Aug 23, 2019

آنان زیر فشار بودند Sie waren Getriebene

گفتگو با یورن لئونهارد در باره صلح آفرینان ورسای 1919 ترجمه: حسین انور حقیقی 

گفتگو با یورن لئونهارد Jorn Leonhardt ، پژوهشگر تاریخ، در باره "صلح آفرینان" “Friedensmacher“ ورسای در سال 1919 و نتایج جهانی تصمیمات آنان تا به امروز.

دی سایت: معاصران جنگ جهانی اول امیدوار بودند که این جنگی برای پایان همه جنگ­ها باشد. the war to end all wars  ولی پس از امضای قرارداد صلح بعضی­ها به مسخره می گفتند ما اکنون از صلحی برخورداریم که پایان بخش همه صلح­ها است. A peace to end all peace  این حرف درست است؟
   
یورن لئونهارد: طبیعی است که قرار­های صلح پاریس 1919 حامل درگیری­های جدیدی بودند و نفرت­های دیرین را شعله­ور می­ساختند. باور به اینکه، در عرض یک سال قرارداد صلحی می­توان بست که یک جنگ جهانی را پایان بخشد و همه طرفهای درگیر را راضی کند، خیالی بیش نیست.
دی سایت: چرا؟
یورن لئونهارد: زیرا همه به دنبال صلحی بودند که بتواند برای قربانیان بی شمار جنگ عادلانه باشد. کوچکترین گذشتی خیانت به کشته شدگان جنگ محسوب میشد. ولی ما عموما توقع­ خود را از قرار­های صلح بیش از اندازه بالا می­بریم، وقتی که انتظار ایجاد آشتی از آن­ها داشته باشیم. آنها می توانند ثبات سیاسی و نظامی ایجاد کنند ولی آشتی روند­ی است که ده ها سال می­پاید. در سال  1919 اختلاف منافع عظیم میان قدرتهای پیروز هم بر این افزوده می­شد. ایالات متحده آمریکا خود را به واسطه جنگ به مقام قدرتی جهانی برکشیده بود و از این رو توجه رئیس جمهور آمریکا وودرو ویلسون  Woodrow Wilson به طرح نظم­نوین جهانی – یعنی برپایی جامعه ملل به مثابه سازمان دولت های دمکراتیک - معطوف بود. فرانسه جنگ را در سرزمین خویش تجربه­کرده و قربانیان زیادی داده و خسارات بزرگی دیده بود و می­خواست خود را در برابر هر نوع تجاوز دیگری بیمه کند؛ بریتانیای کبیر در پی منطق امپریالیستی خود بود. در چنین وضعیتی بود که سازش ها و توافقات بغرنجی بوجود آمدند.
دی سایت: آلمانی ها تنها می توانستند این توافقات را رد یا قبول کنند، با آنان مذاکره­ای صورت نمی گرفت. آیا متفقین به این سبب شانس صلحی را که بیشتر مورد پذیرش باشد، از دست ندادند؟
یورن لئونهارد: با این شیوه حداقل از بار امری و اجباری­ قرارداد کاسته می­شد. ولی این که مفید فایده می بود روشن نیست. زیرا معاهده صلحی که بر پایه برنامه چهارده­گانه ویلسون از ژانویه 1918 بوده و بدون در نظر­گرفتن غرامت جنگی و پرداخت خسارت باشد، نیز ممکن نبود. خرابی­هایی که جنگ در فرانسه ببار آورده­بود بسیار گسترده بودند.
دی سایت: چرا متفقین علیه مذاکرات با آلمان تصمیم گرفتند؟   
یورن لئونهارد: کنفرانس در ژانویه 1919 به مثابه کنفرانس ماقبل صلح شروع بکار کرد و متفقین برای حل اختلافاتشان در هفته­های بعدی زمان بسیار زیادی لازم داشتند. ماه فوریه ویلسون به مدت چهار هفته به آمریکا رفت تا در آنجا برای جامعه ملل تبلیغ کند. وقتی که وی ماه مارس برگشت کنفرانس زیر فشار زمانی بزرگی بود و بیش از همه به خاطر خطر بلشویک­ها که در اکتبر 1917 قدرت را در روسیه بدست گرفته­بودند. چنین شد که پیش کنفرانس هرچه بیشتر به کنفرانسی معین تبدل شد – و در نهایت مذاکره با آلمانی ها را کنار گذاشت.   
دی سایت: از شکست (کنفرانس) می ترسیدند؟
یورن لئونهارد: کنفرانس بارها در آستانه شکست قرارگرفت. مثلا زمانیکه نتوانست با ایتالیا برسر موقعیت کشور آزاد فیومه Freistaat Fiume به توافق برسد. بعد­ها درگیری ژاپن و چین بر سر تنها منطقه استیجاری آلمان سینگتائو  Tsingtao بود و آخر سر بحث درباره دعاوی فرانسه بر سر دشت  راین  Rheinland که با مسئله مرز آتی غربی لهستان و موقعیت دانسیگ Danzig  گره می­خورد. در همه موارد به سازش­های نیم­بند و مسئله­دار در برابر قطع مذاکرات و شروع دوباره جنگ ترجیح داده­میشد. بنابرین دایره عمل بسیار محدود بود.  
"برای نخستین بار در تاریخ باید راه­ حل های جهانی یافته می­شد"
دی سایت: در واقع "صلح آفرینان"، نامی که مارگارت مک میلان  Margaret McMillan مورخ در ارزیابی بحث برانگیزش به آن­ها می­دهد، از چنان قدرتی هم برخوردار نبودند که در مذاکرات به نظر می­آمد؟
یورن لئونهارد: حداقل اینها نمی توانستند آنگونه که از عکس ها پیداست مستقل تصمیم بگیرند. فشار انتظاراتی که بر وودرو ویلسون، ژرژ کلمنس  Georg Clemenceau نخست وزیر فرانسه و همکار بریتانیایی اش داوید لوید گئورگ  David Lloyd George وارد می شد، بسیار سنگین بود. اتحادیه های کارگری در انگلستان مخالف کوتاه آمدن در مسئله غرامت جنگی بودند تا از این طریق بتوان دولت رفاه را برای انبوه کهنه سربازان، معلولین جنگی، زنان بیوه و یتیمان تامین کرد؛ حتی دومینیونز ها  Dominions ، یعنی استرالیائی ها، می خواستند برای شرکت­شان در جنگ خسارت دریافت کنند و یا دست کم مانند هندوستان خواهان بهبود موقعیت­شان در امپراتوری بودند. در این میان در جنوب و شرق اروپا با شتاب واقعیت­های (فاکت) تازه­ای ایجاد می­کردند: از خاکستر امپراتوری­های شکننده ای چون امپراتوری تزاری روس، هابسبورگ­ ها و عثمانی ها دولت های ملی نوینی پا به عرصه وجود می­گذاشتند، که تنها لازم بود مرزهای­ سرزمینی­شان در فرانسه به رسمیت شناخته ­شوند. دولتمردان در خیلی از مسائل می­توانستند تصمیم بگیرند ولی از برخی جهات آنان زیر فشار  Getriebene بودند. و آخر سر اینکه آنها می­خواستند در انتخابات کشور خود برنده شوند.  
دی سایت: در نهایت چه­کسی بزرگترین پیروز جنگ بود؟
یورن لئونهارد: بریتانیای کبیر توانست در همان ابتدا خواست­های اصلی­­اش را به کرسی بنشاند یعنی آلمان را خلع سلاح کند، ناوگان دریایی آن را، که پایه قدرت جهانی­اش بود، از میان بردارد و به  سروری استعماری آلمان پایان بخشد. در مورد غرامات جنگی، انگلستان و فرانسه اهدافشان را در برابر آمریکا به پیش بردند. از طرف دیگر جلوی دعاوی سرزمینی فرانسه گرفته شد: فرانسوی­ها نه مرز رود راین را بدست آوردند و نه به خواستشان مبنی بر اتحاد امنیتی با انگلستان و آمریکا نائل شدند. دلیل اصلی لوید گئورگ این بود که نباید قرارداد صلحی بست که آلمان ها را به دامن بولشویک ها بیندازد.   
دی سایت: پس ترس از بولشویک ها آلمان را از بسیاری سختی­ها رهانید؟
یورن لئونهارد: بله این هم نقشی بازی­­ کرد. زنگ خطر تقریبا به وسیله تلگراف به پاریس می رسید: جمهوری شورائی بلا کونس Bela Kuns در مجارستان، جنگ های خیابانی ماه مارس در برلین، جمهوری شورائی مونیخ.
اولین درگیرهای نظامی میان ارتش سرخ و نظامیان لهستان در بهار، زمانیکه با عقب نشینی نظامیان آلمان منطقه حائل در شرق از بین رفت،بوجود آمد. در پاریس نگران این بودند که بلشویک­ها تا اروپای میانه پیشروی کنند.  
دی سایت: کنفرانس می­کوشید نظم جهانی نوینی برپاکند. چه ارتباطی با زمان حاضر دارد؟
یورن لئونهارد: دولتمردان در پاریس برای اولین بار در تاریخ باید دنبال راه­ حل­های جهانی می­گشتند، یک صلح اروپایی خالص شبیه صلح وین در سالهای 1814/1815 بعد از جنگ های­ناپلئون دیگر ممکن نبود. از این راه پاریس به صحنه ارتباطات جهانی مبدل گشت که هیچگاه پیش از آن چنین چیزی نظیر  نداشت. افرادی از ویتنام، کره، مراکش، الجزایر و بسیاری کشورهای دیگر گرد هم می آمدند و تبادل نظر می کردند، حتی اگر شرکت کنندگان رسمی نبودند. علاوه بر آن بسیاری کنفرانس­های موازی نیز برگزار می شدند: کنگره پان­آفریکایی، کنفرانس بین المللی لیگ زنان، کنگره سوسیالیست های فرانسه. اخبار پاریس همچنین در قاهره، بوینس آیرس و شانگهای بدقت دنبال می شد. چیز تازه­ای بود – لحظه­ای همه جهانی!
دی سایت: البته از نظر سیاسی تز ویلسون مبنی بر حق تعیین سرنوشت خلق­ها خیلی شکل دهنده و موثر بود. شما از این مفهوم به نام مفهوم کلیدی قرن بیستم یاد می­کنید. منشاء این کجاست؟
یورن لئونهارد: در چپ­های سیاسی. بلشویک­ها هم پیش از ویلسون در اولین فرامین خویش پس از انقلاب اکتبر از حق تعیین سرنوشت خلق­ها صحبت می­کردند و بویژه بر مستعمرات تاکید داشتند. از این جهت ویلسون خود را در یک رقابت سیاسی می­دید.  
دی سایت: برایش روشن بود که چه ارواحی را از شیشه آزاد می کند؟
یورن لئونهارد: او حتی پیش از کنفرانس با سیاستمداران تبعیدی سربی، چکی و اسلواکی و همچنین نمایندگان جوامع مستعمرات و خواستشان مبنی بر حق تعیین سرنوشت مواجه بود. بله برایش روشن بود که چه موجی از انتظارات را دامن می زند. خیلی زود این سوال مطرح می­شد: که این حق شامل چه کسی هست و چه کسی نیست؟ فرانسوی­ها و انگلیسی­ها که به خدمات جنگی مستعمرات خود وابسته شده بودند چنین دلایلی را رد می­کردند و مخالف چنین حقی بودند.
"هیچ کس نمی توانست دامنه درگیری ها را در خاورمیانه پیش بینی بکند"   
دی سایت: برعکس در مستعمرات توجه خیلی زیادتری به پیشنهاد ویلسون میشد. آیا سال 1919 علیرغم مقاومت قدرت­­های استعماری آغاز پایان استعمارگری اروپایی بود؟
یورن لئونهارد: تنها دلیلی که خلاف آن می­شود گفت، این است که امپریالیسم انگلستان و فرانسه تازه پس از 1919 بزرگترین گستره مستعمراتی خود را به دست آوردند. درست تر این است که بحث در باره سروری استعماری انگیزه­ها و تکانه های تازه­ای دریافت کرد. ولی هدف این مباحثات در بسیاری مناطق هنوز استقلال و جدایی نبود. مثلا در کنگره پان آفریکن تنها اقلیتی طرفدار این خواست بودند. به جای آن بیش از همه صحبت بر سر اصلاحات و شناسایی خدمات جنگی مستعمرات و بهبود موقعیت آن­ها بود. با پشتگرمی رتوریک و گفتار ویلسون کنشگران می توانستند به ایده­ای جهانشمول استناد کنند و برای منافع شان انظار بین­المللی را جلب کنند. در سال 1919 افراد زیادی به این خاطر به پاریس آمدند.
دی سایت: بسیاری ناامید بازگشتند. ویلسون چگونه توانست توجیه کند که این حق تنها شامل حال اروپائیان می­شود؟
یورن لئونهارد: برداشت وی از مفهوم حق تعیین سرنوشت self-determination نه تنها حق تعیین سرنوشت ملتها بلکه همزمان خود­حکومتی دمکراتیک هم بود. تنها کسانی که توان خودحکومتی دمکراتیک را داشتند از حق تعیین سرنوشت برخوردار می­شدند. مقرراتی که دقیقا ادامه مفهوم متمدن سازی استعماری بود. آنچه که به لهستانی­ها ، چک­ها و اسلاوهای جنوبی روا بود برای ویتنامی­ها و یا اعراب هنوز مجاز شمرده نمی­شد.   
دی سایت: این یک بام و دو هوا برای اعتبار غرب قطعا سمی مهلک بود.    
یورن لئونهارد: کاملا. هوشی مین جوان، رهبر آتی انقلاب ویتنام را در نظر بگیرید: او بعد از تجربه خود در سال 1919 پاریس به جستجوی آلترناتیوی برای مدل غربی رفت و در نهایت به بلشویک­ها و برنامه ضدامپریالیستی آنان رسید. یا چین را در نظر بگیرید: کشور قرارداد ورسای را امضاء نکرد، زیرا وعده حق تعیین سرنوشت داده شد ولی تسنگتائو به ژاپنی­های اشغالگر واگذار شد. بعد از سال 1919 بسیاری از چینی­ها راه تاکنونی کشور در گرته برداری از غرب را زیر سوال بردند.
دی سایت: پس در واقع این همان صلحی برای پایان همه صلح­ها  peace to end all peace بود؟
یورن لئونهارد: این دیگر خیلی تند است. ولی در سال 1918/1919 واقعا مناطق مورداختلاف و درگیری زیادی بوجود آمدند که امروز هم هنوز با آنها درگیر هستیم. اوکرائین و یوگوسلاوی سابق ازاین دسته هستند. یا نگاه کنید به سوریه، عراق، فلسطین و اسرائیل : این مراکز بحرانی بدون مرزکشی­های متناقض بعد از جنگ جهانی اول قابل فهم نیستند.   
دی سایت: آیا انگلیسی­ها و فرانسوی­ها آنزمان در ایجاد زمینه­های توسعه صلح­آمیز در خاورمیانه  کوتاهی کردند؟  
یورن لئونهارد: وقتی چنین سئوالی را مطرح می کنیم که بخواهیم تاریخ را از انتها باز خوانی کنیم. هیچ کسی آنزمان نمی­توانست تصوری از گستره این درگیری ها و اختلافات داشته باشد، که  در قرن بیستم درخاورمیانه و نزدیک بوجود آمد.
دی سایت: بریتانیایی­ها هم به صهیونیست­ها و هم به اعراب وعده های بزرگی ­دادند و همزمان با فرانسوی­ها تصمیماتی در باره تقسیم شبه استعماری منطقه گرفتند. باید برای شرکت کنندگان روشن بوده باشد که چنین کاری عاقبت خوشی نخواهد داشت.
یورن لئونهارد: نه هر چیزی که بعد از آن در خاورمیانه اتفاق افتاد ریشه در پاریس داشت. اینکه در آنجا تناقضاتی بروز کند. اینکه با گرفتن ماندانت های تازه­ در واقع سنگ به پایشان بسته بودند، برای خیلی ها روشن بود. این وضع بزودی باید خود را در گستره خشونتی نشان می­داد که بریتانیایی­ها و فرانسوی­ها در سوریه و عراق برای سرکوب قیام ها بکار بستند.
"ناسیونالیسم اتنیک میراث جنگ بود"  
دی سایت: سخن ویلسون در باره حق تعیین سرنوشت بزودی در اروپا به رمزی برای ناسیونالیسم اتنیک (قومی) تبدیل شد که اقلیت ها را کنار می گذارد و به فشار تهاجمی آسیمیله گری (ادغامی) راه می برد. چرا چنین شد؟
یورن لئونهارد: این گونه از ناسیونالیسم در ورسای پا نگرفت بلکه میراثی از جنگ بود.
دی سایت: اما بعد از 1919 اوج می گیرد.
یورن لئونهارد: پاریس بی شک کاتالیزاتوری برای این کار بود ولی قطعا علت آن نبود. این مسئله ریشه در قومی شدن تجربیات جنگی داشت. در تمامی جوامع جنگی رویکردهایی منفی علیه گروه­های قومی معین وجود داشت، آنها را متهم  به عدم وفاداری می­کردند. این کار در آلمان خیلی زود دامن یهودیان را گرفت، در انگلستان و آمریکا "خارجیان دشمن" چون آلمانی تبارها، در پادشاهی هابسبورگ­ها "چک های ترسو". پس از جنگ هم ادامه داشت. علاوه بر آن پس از 1919نوعی ناسیونالیسم تجدیدنظرطلب نوین پدیدار شد که خواهان بازپس­گیری سرزمین­های از دست­رفته بود. برای نمونه در آلمان و در مجارستان.    
دی سایت: شما اینجا رابطه­ای با گرایش به راست در اروپایی شرقی امروز می­بینید؟
یورن لئونهارد: بیش از همه جا این ارتباط در لهستان و مجارستان از نظر تاریخی سیاسی آشکار است. در لهستان ­ترسشان از این است که حاکمیت ملی­یی که بعد از 1989 بدست آورده­اند دوباره از دست بدهند، آنچنانکه بارها در تاریخ لهستان روی ­داده است و نمایندگان اروپائی مجارستان در بروکسل به هنگام بحث های تاریخی هنوز دو جمله نگفته به قرارداد تریانون Trianon اشاره می­کنند که تا همین امروز به مثابه ترامای ملی مطرح است: بر اساس این قرارداد مجارستان دو سوم سرزمین خود را از دست داد. با شعار­هایی که دولت های هر دو کشور در کمیسیون اتحادیه اروپا مطرح می­کنند، حتی با واژه هایی که بکار ­می برند، ما را به یاد بحث هایی می اندازند که در لهستان بر سر معاهده کوچک ورسای، که کشور را به دفاع از حقوق اقلیتها موظف می­کرد و در مجارستان منجر به تریانون شد، انجام میشد.
دی سایت: وودرو ویلسون انتظار داشت که با برپایی جامعه ملل خودخواهی ملی مهار شود. چرا چنین چیزی موفق نشد؟  
یورن لئونهارد: خیلی ساده است که بگوییم جامعه ملل نتوانست کارکرد صلح طلبانه خود را نشان دهد. ولی آن در واقع اتحادی از دولت های مستقل ملی بود و خیلی کمتر بین المللی، آنگونه که شاید امروز در نظر می­گیریم. هر چند در مسائلی چون مسئله پناهندگان به همکاری تاکید داشت. ولی الگو همان دولت ملی همگن بود. چنین بود که در جابجایی خونین ساکنین میان یونان و ترکیه در سال 1923 امور را کارگردانی ­کرد. علاوه بر این بار های (هپوتک های) سنگینی بر دوشش سنگینی می­کردند. شکست خوردگان در آغاز کار کنار گذاشته شده­بودند؛ از دید آنان جامعه ملل ابزار پیروزمندان بود و آمریکائی­ها همکاری نمی­کردند.  
دی سایت: با این همه شما می­نویسید که در پاریس صلح برقرار شد. از نظر شما بزرگترین اشتباهات و کمبودهای کنفرانس چه بود؟
یورن لئونهارد: مشارکت ندادن آلمان و شکست در تشکیل اتحادی بین­المللی، آنگونه که فرانسه در آرزویش بود یعنی ادامه دادن به اتحاد دموکراسی­های غربی پس از پایان جنگ. با این حال هنوز دغدغه یک چنین ارتباط بین المللی ذهن­ها را به خود مشغول می­داشت. چنانکه بعد از 1945 دنبال آن گرفته شد و به بنیانگذاری ناتو انجامید.
دی سایت: پایان جنگ جهانی اول مقارن بود با سربرآوردن ابرقدرت بین المللی آمریکا. امروزه خیلی ها از پایان دوران آمریکایی سخن می­گویند. آیا نوعی دگرگشت دوران همچون دگرگشت 1918/ 1919 روبروی ماست؟  
یورن لئونهارد: پس از پایان جنگ سرد انتظار دمکراتیزاسیون گسترده­ای می­رفت. حالا ولی با سرخوردگی و ناامیدی به جهان می­نگریم. بله تا حدودی این اوضاع ما را بیاد پاریس 1919 می­اندازد آنگاه که امیدهای بزرگی برانگیخت ولی همگی برباد رفتند. ولی در عین حال نباید فراموش کنیم که آنروزها جنگ بار بی نهایت سنگینی بر دوش صلح داشت. 17 میلیون کشته، امپراتوری­های از هم پاشیده، انقلابات و تجربه کاملا نوینی از خشونت و مرگ: بشکل بنیادی وضعیت کاملا دیگری بود هرچند امروز هم نظم مالوف از هم می­پاشد و دنیا بهم ریخته تر از هر زمان دیگری به چشم می­آید.   
گفتگوگران: مارکوس فلور  Markus Flohr و فرانک ورنر Frank Werner  

ترجمه: حسین انورحقیقی
لینک گفتگو به آلمانی:

No comments: