شیوا فرهمند راد
به نظر من
نویسندگان ادبی از شجاعترین انسانهای جوامع امروز ما هستند. آنان تنشان را، جانشان
را، ذهن و فکر و مغزشان را، احساسشان را، بیباک، در بشقاب و جلوی کسانی که قرار
است خواننده باشند، روی میز میگذارند، بی آن که بدانند که آن خواننده، با سلیقهای
از طیفی نامحدود، آیا لقمهی ناجویده را به رویشان تف خواهد کرد، بی تفاوت لقمه
را خواهد بلعید، یا کار آشپز را خواهد پسندید.
اما برای جامعهی فارسیزبان داخل ایران و دیاسپورای فارسی زبان در سراسر زمین، وضع بدتر است: رستورانهایی که تن و جان نویسندگان فارسینویس را در بشقاب روی میزجلوی مشتریان میگذارند، بازارشان کساد است. تیراژ بیش از ۹۰ درصد کتابهاب داخل ۳۰۰ نسخه بیشتر نیست.
و آن ۱۰ درصد بقیه هم، برای کتابهای
عامهپسند، در مقایسه با جمعیت باسواد کشور و دیاسپورای خارج از کشور، هنوز ناچیز
است.
اما برای جامعهی فارسیزبان داخل ایران و دیاسپورای فارسی زبان در سراسر زمین، وضع بدتر است: رستورانهایی که تن و جان نویسندگان فارسینویس را در بشقاب روی میزجلوی مشتریان میگذارند، بازارشان کساد است. تیراژ بیش از ۹۰ درصد کتابهاب داخل ۳۰۰ نسخه بیشتر نیست.
برای دیاسپورای فارسیزبان خارج وضع باز بدتر است. از این میان خیلیها، خوب یا بد، جذب جامعهی میزبان شدهاند و خود و فرزندانشان دیگر هیچ وقت و علاقهای برای خواندن نشریات فارسی ندارند. حتی بسیاری از آنهایی هم که جذب جامعهی میزبان نشدهاند، در اصل «اهل کتاب» نبودهاند و نیستند.
از اینجاست که من به «نشر باران» استکهلم حق دادم و میدهم که انتشار «قطران در عسل» مرا «ندید» رد کرد، چه، ایشان بازار دستش است و میداند که توزیع و فروش چنین کتابی چه مشکلاتی دارد. هرچند که بی آن که به آمار فروش ایشان دسترسی داشتهباشم، میدانم که کتاب «از دیدار خویشتن»، خاطرات احسان طبری از این و آن و از اینجا و آنجا، که من برایش جان دادم و جان کندم تا باران منتشرش کرد، یکی از پرفروشترین کتابهای باران بودهاست. من خود چاپ دوم را برایشان درست کردم، و در میان ناشران ایرانی رسم نیست که چاپهای بعدی، تیراژ، و میزان فروش را به آگاهی پدیدآورندهی کتاب برسانند. بنابراین میزان تیراژ واقعی فروش آن کتاب را نمیدانم.
کمی منحرف شدم. میخواهم بگویم که شمای خواننده لطف کنید، کلاهتان را قاضی کنید و صادقانه بگویید: آیا به آمازون حق نمیدهید که کمک به انتشار کتابهای فارسی را از خدماتش حذف کند؟ تیراژ دهها هزاری، صدها هزاری، و میلیونی کتابهای به زبان کشورهای پیشرفته و کتابخوان کجا و تیراژ زیر صد نسخه، و در بهترین حالت چند صد نسخه از کتابهای ما کجا؟ فکر کنید: آیا ناشر «اچانداس» که نزدیک ۷۵۰ عنوان کتاب فارسی منتشر کرده (اینجا را ببینید) اما تیراژ هیچکدام در بهترین حالت از چند صد تا بالاتر نرفته، حق ندارد که زیر زمین برود؟
بسیاری از دوستان کنجکاواند و میپرسند میزان فروش «قطران در عسل» چهقدر بوده. من با وجود انتقادیهایی که به انتشارات «اچانداس» دارم، کار بخش مالیشان را میستایم. بخش مالی همواره و مرتب به من گزارش داد و نزدیک دو سال پیش برایم نوشتند که یکصد و چند پاوند انگلیس از فروش «قطران در عسل» در حساب من جمع شده و خواستند شمارهی حساب بدهم تا آن را برایم واریز کنند. باور بکنید یا نه، این نخستین بار بود که ناشری، چه در داخل یا خارج، داشت به من پول میداد! خواهش کردم که پول را برایم نگهدارند تا بابت آن از کتاب خودم برای دوستان و آشنایان در سراسر جهان سفارش بدهم. و چنین کردم. میپرسید: خب، آخرش، تیراژ چهقدر شد؟ پاسخ: با وجود جلسههای معرفی کتاب با حضور نویسنده در تورونتو، کلن، استکهلم (۲ جلسه)، و گوتنبورگ؛ صحبت از کتاب در برنامهی «به عبارت دیگر» بی.بی.سی فارسی، مصاحبه با رادیوی همبستگی استکهلم دربارهی کتاب، و چندین مقاله در معرفی کتاب در جهان وب، تا پایان ماه مارس ۲۰۱۸، کل کتابهای کاغذی فروشرفته از طریق آمازون ۲۸۳ نسخه (۱۰۹ نسخه را خودم سفارش دادهام و برای این و آن فرستادهام)؛ و ۳۷ نسخهی الکترونیکی که ۲۳ نسخه به رایگان در اختیار خوانندگان داخل ایران گذاشتهشده. درآمد پرتقالفروش (نویسندهی گردنشکسته) به حساب میشود: منهای ۱۹۹ دلار امریکا! یعنی نویسنده ۲۰۰ دلار به ناشر بدهکار است بابت کتابهایی که برای این و آن سفارش داده!
و البته کسانی کتاب را در داخل افست کردند و زیرمیزی فروختند که از تیراژ و درآمد آن هرگز نمیتوان اطلاعی بهدست آورد. در بهترین حالت، اگر بتوان با آن ناشران زیرزمینی تماس گرفت، نانی را که از کتاب شما خوردهاند فراموش میکنند و خیلی حقبهجانب میگویند: «هه، زحمت کشیدهایم، کتاب ممنوعهی آقا را با هزار بدبختی چاپ کردهایم و فروختهایم، آقا را معروف کردهایم، آقا تازه طلبکار هم هست!»
خلاصه، یعنی، هرگز از انتشار هیچیک از کتابها و نوشتههایم، در هیچ جایی از جهان، پولی به دست من نرسیده. البته دروغ چرا: روزنامهی سوئدی د.ان. برای انتشار عکسی که برایشان فرستادم و در ۹ نوامبر ۱۹۹۴ منتشر کردند، ۲۵۷ کرون (نزدیک ۲۵ دلار) به من دادند (صفحهی ۴۸۲ قطران در عسل را ببینید)!
چنین است که برای گذاشتن تن عریان، جان، ذهن و فکر و مغزم، احساسم، توی بشقاب و تقدیم آن به هر کس که میخواهد، هرگز پولی نخواستهام و نمیخواهم. برای «قطران در عسل» ناشر بود که دستمزدی میخواست و من به او حق میدادم و میدهم. اما برای نسخهی کاغذی «با گامهای فاجعه» که خودم در آمازون منتشر کردم، قیمت را میزان تمامشده گذاشتم (و تا امروز گذشته از ۲۰ نسخه که خودم خریدم، حتی یک نسخه هم فروش نرفته! نسخهی رایگان پ.د.اف در این نشانی). برای بازنشر نسخهی کاغذی «قطران در عسل» نیز، حال که قرار بود خود ناشر باشم، قصد داشتم که قیمت تمامشده بگذارم، که دریغا که آمازون فعلاً از کار افتادهاست.
پس حال که اینطور است؛ حالا که من هرگز پولی از نوشتههایم در نیاوردهام، و حالا که از بازنشر قطران در عسل قرار نبود و نیست که درآمد میلیونی از میلیونها خوانندهی فارسیزبان به جیبم سرازیر شود، بفرمایید: حاصل حوصلهسوزی آخرهفتههای هشت سال من، آری، هش...ت... سا...ل؛ تن، جان، ذهن، فکر، و مغز من، احساس من، لخت و بی هیچ پوششی، توی بشقاب، روی میز، خدمت شما! معروف است و میگویند که کتاب رایگان را مردم نخوانده به گوشهای میافکنند و کتاب رایگان نخوانده میماند و میپوسد. پس فقط قول بدهید که این بشقاب مرا تا پایان بخورید (بخوانید). من سراپای آن را با صداقت کامل و بی هیچ شیلهپیلهای برایتان پختهام (نوشتهام)! تف شما نوش جانم، اگر جز این یافتید!
این «چاپ دوم» است با برخی بازویرایشها، یعنی این که تغییراتی جزئی در متن دادهام. از این نشانی دریافتش کنید، و نوش جانتان!
برداشته شده از:
http://shivaf.blogspot.com/
No comments:
Post a Comment