Jul 12, 2017

یاشاسین!: یادی از استاد انقلابی، دکتر امیر حسن پور

علیرضا اصغر زاذه 
تابستان گذشته کورسی درس می دادم در دانشگاه یورک در مورد «قومیت، هویت و قدرت.» برای یکی از کلاسها متونی انتخاب کرده بودم از "یادداشتهای زندان"  آنتونیو گرامشی و "زبانکشی، مقاومت و پایداری در کردستان و خاورمیانه" از امیر حسن پور(1).  قبل از شروع کلاس، یکی از دانشجویان کنجکاو علت انتخاب حسن پور در کنار گرامشی را پرسید. بلاوقفه جواب دادم: "برای آنکه حسن پور، گرامشی ایران و خاورمیانه است!" و نگرش من به حسن پور، به امیر، همیشه اینگونه بوده است. هر وقت امیر را خوانده ام یاد گرامشی افتاده ام؛ و هر وقت گرامشی خوانده ام، سیمای اندیشناک و مهربان امیر جلو چشمانم ظاهر شده است، و ترنم واژه ای که او همیشه در حین خداحافظی ها بر زبان می آورد: یاشاسین—زنده باشی!
 امیر(1943-2017)، کُرد بود  و زاده مهاباد. گرامشی (1891-1937) مردی بود از جنوب ایتالیا، از آلس ساردینیا. هر دو، اما، از تبار قلم بودند  و از جنس مبارزه، هردو مملو از حس عدالتجویی و ستیز بر علیه ستم و سیستمی که ستم وستمگر می آفریند. چیزی که این دو را بسیار به هم شبیه میکند، در وحله اول نحوه تکامل فکری و تحول شخصیتی/فردی آنان است. گرامشی جوان، متاثر از مشقت ها و محرومیتهای کارگران ودهقانان ساردینیا، و خشمگین از موقعیت مستعمره ای آن خطه در داخل ایتالیا، در مقام یک ناسیونالیست ساردینیایی قدم به دنیای تفکرات ومبارزات سیاسی-اجتماعی می گذارد. بعدها این جوان ناسیونالیست وارد دانشگاه تورین می شود و در آنجا خود را با مرحله جدیدی ازچالشهای ذهنی و تئوریک رودر رو می بیند. تورین  جایی است که گرامشی  را با اندیشه های ژرف سیاسی-اجتماعی و تئوریهای مارکسیستی آشنا می کند  و راه او را به مراکز کارگری و سوسیالیستی می گشاید. در نتیجه مطالعه عمیق متون مارکسیستی و شرکت فعال در تشکّلات کارگری/سوسیالیستی در تورین است که گرامشی از ناسیونالیسم ساردینیایی فاصله می گیرد و ایدئولوژیهای ناسیونالیستی را، چه از نوع حاکم و چه از جنس باصطلاح مظلوم و محکوم، عاجز از حل نابرابریهای اقتصادی/توسعه ای بین شمال و جنوب ایتالیا و نیز غرب و شرق جهان آنروز تشخیص می دهد. او درمی یابد که ناسیونالیسم نه تنها قادر به حل ستم طبقاتی و نابرابریهای اقتصادی نیست  بلکه خود از بانیان و مولّدان نابرابری است. با آگاهی کامل به نارسا و غیردمکراتیک  بودن ایدئولوژیهای ناسیونالیستی، گرامشی  مارکسیسم را انتخاب می کند و به جنبشهای سوسیالیستی و کمونیستی روی می آورد.
امیر حسن پور نیز تحولات فکری و مبارزاتی مشابهی را طی می کند. او که در مهاباد 1943 چشم به جهان می گشاید، خاطرات دوران کودکی و نوجوانی اش با روایتها و داستانهای ظهور و سقوط حکومتهای ملی کردستان و آذربایجان (1945-1946) شکل می گیرند، که مدام از اطرافیان می شنود و تحت تأثیر قرار می گیرد. همین تأثرات با تجربه های عملی زیستن در مهاباد به عنوان یک کرد، دست به دست هم می دهند و احساسات ملی گرایانه را در وجودش تقویت می کنند. او از همان دوران بلوغ و نوجوانی یاد می گیرد که در ایران مشکلی به نام ستم ملی و معضلی به نام مسئله کرد توأمان وجود دارند. لاجرم احساس مسئولیت می کند و به چاره کار می اندیشد. مثل ناسیونالیسم اوّلیه ساردینیایی گرامشی، او هم گامهای نخست را با رگه هایی از ملی گرایی کردی و ناسیونالیسم شروع می کند. با ورود به دانشگاه تهران و حشر و نشر با همفکران و مجامع روشنفکری، سطح مطالعات و تحقیقاتش عمیقتر می شود. به تدریج، جهان بینی مارکسیستی بر نگرشها و راهکارهای دیگرفائق می آید تا جایی که پس از مهاجرت به آمریکا و سپس کانادا، بویژه پس از انتشار اثر تأثیر گذارش «ناسیونالیسم و زبان در کردستان» (2)، ما در سیمای امیر با یک متفکر مارکسیست و یک کمونیست انقلابی تمام عیار روبرو می شویم؛ پژوهشگری که  ناسیونالیسم را یک ایدئولوژی عقبمانده  بورژوایی می بیند و با شجاعتی ستودنی،  جنبه های راسیستی، سکسیستی، سکتاریستی و مردسالارانه نگرشهای ناسیونالیستی را تجزیه و تحلیل می کند.
حتی حوزه های تخصصی و علاقه های پژوهشی گرامشی و امیر نیز بسیار شبیه همند: زبانشناسی، جامعه شناسی زبان، مطالعات فرهنگی و ارتباطات. گرامشی مشاهدات جالبی دارد در مورد «مسئله زبان» در ایتالیا که مباحثی از قبیل استانداردیزه کردن زبان، زبان مشترک، زبان جهانی و اسپرانتو را دربر می گیرد. او از منتقدان سرسخت استانداردیزه کردن زبان ایتالیایی ها توسط امثال آلئساندرو مانزونی بود که می خواستند گویش بورژوازی فلورنتین را به عنوان زبان مشترک همه ایتالیایی ها برگزینند. گرامشی طرفدار زبان "زنده و سیّال" مردم بود و تحمیل زبان و لهجه یک اقلیت کوچک به اکثریت عظیم دهقانان و کارگران و زحمتکشان در مناطق مختلف ایتالیا را عملی درست و اخلاقی نمی دانست.  امیر نیز تحلیلهای مشابه و تقریبا یکسانی دارد در رابطه با استانداردسازی و "رسمی سازی" زبان کردی در خاورمیانه. مثل گرامشی، او نیز طرفدارگویشهای زنده و سیّال مردم کرد است که در بخشهای مختلف شرق میانه و کردستان زندگی می کنند: « او هر گونه استاندارد سازی زبان کردی را بدون رسمی شدن گویش کرمانجی در کنار سورانی مردود اعلام کرد و بر حقوق زبانی دیگر خرده-گویش ها نیز پافشاری کرد، تا جایی که حکومت اقلیم کردستان از تصمیم رسمی کردن گویش سورانی به عنوان زبان رسمی کردی منصرف شد.» (3) بطور عمومی، امیر خدمات قابل ملاحظه ای در حوزه جامعه شناسی زبان ارائه نموده، بویژه در موضوعاتی مانند زبانکُشی، نقش زبان در پروسه استعماری و آسیملاسیون، تبعیض زبانی، امپریالیسم زبانی و غیره.
چیزی که امیر و گرامشی را از برخی نحله های مارکسیستی مانند مارکسیسم تقلیلگرای مکانیکی و اقتصادزده  جدا می کند، نگرش عمیقتر اینان به مسائل و پدیده های سیاسی-اجتماعی-فرهنگی است، نگرشی که در کنار نقش  محوری اقتصادیات و زیربنای مادی، از اهمیت فرهنگ و زبان و قومیت و جنسیت و غیره  در تحولات اجتماعی غافل نیست. برای اینان، فاصله گرفتن از ناسیونالیسم به معنای انکار ستم ملی و نابرابریهای اتنیکی نیست. در واقع اینان راه حل مسائل و مشکلات قومی/ملی را نه در ایدئولوژیهای بورژوایی ملی که در جهان بینی ضدراسیستی مارکسیستی می بینند و می جویند. بر این اساس است که گرامشی «مسئله جنوب» را حتی زمانی که در موقعیت دبیرکلی جزب کمونیست ایتالیا نیز قرار میگیرد، فراموش نمی کند. او  در نوشته ای به نام «مشکلات مارکسیسم،»  "ماتریالیسم عوامانه" امثال بوخارین را زیر ذره بین نقد قرار می دهد و نارساییهای نگرشهای مبتنی بر علم زدگی و پوزیتیویسم را بخوبی تشریح می کند.
مثل گرامشی، امیر نیز همیشه با مکاتب مختلف مارکسیستی برخورد نقادانه ای داشته است. برای مثال، او از نقش  منفی شوروی در   عدم حمایت جدی از کمونیستهای یونان و دولتهای ملی آذربایجان و کردستان انتقاد کرده و می نویسد:
« شوروی در پروسه ی زدوبند با امپریالیسم آمریکا، حزب کمونیست یونان را که کشور خود را، در طی یکی از مهمترین جنگ های پارتیزانی از سلطه ی فاشیست ها آزاد کرده بود، وادار به خلع سلاح کرد، دخالتی که منجر به قتل عام کمونیست های این کشور شد... در سال ۱۳۲۵، در حالیکه شرایط تاریخی تکرار تاریخ مشروطیت (تبدیل آذربایجان به پایگاه انقلاب) فراهم بود، حضور شوروی و خط مشی رفرمیستی آن و تبعیت حزب توده و فرقه ی دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان از این سیاست نه تنها مانع انقلاب در ایران به شمار می رفت، بلکه شکست پروژه ی خودمختاری را هم رقم میزد.» ‏(4)
نگرش امیر و گرامشی به انسان و جهان از درون پارادایم عمومی مارکسیستی صورت گرفته است، با تاکید بر این نکته که هر دو اینان، مثل خود مارکس، باوری عمیق به تفکر انتقادی داشتند  و در پی آن نبودند  تا مارکس و مارکسیسم را به یک ایدئولوژی دگماتیک نقدناپذیرِ ذاتگرا و علم زده تبدیل کنند. برای همین است که دستاوردهای تئوریک گرامشی، با گذشت بیش از هفت دهه، نه تنها تازگی خودشان  را همچنان حفظ کرده اند، بلکه اهمیت استراتژیکشان را در این عصر نئولیبرالیسم و ترامپیسم بیش از همیشه دارند نشان می دهند.
موانع سرراه مبارزه گرامشی برای عدالت اجتماعی در زیر فاشیسم بنیتو موسولینی، از موانع عصر کنونی چندان هم متفاوت نبودند. موسولینی، "فکر واندیشه" گرامشی را برای حیات فاشیسم "خطرناک" می دانست و ضرورت نابودی گرامشی و اندیشه هایش را به مأموران و طرفداران فاشیسم ایتالیا گوشزد می کرد. در زیر فاشیسم موسولینی، آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی تجمع دگراندیشان ضدفاشیست جزو مقولات ممنوعه بودند. آقای موسولینی، مثل آقایان روح الله خمینی و دونالد ترامپ، جنگ را از بزرگترین مواهب برای پیشبرد آمال و اهداف فاشیستی می دانست و عقیده داشت که دولتها و ارتشهای قدرتمند حقشان است تا جوامع ضعیف را نابود کنند و هست و نیستشان را تصاحب نمایند.
از سوی دیگر، چپ اروپا و بویژه ایتالیا، در زیر چکمه های فاشیسم و نازیسم، از هم گسسته بود و توان تشکل یابی نداشت، مثل چپ آمریکا و اروپا در حال حاضر. راه برون رفت از این معضلات، چه در درون زندان موسولینی و چه بیرون آن، فکر گرامشی را بخود  مشغول کرده بود. در همچو زمینه ای بود که نظریه های مؤثر و ماندگار گرامشی حول مفاهیمی مانند هژمونی، زیرماندگی، اهمیت جامعه مدنی و نقش روشنفکران (روشنفکران کاسه لیس دولت/قدرت در برابر روشنفکران آزادیخواه و ضدهژمونیک مانند گرامشی، امیر، ادوارد سعید، چامسکی و دیگران) تدوین شدند.
مانند گرامشی و همه متفکران جدی، حوزه فعالیت و مبارزه امیر نیز در آن واحد هم جهانی بود، هم منطقه ای، هم کشوری و هم لوکال /محلی. هدف او پی ریزی و خلق دنیایی بهتر برای انسان بود. پس رویکردش در وحله اول می بایست که جهانی باشد- در محدوده جهانی که در چنبره نظام سرمایه داری اسیر است. از کمون پاریس 1871 تا انقلابات سوسیالیستی در شوروی،  چین، کوبا و دیگر جاها، تلاشهای چشمگیری برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم صورت گرفته ولی نتیجه مطلوب حاصل نشده است. پس احتیاج به تحقیقات تاریخی، جامعه شناختی و نظریه پردازیهای عمیق وجود دارد تا این مهم میسر شود؛ و امیر بخشی از این مبارزه جهانی بود، هم در عرصه تئوریک و هم در میدان عمل.  
از این منظر جهانی است که امیر به مسائل شرق میانه و ایران و جنبش کردها و آذربایجانیها و دیگران نگاه می کند. چگونه می شود تحلیل درستی از تحولات اخیر خاورمیانه بدست داد اگر نقش پیشین استعمار و نقش کنونی امپریالیسم در مسائل و مشکلات خاورمیانه نادیده گرفته شوند؟ جنبشهای اجتماعی در منطقه، مثل بهار عربی، روژاوا و مبارزه خلق کرد برای حق تعیین سرنوشت، چه خط کشی هایی باید با نیروهای ارتجاعی و امپریالیستی داشته باشند؟ اگر یک جنبش اجتماعی تکیه به امپریالیسم و مکانیزمها و ارگانهای منطقه ای و محلی آن داشته باشد، آیا می تواند جنبشی رهایی بخش تلقی شود؟  آیا می شود با تکیه به امپریالیسم و برخورداری از امکانات مادی و نظامی آن، به حق تعیین سرنوشت رسید و جامعه ای دمکراتیک بنیان نهاد؟ در گفتگویی تحت عنوان «مصاحبه با امیر حسن‌پور درباره‌ی روژاوا و گروه‌های چپ در کردستان،» امیر نظرش را صریح و شفاف در این زمینه ها بیان می کند:
« مبارزه‌ی مردم روژاوا به‌خصوص زنان، توجه جهان را جلب کرده. مبارزه‌ی مهمی است و خیلی‌ها آماده‌ی ملحق شدن به جنبش بودند. اما متاسفانه مثلا زنی که سرباز ارتش اسرائیل بوده می‌رود روژاوا. سربازان انگلیسی و آمریکایی که در افغانستان و عراق جنگدیدند این‌ها می‌روند روژاوا...یعنی از دیدی نژادپرستانه و اسلام هراسی می روند آنجا... این یک چیزی را در مورد ماهیت این جنگ می‌گوید. جنگ پ ی د...در جنگِ اسپانیا در سالِ 1936 که مردم اسپانیا علیه فاشیسم ‌جنگیدند، این نوع افراد اصلا جرات نمی‌کردند فکر کنند که بروند به  آزادی‌خواهانِ اسپانیا بپیوندند....فقط مردم انقلابی و آزادیخواه از هند و مکزیک تا کانادا و فرانسه به آنجا می‌رفتند. ولی در روژاوا این‌طور نیست.»(5)
گرامشی اعتقاد داشت که «گفتن حقیقت امری است انقلابی!» امیر واقعیتها و حقیقتها را آنگونه که می دید، می گفت. و این جوهره یک روشنفکر انقلابی است، از جنس روشنفکران ضدهژمونیک گرامشی. او فرصت طلب و اوپورتونیست نبود؛ قبل از حرف زدن مثل تاجران و آکادمیکهای مدرک پیشه و پیشه گرا، چرتکه نمی انداخت و حساب و کتاب نمی کرد تا مبادا ارباب قدرت خوششان نیاید از سخنی که گفته و نوشته میشود.  در مقاله ای زیر نام « علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز،» امیر تیغ تیز انتقاد را  بسوی  «حکومت منطقه ای کردستان»  می گرداند و منجمله می نویسد:
« نابدل زنده نماند که «پیروزی» جنبش ملی کردهای عراق را ببیند ـ اینکه رهبران کرد در سایه ی دخالت مداوم آمریکا در عراق و به دنبال دو جنگ آمریکائی ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳  بالاخره «حکومت منطقه ای کردستان» را برپا کردند؛ اینکه بخش های مهمی از کردستان مدت بیست سال است از سلطه ی رژیم بعث خارج شده است، اما به پایگاه اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران و ترکیه و آمریکا و اسرائیل تبدیل شده است؛  اینکه نیروهای مسلح حکومت کرد به تظاهرات خیابانی شلیک می کنند و مردم بی سلاح را می کشند؛  اینکه نیروهای ویژه به استودیوی تلویزیون حمله می کنند و آنرا ویران می کنند؛ اینکه نیروهای امنیتی کردی و نیروهای مسلح مخصوص تعلیم یافته ی آمریکا و اسرائیل جزو افتخارات حکومت کرد هستند؛ اینکه خشونت بر زنان در سطح وسیعی گسترش یافته است...  نابدل هیچیک از اینها را ندید اما هنگامی که در آغاز زندگی سیاسی و روشنفکری کوتاه خود می گفت مسئله اصلی طبقه است نه ملیت و خون و نژاد، تمام این عواقب را پیش بینی می کرد.» (6)
این مشاهدات حاوی تجارب و درسهای گرانقیمتی است بویژه برای دانشجویان و روشنفکران آذربایجانی و کرد. امیر که ترکی آذری را به سلیسی خود آذریان صحبت می کرد، دلنگرانی اش از وضعیت خلق ترک کمتر از خلق کرد نبود. او همیشه از جنبش 21 آذر آذربایجان با تحسین و احترام یاد کرده است، و در برابر نژادپرستان آریایی و ناسیونالیسم مرتجع، از آن جنبش و رهبر فرزانه اش، میرجعفر پیشه وری، دفاع جانانه نموده است. در عین حال، به مثابه یک فعال سیاسی و پژوهشگر ژرف نگر، غافل از تهدیدها و کژرویهایی که درکمین خلقهای آذربایجان و کردستان نشسته اند، نیز نبوده است. او در زمره نادر روشنفکرانی بود که از وجود سایه شوم اشباحی زیر ایدئولوژیهای  پانیسم، ناسیونالیسم  و راسیسم در بین جوانان دو خلق همسایه و هم تقدیر، خبر داشت و همیشه اظهار نگرانی می کرد: «در سال های اخیر جنگ سردی بین جناح های افراطی ناسیونالیسم آذری و کرد در جریان بوده است ـ جنگ بر سر تعیین مرز منطقه ی کردنشین و ترک نشین در آذربایجان غربی. این جنگ سرد، که چیزی جز مصلحت طبقات استثمارگر نیست، به آسانی می تواند به جنگ گرم تبدیل بشود.»(7)
چنین جنگ فاجعه باری، قبل از آنکه از سوی عوامل راسیست و ناسیونالیست هر دو طرف آغاز شود، می تواند با دسیسه عناصر حکومت و با در نظر گرفتن ملاحظات و اولویتهای سران رژیم اسلامی،  شروع شود: « هرلحظه که رژیم اسلامی یا هر فرد و گروه مرتجعی لازم بدانند می توانند کشتار ۱۳۵۸ نقده را با شلیک چند گلوله و به راه انداختن موج نفرت قومی در سطحی به مراتب وسیعتر تکرار کنند.»(8)  در واقع، نیک اگر بنگریم دست خود حکومت را در سرهمبندی برخی محافل سوپر راسیستی و افندیستی خواهیم دید. بنابرین، از دسته جات پانها و افندیها و ناسیونالیستها ونژادپرستهای رنگارنگ هیچ انتظاری نیست که در برابر توطئه ها و دسیسه های عوامل حکومت هشیاری نشان بدهند و بازیچه نشوند. بی هیچ شکی، مسئولیت این امر خطیر بر دوش کردها و آذربایجانیهای آگاه، بویژه روشنفکران و کنشگران اجتماعی-سیاسی با گرایش چپ خواهد بود تا مثل همیشه، با افشا نمودن شگردهای حکومت، از بروز نسل کشیهای نه چندان محتمل در آینده نزدیک، جلوگیری کنند.
«انترگنوم» از دیگر مفاهیم ماندگاری است که گرامشی، متفکر ژرف بین ایتالیایی، آن را در شرایط زمانی-مکانی خاص استیلای فاشیسم، باز تعریف کرده است: کهنه در حال مرگ است؛ و نو هنوز زاده نشده.(9) برخی مارکسیستهای جبرگرا چنین تصور می کنند که جایگزینی سرمایه داری با سوسیالیسم و نهایتاً کمونیسم امری طبیعی است که، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، به وقوع خواهد پیوست. گرامشی و امیر اعتقادی به همچو عقیده جبرگرایانه نداشتند. گذار به سوسیالیسم تنها در نتیجه مبارزه انسانهای آگاه و توده های تشکّل یافته میسر است، وگرنه در این قانون جنگلی که نئولیبرالیسم پی اش را می ریزد، قدرت گیری حتمی فاشیسم و یا نوعی دیگر از دیکتاتوری جنایتکار، خارج از انتظار نخواهد بود. علایم اولیه این نئوفاشیسم در حال ظهور را می توان در اوج گیری راست افراطی در بعد جهانی، و انواع  و اقسام جناح بندیهای سکتاریستی، مذهبی، نژادی  و اتنیکی در ابعاد منطقه ای و محلی دید. نابودی روزافزون محیط زیست، چپاول لجام گسیخته و بدون کنترل منابع طبیعی، رشد فاجعه آمیز میلیتاریسم،  فاشیسم مذهبی، بیگانه هراسی و مهاجر ستیزی، نمونه هایی از ارمغان نئولیبرالیسم به بشریت معاصرهستند. با آگاهی از فاجعه ای که پیش روی بشریت قرار دارد، امیر پرسشهای اساسی زیر را مطرح کرده است:
«
با چه افقی باید به مصاف وضع موجود رفت؟ آیا می توان خشونت روزافزون سرمایه را تخفیف داد و به آن چهرۀ انسانی بخشید؟ آیا باید به جنگ و فقر و استثمار و ستم پایان داد یا با آنها کنار آمد و به تعدیل شان پرداخت؟ آیا می توان مهم ترین تضاد این دوران، یعنی تضاد بین ماهیت اجتماعی تولید و تصاحب خصوصی، را حل کرد؟ آیا می توان تضاد بین ۹۹% و ۱% را در چهارچوب سرمایه  داری حل کرد؟»(10)
 وظیفه هر روشنفکر مسئول است که روی پرسشهای امیرعمیقاً فکر کند و در جستجوی پاسخ باشد. مهمترین ویژگی یک معلم خوب، قدرت تأثیرگذاری و الهام بخشی اوست. امیر تأثیرات ژرف و ماندگاری بر صدها دانشجو و هزاران خواننده اثراتش گذاشت و رفت. آفرین بر همچو انسان مسئول و روشنفکرِ تأثیرگذار و الهام بخش. یاشاسین!
منابع:

1-Gramsci, A. (1971) Selections from the Prison Notebooks, ed. and trans. G. Hoare and G. Nowell-Smith, New York: International Publishers.
Hassanpour, A. (1994). The nationalist movements in Azerbaijan and Kurdistan, 1941-46. In J. Foran. (Ed.), A century of revolution: Social movements in Iran. (pp. 78-104). Minneapolis: University of Minnesota Press.
Hassanpour, A., Sheyholislami, J. and Tove Skutnabb-Kangas. (2012). Introduction. Kurdish: Linguicide, resistance and hope. International Journal of the Sociology of Language, 2012(217): 1-18.
2- Hassanpour, A. (1992). Nationalism and language in Kurdistan, 1918-1985. New York: Mellen Research University Press.
3-
4- حسن پور، امیر. (2011). علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز. شهروند
5-Hassanpour, A. (2016). Interview with Amir Hassanpour about ROJAVA and Left groups in Kurdistan. https://www.youtube.com/watch?v=OqarorjOeKk
6- حسن پور، امیر. (2011). علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز. شهروند.
7- حسن پور، امیر. (2011). علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز. شهروند.
8- حسن پور، امیر. (2011). علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز. شهروند.
9-Interregunum
10- حسن پور، امیر. (2017). بر فراز موج نوین کمونیسم. شهروند.



  




No comments: