دکتر محمد حسین یحیایی
در چند هفته گذشته مجله «مهرنامه» گفتگویی را با اهداف مشخص و تعیین شده از سوی ارگانهای رسمی با دکتر سید جواد طباطبایی ترتیب داد. در این گفتگو که بیشتر به پریشان گویی شباهت داشت، سخنانی بر زبان رانده شد که جای تأمل و تفکر همراه با نگرانی دارد. نخستین پرسش در این گفتگو برای شنونده و خواننده آن است که چرا سه روزنامه نگار تا اندازهای شناختهشده با گذشتهای روشن، در این شرایط به سراغ مردی رفتند که مدتها است در گوشهای نشسته، در دنیای خود فرو رفته، به خیال خود فلسفه میبافد، پژوهش در علوم انسانی میکند، برای گروه اندکی کتاب مینویسد، و تاریخ را در راستای منافع خود و دیگر همکیشانش تفسیر میکند.
آنچه مسلم است این روزنامه نگاران نه برای کشف حقیقت و نه برای تهیه خبر و اطلاع رسانی به تودههای مردم به پیشگاه این شخصیت متکبر، خودشیفته و پرشانگو رفتهاند، آنان در راستای مأموریتی که به آنان محول شده انجام وظیفه کرده، خواب استاد را آشفته کردهاند، تا جوابهای دلخواه خود را از زبان وی بشنوند – گفتگویی همراه با جعل تاریخ، تحقیر آمیز، هدفمند، متناقض، پرخاشگر، عصبانی، تحریکآمیز و مشکوک در شرایط کنونی که هر خوانندهای را شگفت زده میکند و پرسشهایی را هم در ذهن وی پدید میآورد.
رژیم جمهوری اسلامی با شدید ترین بحران اقتصادی و اجتماعی دوران خود روبرو است، جامعه به نقطه انفجاری خود نزدیک میشود. آنچه بیش از همه رژیم را نگران کرده جنبش و خیزش همگانی ملیتها در گستره ایران است. این جنبشها و مخالفتها با سیاستگذاریهای مرکز که همواره تبعیض آمیز و همراه با ستم ملی است، هر روز ابعاد گستردهتری به خود میگیرد. شاید از آن رو باشد که همه کاندیداهای رژیم در نمایش انتخابات برای ریاست جمهوری به این موضوع پرداختند تا بخشی از تنش بین مرکز و واحدهای ملی را کاهش دهند ولی نتوانستند به بخش اندکی از خواستهای آنها جواب دهند. به نظر میرسد که گفتگو با سید جواد طباطبایی در شرایط کنونی و لاف و گزافها، و پریشانگوییها و یاوهگوییهای متکبرانه وی هم بخشی از این برنامه و نمایشی باشد که از پیش در مراکز مشخصی تنظیم و تعیین شده و از سوی این بازیگران به اصطلاح روزنامه نگار به اجرا در آمده است.
گفتگو با دکتر سید جواد طباطبایی را محمد قوچانی سردبیر «مهرنامه»، حامد زارع و محمد هاشمی پیش بردند. پرسشها همگی تحریکآمیز، مشکوک و هدفمنداند. فیلسوف خودشیفته، استاد پیشین دانشگاه و فراموششده امروز، فرصت را غنیمت میشمرد تا با پاچه خواری، چاپلوسی و تملق از غار متروک و فراموششده خود بیرون آید وخود نمایی کند. او با نخستین سخن به انکار خود و هویت خود میپردازد. به یاد دوستان همکیش و استاد خود احمد فردید میافتد که با باستانگرایی، ایرانگرایی و تقدس زبان پارسی به انکار زبانهای دیگر در جامعه چند فرهنگی ایران میپرداخت و با حمایت از زبان و ملت واحد با هرگونه نوآوری و تجدد و تقسیم قدرت مخالفت میکرد. فیلسوف خود شیفته و خود باخته ما با پرشان گویی، چابلوسی و به امید پاداش میخواهد هایدگر رژیم کنونی باشد و در مسیر استاد خود که خود را هایدگر رژیم پیشین میدانست قدم بردارد. فیلسوف که هگل شناس و عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است، زبانهای محلی ایران را از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت میداند که بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. فیلسوف نمیگوید که این زبانها نزدیک به یک قرن است که از آزادی برای بسط و گسترش محرومند، همه امکانات مالی و مالیاتهای مردم مظلوم آذربایجان برای گسترش زبان پارسی هزینه میشود که برای آذربایجانی زبان بیگانه است. استاد خود میگوید: طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمیدانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم به طور کامل میتوانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم.
استاد! همین سخن کافی نیست که باید نظام آموزشی در آذربایجان تغییر یابد و کودکان از همان دوران کودکی دبستان را به زبان خود بخوانند و آنچه را میخوانند درک کنند؟ شما که از خانواده بسیار متمول و ثروتمند تبریز بودید و امکاناتی هم در خانه و پیرامون خود داشتید تا دبیرستان زبان فارسی نمیدانستید، چگونه روا میدارید تا کودکان تهیدست و محروم جامعه آذربایجان مجبور به پذیرش زبانی شوند که آن را تا سالها نمیفهمند؟ از روی اجبار آن را حفظ میکنند و در مواردی مدرسهگریز میشوند؟
هاشمی پرسشگر دیگر در همین رابطه میپرسد: پان ترکیستها آموزش و پرورش را مطرح میکنند و میگویند: کودک تا 6 سالگی به زبان آذری (ترکی) صحبت میکند، در 7 سالگی در مدرسه مجبور میشود فارسی تحصیل کند، نظرتان در این مورد چیست؟ استاد گرفتار در خود شیفتگی با پاسخهای بی سر و ته میگوید: پان ترکیستها حرفهای بی ربط بسیار میگویند و افسانه میبافند و ادامه میدهد: در دانشگاه تبریز جوانی میگفت، زرتشت هم آذری (ترک) بوده، در جواب به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالا است... ما در مدرسه چند ساعت فارسی میخواندیم در زنگ تفریح و پس از تعطیلی مدرسه ترکی صحبت میکردیم، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد، یعنی زبانی را یاد گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اجبار فرهنگی است. این گفتار استاد نیازی به تفسیر ندارد، سردرگمی، یاوه گویی و ناآگاهی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آذربایجان در شأن و منزلت کسی نیست که دهها جلد کتاب را در رابطه با « نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و...» نوشته و خود را به نوعی بالاتر از دیگران میپندارد. گزافه گویی، عقدهگشایی متکبرانه استاد با انکار واقعیت و حقیقت یک ملت همچنان ادامه مییابد و جمهوری آذربایجان را هم بی نسیب از این عقدهها نمیگذارد و به خبرنگار کارکشته و پرسشگر میگوید: ... شما به تلویزیون آذربایجان نگاه کنید، خواهید دید عقب ماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجا است... یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد... اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است...
استاد سید جواد طباطبایی در اینجا چشم به حقیقت و واقعیت بسته، به سیم آخر زده، چشم بسته و دهان بازگشوده ، نفرت خود را که مشخصه بینشهای فاشیستی است بیان میدارد. استاد خودشیفته به روستایی ایرانی و استاد دانشگاه باکو همزمان توهین و آنان را تحقیر میکند و خود را تافته جدا بافته میپندارد. استاد که خود درس حقوق خوانده، با پیشداوری بدون نگرش به حقوق اجتماعی و سیاسی دو کشور جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک آذربایجان، حکم صادر میکند، گفتارش را با تنگنظری، خود بزرگبینی، حسادت، عقده و خود محوری درهم آمیخته، حکم صادر میکند. استاد حداقل پیش از صدور حکم میتوانست به قانون اساسی، مدنی و جزای دو کشور نظر افکند. زیرا قانون اساسی جمهوری آذربایجان دستآورد حقوق دانان (اساتید حقوق) آن کشور و قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول حقوقدانان ایران از قماش همین استاد و همکیشان ایشان است. منشاء قدرت در جمهوری آذربایجان، مردم آذربایجان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ جمهوری آذربایجان غیر دینی و دمکراتیک است، جمهوری اسلامی ایران؟ در اصل 25، بند 2 قانون اساسی آذربایجان حقوق و آزادیهای زن و مرد یکسان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ اصل 48، بند 2: هرکس حق نگرش مستقل به دین، اعتقاد به هر دینی به صورت فردی و یا جمعی، و عدم اعتقاد به هیچ دینی را دارد و میتواند آزادانه اعتقادات خود را منتشر سازد. و در نهایت جمهوری آذربایجان بر دو اصل لائیسم (دنیوی و بشری) و سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) استوار است، و در جمهوری اسلامی ایران؟
در جمهوری آذربایجان زنان در همه فعالیتهای اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، موزیک و... با مردان برابرند، در جمهوری اسلامی زنان در 14 رشته دانشگاهی نمیتوانند تحصیل کنند، نه تنها در برخی از رشتههای ورزشی نمیتوانند شرکت کنند بلکه از تماشای ورزش مردان هم محروم هستند. قانون جزاء، میراث و ... دو کشور را نمیتوان باهم مقایسه کرد. هنوز در قوانین جمهوری اسلامی سنگسار، قطع عضو و اعدام وجود دارد و اجرا میشود، ولی در جمهوری آذربایجان این چنین نیست. هنوز چند ماهی از تحقیر زنان ایران در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری نمیگذرد که در آن رئیس مجلس خبرگان با تمسخر زنان گفت: طرف را به ده راه نمیدادند، سراغ خانه کدخدا را میگرفت. حال انصاف میکن استاد! چگونه میتوانید چشم خود را به این همه ظلم و ستم که بر کشورت و زادگاهت روا میرود ببندید و آسوده خیال در آرزوی انعام بیشتر یقه درانی کنید؟
در قسمت دیگری از این گفتگوی بی محتوا استاد از برتریهای زبان فارسی و سرمایه عظیم فرهنگی آن میگوید، ولی اشاره نمیکند که این سرمایه عظیم در کجاست و چگونه انباشت شده است. در واقعیت زبان فارسی هم در گفتار و هم در نوشتار مشکلات فراوانی دارد که در این نوشته نمیگنجد. میزان بیسوادی و عدم آشنایی کودکان غیر فارس زبان با آن و اجبار در یادگیری آن مشکلات را چندین برابر میکند، نگاهی به آمار منتشره در روزنامه «اعتماد» واقعیت تلخ در حوزه فرهنگ و آموزش را نشان میدهد. بر اساس این آمار در سال 80 هزار نفر به آمار بیسوادان کشور افزوده میشود. بر اساس سرشماری سال 1390، 14 درصد از افراد بالای 6 سال و 7 درصد از گروه سنی 10 تا 49 سال در کشور بی سوادند. باز هم بر اساس همین آمار 9 میلیون و 719 هزار نفر در گروه سنی بالای 6 سال بی سواد مطلقاند. در گزارش توسعه انسانی سال 2010 آمده است که نرخ باسوادی در ایران در مقایسه با عربستان، قطر، بحرین و ترکیه پائینتر است. نرخ باسوادی در ایران بر اساس برنامه توسعه سازمان ملل بین 77 تا 85 درصد است در حالی که همین نرخ در جمهوری آذربایجان 98 درصد است.
استاد سید جواد طباطبایی در این گفتگوی بی سروته به هر جا سر میکشد و دشمنی دیرینه، طبقاتی و ذهنی خود را با جنبش مردم آذربایجان نشان میدهد، دشمنی خود را به فرقه دمکرات آذربایجان به دفعات تکرار میکند، و از داستان بافی و تهمت فروگزاری نمیکند. او در جایی میگوید نانواهای تبریز از پخت نان خودداری میکردند، به دستور پیشه وری یکی از نانواها زنده زنده در تنور افکنده شد و نانواها از ترس جان شروع به پخت نان کردند. استاد حقوقدان بازهم بدون سند و از روی شنیدههای خود حکم صادر میکند و بدون سند نقل قولی را در این گفتگو مانند واقعیت نشان میدهد. استاد در خط پدران، دوستان و همکیشان خود دشمنی با فرقه را ادامه میدهد، یادی از ظلم، ستم و جنایتهای بیرحمانه ارتش شاهنشاهی نمیکند که در ظاهر برای تامین امنیت انتخابات به آذربایجان آمده بودند. یادی از جنایات برادران ذوالفقاری در زنجان و میر خاص در اردبیل نمیکند که زنان نفرات فرقه را غنیمت جنگی میشمرد. استاد برای خوشنودی روزنامهنگاران فرستاده شده از مرکز سنگ تمام میگذارد، سخنی از تحریم آذربایجان در دوره حکومت یک ساله فرقه به میان نمیآورد. نمیگوید که در ماههای نخست شکل گیری حکومت ملی فرقه در آذربایجان، دولت تهران با شیوههای مختلف همه آذوقه موجود در انبارهای آذربایجان را تخلیه کرد، بانکها را خالی و همه فعالیتهای اقتصادی را تحریم کرد، در ماههای آخر که خواست خودی نشان دهد در لابلای مواد غذایی و گندم اسلحه به آذربایجان گسیل داشت و در بین طرفداران خود شاید هم همدستان و همکیشان استاد طباطبایی تقسیم کرد. استاد به جنایات خانهای لیقوان و سایر مناطق اذربایجان که با همکاری ژاندارمها صورت میگرفت، اشارهای نمیکند و خوشنود از آن است که ارتش شاهنشاهی جنایت آفریده تا به اصطلاح آذربایجان را نجات دهد. استاد به این هم راضی نمیشود و برای تخریب، تحریف و ویرانی مرکز جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران، تبریز را هدف میگیرد و میگوید: اینجا تبریز مکان عقبمانده ترین گروههای تودهای و چریک بود. استاد وسیله و ابزار اندازهگیری این عقبماندگی را بیان نمیکند ولی آنچه مسلم است از اعمال خشونت هر دو رژیم نسبت به فرزندان غیور و مبارز آذربایجان احساس شادمانی میکند. شاید هم به بایگانی اطلاعاتی هر دو رژیم دسترسی دارد که در آن چگونگی فعالیتهای احزاب و گروههای چپ آذربایجان ثبت شده است.
هاشمی یکی دیگر از روزنامه نگاران این گروه از استاد طباطبایی میپرسد: شما به عنوان آذری زبان (ترک زبان) احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟ استاد در جواب با چاشنی بذله و خنده میگوید: ... ما دانشجویان آذری لهجه ترکی داشتیم، میدانید بدترین مکان برای یک آذری زبان، دانشکده حقوق است، چون همه درسها یک حرف «قاف» دارد، شوخیهایی در این میان میشد... استاد به تمسخر و خنده دانشجویان لوس تهران اشارهای نمیکند که گاهی به گوشه گیری، کم حرفی و گریز دانشجویان آذربایجان از دانشگاه ختم میشد، به هر رو استاد جواد طباطبایی در این گفتگوی هدفمند برای خشنودی و راضی کردن پرسشگران به هر دری میزند تا آنان را راضی کند. گاهی دروغ و راست را در هم میآمیزد، اطلاعات نادرست میدهد و برای انحراف اذهان از واقعیتهای موجود در آذربایجان بند بازی سیاسی میکند. حماسه «دده قورقود» را مسخره میکند و برای برتر نشان دادن زبان پارسی به عملکرد سلطان محمود غزنوی اشاره میکند که 400 شاعر پارسی گوی را همراه خود به هند میبرد. از هر فرصتی برای تحقیر زبان و فرهنگ دیگران بهویژه زبان ترکی استفاده میکند که البته بیشتر آرزو و تخیل ایشان را بازتاب میدهد و واقعیت به گونه دیگری است. ایشان با این گفتار بی پایه و اساس بدبینی، کینه و دشمنی را بین مردم گسترش میدهد و آنچه مسلم است، اینگونه گفتگوها نه تنها به همبستگی واحدهای ملی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی کمکی نمیکند بلکه به انشقاق و ضعف جنبش در گستره ایران یاری میرساند که این روند هم آرزوی نظام در شرایط کنونی است.
استاد! با انکار هویت، تاریخ ، زبان و فرهنگ یک ملت بد کردید، بیهوده سخن گفتید و خود را رسوا کردید، با این گفتار بی پایه نمیتوان به جایی رسید. آن گروه از روزنامهنگاران دانسته و آگاهانه به سراغتان آمدند، گولتان زدند، فریبتان دادند، به بازیتان گرفتند، تا به اهداف خود برسند. آنچه گفتید نه تاریخ، نه فرهنگ و نه آموزنده برای مردم بود، تکرار گفتار و نوشتاری بود که در آرشیوها، کتابخانهها و نوشتههای غرض ورزان و دشمنان آزادی به وفور یافت میشود. انکار زبان و تاریخ خود، و تحقیر و بی شعور خواندن مردم جایگاه شما را تقویت نخواهد کرد، خاموشی زیبندهتان و آن خلوتگاه همیشگی مکانتان بود که در آن میاندیشیدید، جمع آوری میکردید و مینوشتید، نیازی به این گفتگوی بی محتوا نداشتید. با این گقتگو رسوایتان کردند تا در آینده احساس گناه و شرمساری کنید و در خدمت بیشتر، زبان، سرزمین، تاریخ و فرهنگ خود را انکار کنید...
mhyahyai@yahoo.se
در چند هفته گذشته مجله «مهرنامه» گفتگویی را با اهداف مشخص و تعیین شده از سوی ارگانهای رسمی با دکتر سید جواد طباطبایی ترتیب داد. در این گفتگو که بیشتر به پریشان گویی شباهت داشت، سخنانی بر زبان رانده شد که جای تأمل و تفکر همراه با نگرانی دارد. نخستین پرسش در این گفتگو برای شنونده و خواننده آن است که چرا سه روزنامه نگار تا اندازهای شناختهشده با گذشتهای روشن، در این شرایط به سراغ مردی رفتند که مدتها است در گوشهای نشسته، در دنیای خود فرو رفته، به خیال خود فلسفه میبافد، پژوهش در علوم انسانی میکند، برای گروه اندکی کتاب مینویسد، و تاریخ را در راستای منافع خود و دیگر همکیشانش تفسیر میکند.
آنچه مسلم است این روزنامه نگاران نه برای کشف حقیقت و نه برای تهیه خبر و اطلاع رسانی به تودههای مردم به پیشگاه این شخصیت متکبر، خودشیفته و پرشانگو رفتهاند، آنان در راستای مأموریتی که به آنان محول شده انجام وظیفه کرده، خواب استاد را آشفته کردهاند، تا جوابهای دلخواه خود را از زبان وی بشنوند – گفتگویی همراه با جعل تاریخ، تحقیر آمیز، هدفمند، متناقض، پرخاشگر، عصبانی، تحریکآمیز و مشکوک در شرایط کنونی که هر خوانندهای را شگفت زده میکند و پرسشهایی را هم در ذهن وی پدید میآورد.
رژیم جمهوری اسلامی با شدید ترین بحران اقتصادی و اجتماعی دوران خود روبرو است، جامعه به نقطه انفجاری خود نزدیک میشود. آنچه بیش از همه رژیم را نگران کرده جنبش و خیزش همگانی ملیتها در گستره ایران است. این جنبشها و مخالفتها با سیاستگذاریهای مرکز که همواره تبعیض آمیز و همراه با ستم ملی است، هر روز ابعاد گستردهتری به خود میگیرد. شاید از آن رو باشد که همه کاندیداهای رژیم در نمایش انتخابات برای ریاست جمهوری به این موضوع پرداختند تا بخشی از تنش بین مرکز و واحدهای ملی را کاهش دهند ولی نتوانستند به بخش اندکی از خواستهای آنها جواب دهند. به نظر میرسد که گفتگو با سید جواد طباطبایی در شرایط کنونی و لاف و گزافها، و پریشانگوییها و یاوهگوییهای متکبرانه وی هم بخشی از این برنامه و نمایشی باشد که از پیش در مراکز مشخصی تنظیم و تعیین شده و از سوی این بازیگران به اصطلاح روزنامه نگار به اجرا در آمده است.
گفتگو با دکتر سید جواد طباطبایی را محمد قوچانی سردبیر «مهرنامه»، حامد زارع و محمد هاشمی پیش بردند. پرسشها همگی تحریکآمیز، مشکوک و هدفمنداند. فیلسوف خودشیفته، استاد پیشین دانشگاه و فراموششده امروز، فرصت را غنیمت میشمرد تا با پاچه خواری، چاپلوسی و تملق از غار متروک و فراموششده خود بیرون آید وخود نمایی کند. او با نخستین سخن به انکار خود و هویت خود میپردازد. به یاد دوستان همکیش و استاد خود احمد فردید میافتد که با باستانگرایی، ایرانگرایی و تقدس زبان پارسی به انکار زبانهای دیگر در جامعه چند فرهنگی ایران میپرداخت و با حمایت از زبان و ملت واحد با هرگونه نوآوری و تجدد و تقسیم قدرت مخالفت میکرد. فیلسوف خود شیفته و خود باخته ما با پرشان گویی، چابلوسی و به امید پاداش میخواهد هایدگر رژیم کنونی باشد و در مسیر استاد خود که خود را هایدگر رژیم پیشین میدانست قدم بردارد. فیلسوف که هگل شناس و عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است، زبانهای محلی ایران را از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت میداند که بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. فیلسوف نمیگوید که این زبانها نزدیک به یک قرن است که از آزادی برای بسط و گسترش محرومند، همه امکانات مالی و مالیاتهای مردم مظلوم آذربایجان برای گسترش زبان پارسی هزینه میشود که برای آذربایجانی زبان بیگانه است. استاد خود میگوید: طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمیدانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم به طور کامل میتوانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم.
استاد! همین سخن کافی نیست که باید نظام آموزشی در آذربایجان تغییر یابد و کودکان از همان دوران کودکی دبستان را به زبان خود بخوانند و آنچه را میخوانند درک کنند؟ شما که از خانواده بسیار متمول و ثروتمند تبریز بودید و امکاناتی هم در خانه و پیرامون خود داشتید تا دبیرستان زبان فارسی نمیدانستید، چگونه روا میدارید تا کودکان تهیدست و محروم جامعه آذربایجان مجبور به پذیرش زبانی شوند که آن را تا سالها نمیفهمند؟ از روی اجبار آن را حفظ میکنند و در مواردی مدرسهگریز میشوند؟
هاشمی پرسشگر دیگر در همین رابطه میپرسد: پان ترکیستها آموزش و پرورش را مطرح میکنند و میگویند: کودک تا 6 سالگی به زبان آذری (ترکی) صحبت میکند، در 7 سالگی در مدرسه مجبور میشود فارسی تحصیل کند، نظرتان در این مورد چیست؟ استاد گرفتار در خود شیفتگی با پاسخهای بی سر و ته میگوید: پان ترکیستها حرفهای بی ربط بسیار میگویند و افسانه میبافند و ادامه میدهد: در دانشگاه تبریز جوانی میگفت، زرتشت هم آذری (ترک) بوده، در جواب به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالا است... ما در مدرسه چند ساعت فارسی میخواندیم در زنگ تفریح و پس از تعطیلی مدرسه ترکی صحبت میکردیم، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد، یعنی زبانی را یاد گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اجبار فرهنگی است. این گفتار استاد نیازی به تفسیر ندارد، سردرگمی، یاوه گویی و ناآگاهی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آذربایجان در شأن و منزلت کسی نیست که دهها جلد کتاب را در رابطه با « نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و...» نوشته و خود را به نوعی بالاتر از دیگران میپندارد. گزافه گویی، عقدهگشایی متکبرانه استاد با انکار واقعیت و حقیقت یک ملت همچنان ادامه مییابد و جمهوری آذربایجان را هم بی نسیب از این عقدهها نمیگذارد و به خبرنگار کارکشته و پرسشگر میگوید: ... شما به تلویزیون آذربایجان نگاه کنید، خواهید دید عقب ماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجا است... یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد... اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است...
استاد سید جواد طباطبایی در اینجا چشم به حقیقت و واقعیت بسته، به سیم آخر زده، چشم بسته و دهان بازگشوده ، نفرت خود را که مشخصه بینشهای فاشیستی است بیان میدارد. استاد خودشیفته به روستایی ایرانی و استاد دانشگاه باکو همزمان توهین و آنان را تحقیر میکند و خود را تافته جدا بافته میپندارد. استاد که خود درس حقوق خوانده، با پیشداوری بدون نگرش به حقوق اجتماعی و سیاسی دو کشور جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک آذربایجان، حکم صادر میکند، گفتارش را با تنگنظری، خود بزرگبینی، حسادت، عقده و خود محوری درهم آمیخته، حکم صادر میکند. استاد حداقل پیش از صدور حکم میتوانست به قانون اساسی، مدنی و جزای دو کشور نظر افکند. زیرا قانون اساسی جمهوری آذربایجان دستآورد حقوق دانان (اساتید حقوق) آن کشور و قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول حقوقدانان ایران از قماش همین استاد و همکیشان ایشان است. منشاء قدرت در جمهوری آذربایجان، مردم آذربایجان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ جمهوری آذربایجان غیر دینی و دمکراتیک است، جمهوری اسلامی ایران؟ در اصل 25، بند 2 قانون اساسی آذربایجان حقوق و آزادیهای زن و مرد یکسان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ اصل 48، بند 2: هرکس حق نگرش مستقل به دین، اعتقاد به هر دینی به صورت فردی و یا جمعی، و عدم اعتقاد به هیچ دینی را دارد و میتواند آزادانه اعتقادات خود را منتشر سازد. و در نهایت جمهوری آذربایجان بر دو اصل لائیسم (دنیوی و بشری) و سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) استوار است، و در جمهوری اسلامی ایران؟
در جمهوری آذربایجان زنان در همه فعالیتهای اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، موزیک و... با مردان برابرند، در جمهوری اسلامی زنان در 14 رشته دانشگاهی نمیتوانند تحصیل کنند، نه تنها در برخی از رشتههای ورزشی نمیتوانند شرکت کنند بلکه از تماشای ورزش مردان هم محروم هستند. قانون جزاء، میراث و ... دو کشور را نمیتوان باهم مقایسه کرد. هنوز در قوانین جمهوری اسلامی سنگسار، قطع عضو و اعدام وجود دارد و اجرا میشود، ولی در جمهوری آذربایجان این چنین نیست. هنوز چند ماهی از تحقیر زنان ایران در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری نمیگذرد که در آن رئیس مجلس خبرگان با تمسخر زنان گفت: طرف را به ده راه نمیدادند، سراغ خانه کدخدا را میگرفت. حال انصاف میکن استاد! چگونه میتوانید چشم خود را به این همه ظلم و ستم که بر کشورت و زادگاهت روا میرود ببندید و آسوده خیال در آرزوی انعام بیشتر یقه درانی کنید؟
در قسمت دیگری از این گفتگوی بی محتوا استاد از برتریهای زبان فارسی و سرمایه عظیم فرهنگی آن میگوید، ولی اشاره نمیکند که این سرمایه عظیم در کجاست و چگونه انباشت شده است. در واقعیت زبان فارسی هم در گفتار و هم در نوشتار مشکلات فراوانی دارد که در این نوشته نمیگنجد. میزان بیسوادی و عدم آشنایی کودکان غیر فارس زبان با آن و اجبار در یادگیری آن مشکلات را چندین برابر میکند، نگاهی به آمار منتشره در روزنامه «اعتماد» واقعیت تلخ در حوزه فرهنگ و آموزش را نشان میدهد. بر اساس این آمار در سال 80 هزار نفر به آمار بیسوادان کشور افزوده میشود. بر اساس سرشماری سال 1390، 14 درصد از افراد بالای 6 سال و 7 درصد از گروه سنی 10 تا 49 سال در کشور بی سوادند. باز هم بر اساس همین آمار 9 میلیون و 719 هزار نفر در گروه سنی بالای 6 سال بی سواد مطلقاند. در گزارش توسعه انسانی سال 2010 آمده است که نرخ باسوادی در ایران در مقایسه با عربستان، قطر، بحرین و ترکیه پائینتر است. نرخ باسوادی در ایران بر اساس برنامه توسعه سازمان ملل بین 77 تا 85 درصد است در حالی که همین نرخ در جمهوری آذربایجان 98 درصد است.
استاد سید جواد طباطبایی در این گفتگوی بی سروته به هر جا سر میکشد و دشمنی دیرینه، طبقاتی و ذهنی خود را با جنبش مردم آذربایجان نشان میدهد، دشمنی خود را به فرقه دمکرات آذربایجان به دفعات تکرار میکند، و از داستان بافی و تهمت فروگزاری نمیکند. او در جایی میگوید نانواهای تبریز از پخت نان خودداری میکردند، به دستور پیشه وری یکی از نانواها زنده زنده در تنور افکنده شد و نانواها از ترس جان شروع به پخت نان کردند. استاد حقوقدان بازهم بدون سند و از روی شنیدههای خود حکم صادر میکند و بدون سند نقل قولی را در این گفتگو مانند واقعیت نشان میدهد. استاد در خط پدران، دوستان و همکیشان خود دشمنی با فرقه را ادامه میدهد، یادی از ظلم، ستم و جنایتهای بیرحمانه ارتش شاهنشاهی نمیکند که در ظاهر برای تامین امنیت انتخابات به آذربایجان آمده بودند. یادی از جنایات برادران ذوالفقاری در زنجان و میر خاص در اردبیل نمیکند که زنان نفرات فرقه را غنیمت جنگی میشمرد. استاد برای خوشنودی روزنامهنگاران فرستاده شده از مرکز سنگ تمام میگذارد، سخنی از تحریم آذربایجان در دوره حکومت یک ساله فرقه به میان نمیآورد. نمیگوید که در ماههای نخست شکل گیری حکومت ملی فرقه در آذربایجان، دولت تهران با شیوههای مختلف همه آذوقه موجود در انبارهای آذربایجان را تخلیه کرد، بانکها را خالی و همه فعالیتهای اقتصادی را تحریم کرد، در ماههای آخر که خواست خودی نشان دهد در لابلای مواد غذایی و گندم اسلحه به آذربایجان گسیل داشت و در بین طرفداران خود شاید هم همدستان و همکیشان استاد طباطبایی تقسیم کرد. استاد به جنایات خانهای لیقوان و سایر مناطق اذربایجان که با همکاری ژاندارمها صورت میگرفت، اشارهای نمیکند و خوشنود از آن است که ارتش شاهنشاهی جنایت آفریده تا به اصطلاح آذربایجان را نجات دهد. استاد به این هم راضی نمیشود و برای تخریب، تحریف و ویرانی مرکز جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران، تبریز را هدف میگیرد و میگوید: اینجا تبریز مکان عقبمانده ترین گروههای تودهای و چریک بود. استاد وسیله و ابزار اندازهگیری این عقبماندگی را بیان نمیکند ولی آنچه مسلم است از اعمال خشونت هر دو رژیم نسبت به فرزندان غیور و مبارز آذربایجان احساس شادمانی میکند. شاید هم به بایگانی اطلاعاتی هر دو رژیم دسترسی دارد که در آن چگونگی فعالیتهای احزاب و گروههای چپ آذربایجان ثبت شده است.
هاشمی یکی دیگر از روزنامه نگاران این گروه از استاد طباطبایی میپرسد: شما به عنوان آذری زبان (ترک زبان) احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟ استاد در جواب با چاشنی بذله و خنده میگوید: ... ما دانشجویان آذری لهجه ترکی داشتیم، میدانید بدترین مکان برای یک آذری زبان، دانشکده حقوق است، چون همه درسها یک حرف «قاف» دارد، شوخیهایی در این میان میشد... استاد به تمسخر و خنده دانشجویان لوس تهران اشارهای نمیکند که گاهی به گوشه گیری، کم حرفی و گریز دانشجویان آذربایجان از دانشگاه ختم میشد، به هر رو استاد جواد طباطبایی در این گفتگوی هدفمند برای خشنودی و راضی کردن پرسشگران به هر دری میزند تا آنان را راضی کند. گاهی دروغ و راست را در هم میآمیزد، اطلاعات نادرست میدهد و برای انحراف اذهان از واقعیتهای موجود در آذربایجان بند بازی سیاسی میکند. حماسه «دده قورقود» را مسخره میکند و برای برتر نشان دادن زبان پارسی به عملکرد سلطان محمود غزنوی اشاره میکند که 400 شاعر پارسی گوی را همراه خود به هند میبرد. از هر فرصتی برای تحقیر زبان و فرهنگ دیگران بهویژه زبان ترکی استفاده میکند که البته بیشتر آرزو و تخیل ایشان را بازتاب میدهد و واقعیت به گونه دیگری است. ایشان با این گفتار بی پایه و اساس بدبینی، کینه و دشمنی را بین مردم گسترش میدهد و آنچه مسلم است، اینگونه گفتگوها نه تنها به همبستگی واحدهای ملی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی کمکی نمیکند بلکه به انشقاق و ضعف جنبش در گستره ایران یاری میرساند که این روند هم آرزوی نظام در شرایط کنونی است.
استاد! با انکار هویت، تاریخ ، زبان و فرهنگ یک ملت بد کردید، بیهوده سخن گفتید و خود را رسوا کردید، با این گفتار بی پایه نمیتوان به جایی رسید. آن گروه از روزنامهنگاران دانسته و آگاهانه به سراغتان آمدند، گولتان زدند، فریبتان دادند، به بازیتان گرفتند، تا به اهداف خود برسند. آنچه گفتید نه تاریخ، نه فرهنگ و نه آموزنده برای مردم بود، تکرار گفتار و نوشتاری بود که در آرشیوها، کتابخانهها و نوشتههای غرض ورزان و دشمنان آزادی به وفور یافت میشود. انکار زبان و تاریخ خود، و تحقیر و بی شعور خواندن مردم جایگاه شما را تقویت نخواهد کرد، خاموشی زیبندهتان و آن خلوتگاه همیشگی مکانتان بود که در آن میاندیشیدید، جمع آوری میکردید و مینوشتید، نیازی به این گفتگوی بی محتوا نداشتید. با این گقتگو رسوایتان کردند تا در آینده احساس گناه و شرمساری کنید و در خدمت بیشتر، زبان، سرزمین، تاریخ و فرهنگ خود را انکار کنید...
mhyahyai@yahoo.se
No comments:
Post a Comment