هدایت سلطانزاده
نکات کلی:
-
قوانین اساسی، غالباً
در لحظههای بحران و دگرگونیهای بزرگ اجتماعی نوشته میشوند و برآیند یک سلسله
مبارزات سیاسی و اجتماعی هستند و نقش یک کد مشروعیت و خصلت تقریبا دائمیدادن به
قدرت تازه را ایفاء میکنند. به مفهومی، آنها پیش از نوشته شدن وجود دارند؛ زیرا بازتاب
قدرت هژمونیک در تعادل نیروها هستند. قانون اساسی آمریکا در نقطهی شکست امپراتوری بریتانیا و نحوهی آرایش نیروهای مستعمرهنشین بلوربندی شده بود. بههمین ترتیب بود قانون اساسی در انقلاب فرانسه یا روسیه. هیچ قدرت برآمده از سلطنت شکستخوردهای در تاریخ نیز مُهر تاج شاه برخود نزده است.
لیکن برخلاف
خصلت ویژهی قدرت سیاسی، قانون اساسی همواره پوشش عام حقوقی و منافع عمومی جامعه
را بهخود میگیرد. زیرا قدرت هژمونیک بهمعنی قدرت مطلق نیست و در تعادلی معین در
رابطه با دیگر نیروها تدوین میشود و ناگزیر از سخن گفتن به زبانی فراتر از خود
بوده و زبان بیانیِ غیرشخصی و عام پیدا میکند. بههمین دلیل، هر قانون اساسی یک
تناقض درونی را با خود حمل میکند که خود به حوزهی مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک
دیگری
تبدیل
میگردد.
-
مجلس موسسان درست آن
حوزه اساسی تعارض حقوق عموم جامعه و چشمانداز قدرت سیاسی در حال تکوین است. مجلس موسسان در عین حال تلاقیگاه خواست دموکراسی و مرجعیت مردم از طریق حق رأی همگانی است. تصادفی نبود که روحالله
خمینی با دور زدن مجلس موسسان، بر بیحقی عمومی جامعه و «حق ویژهی ولایت فقیه»
رسمیت قانونی داد؛ و بههمین سان، لغو مجلس موسسان از طرف لنین که به قدرت انحصاری
بلشویکها بر حاکمیت در برابر کل جامعه
انجامید، که بعداً در مادهی ۶ قانون اساسی شوروی قید گردید و تا هنگام
فروریزی آن همچنان ادامه داشت.
-
شوراها در فاصله انقلاب
فوریه تا اکتبر، در اوج شکلگیری خود، بدون در نظر گرفتن تعلقات حزبی و غیرحزبیشان،
تنها سی درصد از جمعیت روسیه را نمایندگی میکردند و هفتاد درصد جامعه بیرون از
دایره شمول آنها قرار داشتند. اضافه بر آن، شوراها بلافاصله، نقش یک قدرت اجرائی
در سطوح مختلف را برعهده گرفتند. لیکن شوراها در همان چهارچوب پیشین دموکراتیک
باقی نماندند و بر پایهی خطوط حزبی و ایدئولوژیک تجزیه شدند. تنها شوراهای تحت
نفوذ حزب بلشویک، یعنی لایه معینی از شوراها میتوانستند در ساختار قدرت حضور
وابستهای داشته باشند و نه بهعنوان قدرت مستقل و تصمیمگیر. به این ترتیب، درهمآمیزی
حزب و دولت و شورا، ماهیت خودجوش تودهای آنها را نیز دگرگون ساخت و در یک دور
زمانی کوتاه، شوراها را در درون نظام حکومتی جدید مستحیل ساخت. برخلاف نام حکومت
شوراها، این حزب، و تنها یک حزب، و تنها رهبری حزب بود که بر شوراها و بر تمامی
جامعه حکومت راند.
-
نکته قابل تامل دیگر،
تجزیه شوراها بر پایه خطوط طبقاتی بود. شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان، بهرغم
نام مشترک شورا، هریک بار طبقاتی متفاوتی را حمل میکردند. برخلاف کارگران که
نیرویهای دستمزدبگیر را نمایندگی میکردند و میتوانستند انگیزه سوسیالیستی داشته و یا زمینه پذیرش چنین
گرایشاتی باشند، دهقان - و دهقان در اونیفورم سربازی - تشنه و طرفدار مالکیت بر
زمین بود که ماهیتاً او را در برابر
انگیزههای سوسیالیستی قرار میداد که در اندک فرصتی خود را ظاهر ساخت. دورهی
کمونیسم جنگی، همانگونه که مدودوف «در دادگاه تاریخ» نشان داده است، شاید بیش از هر دورهای از تاریخ روسیه این میل
سرمایهدارانه و مالکیت در بین دهقانان را نشان میداد.
- تاکید بلشویکها بر مبارزه طبقاتی در
مجلس موسسان و بیرون از آن، حوزهی جدیدی از صفبندی را گشود:
۱- طبقه در برابر توده؛
۲- لایه انقلابی پرولتاریا در برابر طیف
بزرگتر غیرانقلابی آن؛
۳- تقلیل مرجعیت عمومی مردم به مرجعیت
صرف یک طبقه، آنهم صرفاً در حوزهی نظری و نه در پراتیک سیاسی و اجتماعی؛
۴- تبدیل مرجعیت طبقه به مرجعیت حزبی که
عواقب فاجعهبار خود را داشت.
در صد سال پیش از انقلاب فوریه، مسألهی
دهقانان، بزرگترین معضل جامعهی روسیه، معضل حکومت خودکامهی تزاری و روشنفکران انقلابی و موضوع اصلی در ادبیات روسیه بود.
وزن خردکنندهی اس.ارها (سوسیالیستهای انقلابی) در مجلس موسسان، چیزی جز مسألهی
دهقانان در روسیه نبود و بزرگترین تراژدی جامعه شوروی نیز در سالهای بعدی بر
مدار آن شکل گرفت.
تمام مقاله را اینجا بخوانید :
No comments:
Post a Comment