟
■ از معروف ترین کتابها میتوانم به
تاریخ جهان گشای جوینی، مثنوی معنوی، شاهنامه امیر بهادری، شاهنامه بایسنقری،
تاریخ الکامل ابن اثیر، تاریخ ابن خلدون اشاره کنم. از گرانترین کتابها شاهنامه
بایسنقری و شاهنامه بهادری را نام میبرم که حدود ۵
هزار تومان قیمت داشتند. آن زمان قیمت یک کتاب معمولی با جلد مقوایی از سه چهار
تومان تجاوز نمیکرد و با جلد زرکوب قیمت معمولی حدود بیست تومان بود. البتهاینها
ارقام تقریبی است والا قیمت یک کتاب را تنها نمیتوان از روی جلد مقوایی یا زرکوب
آن تعیین کرد. کیفیت کاغذ، تعداد صفحات، کیفیت چاپ، خطی و یا مذهب بودن آن و خیلی
عوامل دیگر تعیین کننده قیمت کتاب هستند.
– شما حدود
شانزده سال در کتابفروشی حقیقت کار کردهاید. با توجه بهاین که با مشکلات کتاب و
چاپ آشنا بودید چرا مستقلا به کتابفروشی روی آوردید؟
■ قرار نیست که آدمیدر تمامیکارها
دنبال نفع مادی باشد. درست است که هر فروشنده صاحب مغازهای، هر جنسی که میخواهد
بفروشد، خواهان به دست آوردن سود مادی است اما تمامی هدف را سود مادی تشکیل نمیدهد.
کتابفروشی از جهات متعدد کار پر خیر و برکتی بود که پاداش اخروی را در درجه اول و
پاداش دنیوی را در درجه دوم همراه داشت. حالا هم اگر یک فرد کتابفروشی تقدس کار
خود را به پول نفروشد هم به دین خود خدمت میکند و هم به اجتماع و شهر و به طور
کلی به فرهنگ خود. به طور کلی کتابفروشی و ناشر بودن از کارهای معتبر به شمار میرفت.
قبلا گفتم که علاقه به کتاب از خردسالی در رگ و ریشه جان ما بود. با کتاب بزرگ شده
بودیم و دوران جوانی خود را در میان کتاب گذرانده بودیم و با علما و اساتید و فضلا
توسط کتاب آشنا شده بودیم. روی همین اصل وقتی که خواستیم به طور مستقل صاحب شغلی
بشویم غیر از کتابفروشی و نشر کتاب شغل دیگری در نظر ما نبود. اصلا تصورش را هم
نمیکردیم. سرمایه اولیه را من و برادرانم که همیشه بزرگترین یاور من بودهاند،
جمع و جور کردیم و اشخاص خیری نیز بودند که با کمکهای مادی و معنوی خود ما را
دلگرم ساختند. بهاین ترتیب ما نیز جزو طبقه کتابفروش و ناشر درآمدیم و خدا را شکر
که تا امروز توانستهایم منشا خدماتی باشیم.
– از کتابهایی
که خودتان ناشر آنها بودهاید بفرمایید؟
■ اولین کتابی که چاپ کردیم کتاب «نوشتن»
بود. این کتاب را آقایان دکتر روشن ضمیر و مرحوم عبدالعلی کارنگ نوشته بودند. نشراین
کتاب تشویق اهل مطالعه را به دنبال داشت و ما را به ادامهاین کار دلگرم ساخت.
البته کتاب هم خوب فروش رفت و از نظر مادی و معنوی ما را راضی کرد. از کتابهای
دیگری که پس از آن چاپ کردیم میتوانم از چند جلدش نام ببرم: شکوفههای ادب، انشای
دبستان، لغات کلیله و دمنه، تاریخ تبریز تالیف پروفسور ولادیمیر مینورسکی با ترجمه
مرحوم کارنگ، مشکلات حرف تعریف در زبان انگلیسی، قیام آذربایجان و ستارخان تالیف
مرحوم امیرخیزی، دستور زبان فارسی مرحوم دکتر خیامپور، شرح گلستان سعدی که به همت
و ترغیب مرحوم آقای حاج محمد حسین طبایی به چاپ رسید و کتابهای دیگر…لازم است
بگویم که پس از تاسیس کتابفروشی ما نمایندگی فروش کتابهای چاپ شده توسط دانشگاه
تهران و تبریز را پذیرفتیم و به موازات آن قراردادهایی با ناشرین لبنانی و مصری
بستیم که تا سال ۱۳۵۸ ش به وارد کردن کتابهای عربی مفیدی ادامه میدادیم
که بعدها به علل زیادی نتوانستیماین کار را ادامه بدهیم.
– معمولا
کتابها را در چند نسخه چاپ میکردید و چگونه به فروش میرساندید؟
■ کلا درایران تیراژ کتاب در سطح بسیار
پایینی است. با وجود این که جمعیت کشور ما در حال حاضر حدود شصت میلیون نفر است
تیراژ معمولی کتابها حدود سه هزار جلد است و در پارهای موارد به مقدار کمتر ازاین
هم میرسد. زمان سابق که جمعیت کشوراز نصف جمعیت فعلی نیز کمتر بود تیراژ معمولی
کتاب حدود دو هزار نسخه بود. حالا با کم و زیادش کاری نداریم. تعداد زیادی از کتابها
را به کتابفروشیهایی که در سراسر کشور طرف معامله ما بودند میفرستادیم. بخشی از
آن را وزارت فرهنگ برای اهدا به کتابخانهها و موسسات فرهنگی میخرید و مابقی را
تک فروشی میکردیم.
– چه
مشکلاتی در راه نشر کتاب داشتید و حالا چه مشکلاتی دارید؟
■ مشکل نشر کتاب خیلی کم تر از امروز
بود. با نویسنده و یا مولف کتاب مشکلی نداشتیم؛ چون هیچ کدام در پی سود مادی و نفع
بیشتر نبودیم. یاخودمان خدمت نویسنده و مولف میرفتیم یا دوست مشترکی ما را به
یکدیگر معرفی میکرد…خلاصه به راحتی میتوانستیم به توافق برسیم. کاغذ ارزان بود و
هزینه چاپ و صحافی مثل امروز سر به فلک نمیزد. اما فعلا هزینههای مختلف چاپ کتاب
آن قدر زیاد و سنگین است که خجالت میکشیم روی کتاب چاپ شده توسط خودمان، قیمت
بزنیم مخصوصا که حالا چاپ کتاب جنبه یک تجارت پر سود را به خود گرفته است و کتابها
تبدیل به کالای لوکس شدهاند. بعضی از مردم بدون توجه به محتوای علمیکتاب خواهان
کتابی هستند که بر زیبایی دکوراسیون منزل آنها بیفزاید. کسانی هم که در پی محتوای
کتاب هستند از نظر مادی اکثرا توانایی خرید کتابهایی به قیمت ششصد و هفتصد تومان
را ندارند. دراین شرایط من یکی ترجیح میدهم که برنامه نشر کتاب را کنار بگذارم.
شاید افتخار چاپ کتابهایی نظیر المعجم فی معاییر الشعار العجم، اخبار سلاجقه روم،
فرقه اسمعیلیه، منطق الطیر، از دانه بدانه ، روزولت و چرچیل و استالین و کتابهایی
که قبلا نام بردم برای ما کافی باشد. اگر شرایط مساعدی پیش آید و از طرف مسئولین
تسهیلاتی در امر چاپ و نشر کتاب به وجود آید که قیمت تمام شده برای اهل کتاب را
تنزل دهد باز هم به خدمت حاظر خواهم بود. در شرایط فعلی من از میان نشر کتاب، فروش
کتابهای چاپ شده توسط انتشاراتیهای مختلف و فروش نوشت افزار و فروش کتاب را
برگزیدهام. ولی با توجه به قیمت سرسام آور کتاب و سوداندک کتابفروشی و کمبود
کتابهای مناسب اکثر همکاران من به فروش نوشت افزار روی آوردهاند. دفتر و مداد و
خودکار و خط کش و مرکب و ماشین حساب هم سود بیشتری دارند و هم به مقدار بسیار
زیادی به فروش میروند.
– میپذیریم
که فروش کتابهای غیر درسی درایران متناسب با افزایش رشد جمعیت نیست، شما چه راه
حلهایی پیشنهاد میکنید؟
■ مشکل کتاب درایران مشکل یک جانبهای
نیست که من ناشر بتوانم راه حل نهایی بر آن نشان بدهم. شرط اول رونق بازار کتاب،
خریدار داشتن کتاب است. پیدا شدن خریدار کتاب به عوامل متعددی بستگی دارد که میزان
معلومات وشوق افزایش دانش، امکانات مادی، کم بودن گرفتاریهای روزمره زندگی، بودن
کتابهای مناسب برای هر سن و هر طبقه با میزان معلومات مختلف، خارج شدن کتاب از
جزو کالاهای لوکس و معرفی کتاب به مردم و…از مهمترین آنهاست. اگر کتاب مشتری خوب
داشته باشد وامکاناتی برای نشر کتاب فراهم بشود باز هم کسانی یافت میشوند که نه
برای نفع مادی بلکه برای اجر معنوی و خدمت به فرهنگ حاضرند دراین راه سرمایه
گذاری کنند.
– شما چند
بار کتاب را جزو کالای لوکس به کار بردید. آیا میتوان عنوان کالای لوکس را به
کتاب داد؟
■ البته به نظر شما کتاب کالای لوکس نیست
ولی در نظر خیلیها کتاب یکی از وسایل زینتی منزل و یا کارگاه و یا موسسه است.
برای روشن شدن موضوع بهتر است چند خاطره نقل کنم. روزی خانمیبه یکی از کتابفروشیها
آمده بود و یک و نیم متر کتاب میخواست که بارنگ گردویی دکوراسیون آنها متناسب
باشد بهاین شرط که همه شان زرکوب و دارای جلد زیبا باشند و از نظر ضخامت نیز نازک
به نظر نرسند. زمانی که در کتابفروشی حقیقت کار میکردم، آقایی بود که از چهرههای
شناخته شده تبریز به شمار میرفت. من از ذکر نامش خودداری میکنم. او از خریداران
پر و پا قرص کتابهای مهم ادبی آن روزگار بود. ولی حتی قادر به تلفظ نام کتابها
نبود. مثلا به کتاب لغت عربی «المنجد» میگفت:«المنجل» کتاب را فقط برای زینت قفسهها
میخرید. حتما یادتان هست که در سالهای ۱۳۴۵تا۱۳۵۰
ش دوره کامل دایره المعارفهای بریتانیکا، پان آمریکن و لاروس به طور گستردهای در
همین تبریز خودمان به فروش رسید. ادارات و موسسهها و افراد زیادی روی چشم و
همچشمی دوره این قبیل کتابها را خریدند و در قفسهها برای پز دادن چیدند ولی
کسی توجه نکرد که آن دایره المعارفها کهنهاند و از رده خارج شدهاند و چون در
کشورهای غربی به سبب کهنه بودن فروش نرفتهاند بهایران آوردهاند و به فروش
رساندهاند. ازاین قبیل ماجراها زیاد است و شما اگر بخواهید میتوانید مشابه
گفتههای مرا در پیرامون خود به فراوانی بیابید. هر وقت به کتابفروشیها میروید
تنها در پی خریدن کتابهای مورد علاقه خود نباشید. به دیگر کتابها نیز نگاهی
بکنید. خواهید دید کتابهایی که فاقد جنبههای علمیو ادبی هستند و فقط و فقط برای
سرگرمی نوشته و چاپ شدهاند بیشترین رقم کتابهای چاپ شده را به خود اختصاص میدهند.
با ظاهری چشمگیر و بسته بندی زیبا و نواردار و قیمتی گزاف. کالای لوکس که شاخ و دم
ندارد.
– با توجه
به شرایط کنونی برای گسترش مطالعه چه اقدامیرا مناسب میدانید؟
■ از میان عوامل مختلفی که در شرایط
کنونی سد راه مطالعه شدهاند در درجه اول از مشکلات مادی و در درجه بعدی از عدم
زمینه مناسب برای مطالعه میتوان نام برد. مشکل مادی را میتوان با سرمایه گذاری
از سوی دولت در شرایط فعلی حل کرد. البتهاین عقیده شخصی من است که میزان معلومات
عمومی ما نسبت به سالهای گذشته پیشرفتی نشان نمیدهد. مثلا آن روزگار که ما در
دبستان درس میخواندیم در کلاسهای ابتدایی نه تنها کتابهای مهم ادبی را به عنوان
متن درسی میخواندیم بلکه تجزیه و تحلیل مطالب مشکل عرفانی و فلسفی نیز کم و بیش
جزو درسهای ما قرار داشت. یادم نمیرود که در کتابهای فارسی چهارم ابتدایی ۱۳۲۵و۱۳۲۶
ش قیاس را از نقطه نظر فلسفه و عرفان به ما یاد میدادند. حالا بعد از گذشت ۴۵
سال دانش آموزان دبیرستانی هم بااین مباحث آشنا نیستند. حتی کسانی که از دانشکده
ادبیات فارغ التحصیل میشوند آشناییهای لازم را با مطالب جدی زمینههای مختلف
ادبی ندارند فکر میکنم زمانی که نسلی میزان معینی از معلومات را برای خود غایت
تصور کرد، تکمیل معلومات برای آن نسل و نسل بعدی کار بسیار دشواری خواهد بود. روی
همین اصل است که در شرایط کنونی از میان با سواد ترین افراد جامعه غیر ممکن است
بتوانیم افرادی در ردیف دکتر منوچهر مرتضوی یا مرحوم استاد حسن قاضی طباطبایی
بیابیم. باز تکرار میکنم کهاین عقیده شخصی من است. فعلا ما شاهد زوال تدریجی
آخرین نسل علامههای ادبیات هستیم. نه تنها با توجه به شرایط کنونی دیگر افرادی
نظیر استاد مرتضوی نمیتواند به وجود بیاید بلکه ما شاهد آخرین نسل طبقه کتاب خوان
در مفهوم واقعی، نه در مفهوم تخصصی، هستیم. گرانی کتاب بهاندازهای است که طبقه
کتابخوان که معمولا از افراد کم درآمد و کارمند هستند و نمیتوانند کتاب مورد
علاقه خود را بخرند. ضعف تدریجی معلومات به تدریج خود را نشان میدهد و مسلم است
که در سالهای آینده شدت بیشتری خواهد یافت. در قبالاین امر اگر دست روی دست
بگذاریم فقر فرهنگی سالهای آینده را تشدید کردهایم. اقدام مفید و ثمر بخش از
دست بخش خصوصی ساخته نیست. اگر مسئولین برای سلامتی جسمانی جمعیت کشور به مواد
غذایی سوبسید میدهند که همه بتوانند مواد غذایی لازم را به قیمت ارزان تهیه کنند،
باید در مسائل معنوی نیز اقدامات مشابهی را به عمل بیاورند. هراندازه در زمینه
علمیو فرهنگی کشور سرمایه گذاری شود ارزش دارد. کتاب چیزی نیست که اگر ارزان شد
عدهای بخرند و احتکار کنند و بازار سیاه به وجود بیاورند. اگر کاغذ را و یا
امکانات چاپ را از مشکلات فعلی کنار بکشند ارزانی کتاب میزان مطالعه را چندین ده
برابر خواهد کرد. البتهایجاد کتاب خانههای عمومی، سالنهای مطالعه و مطرح کردن
امر مطالعه به عنوان یکی از ضروریات زندگی کارهایی است که رسانههای گروهی باید
آنها را انجام دهند. شاید هنوز هم برایایجاد زمینههای لازم دیر نباشد.
منبع: سایت رسمیرضا همراز
No comments:
Post a Comment