ساواش چوبان – ترجمه: همت شهبازی
مگر میشود در دوران کودکی از
خواندن کتابهای بهرنگی امتناع کرد؟ کتابهایی همچون: ماهی سیاه کوچولو، اولدوز و
کلاغها، یک هلو و هزار هلو، ۲۴ ساعت در
خواب و بیداری، و کتابهای دیگر. مگر میتوان یکی از آنها را از یاد برد!
صمد بهرنگی در سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۴ شمسی) در آذربایجان ایران در شهر تبریز به دنیا آمد. اندکی پیش از تولد وی نوشتن به زبان مادری ممنوع و کتابهای چاپ شده به زبان ترکی جمعآوری و سوزانده شد. تولد وی همزمان است با شروع جنگ جهانی دوم.
در ۵ آگوست ۱۹۴۱ (۱۳۲۰ش) در زمان سلطنت رضاشاه که یکی از
حامیان نازی بود (در اصل وی شخصی نادان و جاهل و دشمن مردم بود و خود را به تمدن
باستانی تاریخ ایران وابسته میدانست) ایران توسط قدرتهای غربی و ارتش شوروی اشغال
شد. پس از اتمام جنگ، غربیها خاک ایران را تخلیه کردند، اما اتحاد جماهیر شوروی
در منطقه ماند و حامی جنبشهای پیشرو گردید. در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۵ (۱۳۲۴ش) آذربایجان استقلال کامل خود را اعلام کرد. اما آمریکا از این امر نگران
شد و در نتیجه حکومتهای ایران و شوروی موافقتنامهای امضا کردند. در حین تخلیهی
ایران از قوای شوروی، قوای ایران که با سلاحهای آمریکا مجهز شده بود آذربایجان را
تسخیر و قتلوغارت نمود. در این زمان بهرنگی به مدرسه میرفت. زبان مادریاش ممنوع
و ناچارا زبان تحصیلی وی نیز زبان فارسی بود که هیچ تعلق خاطر و احساسی به آن
نداشت. تحصیل برای نویسندهای که زبان مادریاش منشأ اورال-آلتایی داشته به زبان
دیگری که ریشه هند و اروپایی دارد دشوار مینمود. (این موضوع آیا مشکلی در چهارچوب
اراضی ما نیز محسوب نمیشود؟) اما بهرنگی با موفقیت از این مشکل بیرون آمد. در سال
۱۹۵۷ معلم شد. نویسندهی
ایرانی [غلامحسین] ساعدی، بهرنگی را اینگونه توصیف میکند:صمد بهرنگی در سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۴ شمسی) در آذربایجان ایران در شهر تبریز به دنیا آمد. اندکی پیش از تولد وی نوشتن به زبان مادری ممنوع و کتابهای چاپ شده به زبان ترکی جمعآوری و سوزانده شد. تولد وی همزمان است با شروع جنگ جهانی دوم.
“عاشق روستاها. توی دهات بین او و دهاتی جماعت هیچ فرقی نبود. پای پیاده از دهی به دهی دیگر میرفت. همه او را میشناختند. او در طویله، مدرسه، میدانچه دِه، قبرستان کلاس درسی روبراه میکرد. سر خرمن، در مجالس ختم، قرائت قرآن، در مساجد، عروسی همه جا حضور داشت.”
بچهها را خیلی دوست میداشت، بچههای سرزمین خویش، علیالخصوص بچههای روستایی را بیش از همه دوست میداشت. در طول آموزگاری خویش به خاطر آنها تلاش کرد و در این راه با وزارت فرهنگ درافتاد. زبان مادریاش را دوست میداشت. به خاطر همین تحصیل در زبانی غیر از زبان مادری وی را دلآزرده میکرد .
از فکرتان بیرون کنید. این کار شدنی نیست. با قدغن کردن زبان یک خلق قدیمی سعی نکنید زبان خود را به آنها تحمیل کنید. از این کار هیچ نتیجهای حاصل نخواهد شد. این کار شدنی نیست… پیشنهاد میکنم که تحصیل در آذربایجان به دو زبان فارسی و ترکی باشد…” در این راستا به مفاهیم جدید اروپایی از قبیل جوامع چندفرهنگی و چندزبانی توجه داشت.
بهرنگی در حالیکه در زیر فشار دیکتاتوری میزیست، انسانی بود که خود را در برابر همهچیز مسئول میدانست، روشنفکری و طرز زندگی وی، او را به یک انسان انقلابی تبدیل کرد. این مسئله، موضوع حیات و ممات وی را تشکیل میداد. بهرنگی انسان مفید و بااستعدادی بود، با نامهای مستعار برای نشریات نویسندگی میکرد. نوشتههایش را برای خاطر خواندن مخاطبان زیاد به زبان فارسی مینوشت.
بهرنگی نه از طریق دنیای تخیل بلکه از طریق واقعیتها کودکان را به دیدن واقعیتهای زندگی فرا میخواند، چون او در کودکی زرنگ و باهوش بود. کودکان را از فریفتن برحذر میداشت. خود در این باره میگوید:
ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین و بیخبری و در رویا و خیالهای شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیتهای تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها. کودک باید از این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنیای تاریک بزرگترها برسد. در این صورت است که بچه میتواند کمک و یار واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییر دهندهی مثبتی در اجتماع راکد و هردم فرو رونده.”
بهرنگی آشکار نمودن چهرهی واقعی جنبشهای انقلابی و ضدانقلابی اجتماعی و نیز ضرورت روایت واقعی دروغها و حقهبازیها را برای کودکان تأکید میکرد. او به فکر انتقال مفهوم گرسنگی بیشتر ساکنان روی زمین بود؛ وگرنه کودکی که پل را بیسلاح و تجهیزات میگذرد در برابر واقعیتهای زندگی بهناچار درمانده و منحرف میشود. مگر خواست حکومتهای حاکم نیز غیر از سرکوب اجتماع است. چه بهتر که این کار را از همان دوران کودکی انجام دهند.
جسد صمد بهرنگی –معلم، انقلابی و نویسندهای که نمیخواست کودکان مطیع بار بیایند- در سال ۱۹۶۸ در ساحل رود ارس پیدا شد. مأمور امنیت ژاندارمری برای بهرنگی که شنا بلد نبود غرقشدگی اعلام کرد……. مرگ او نیز شبیه مرگ صباحالدین علی بود. اما او با مرگ خود به صاحبان آینده یعنی کودکان میگفت که “مطیع نباشید”.
آثار بهرنگی:
کند و کاو در مسائل تربیتی ایران- فولکلور و زبان آذربایجان- پاره پاره – افسانههای آذربایجان (به همراه بهروز دهقانی، جلد اول و دوم ؛ که در اصل به زبان ترکی است و به فارسی ترجمه شد)- آذربایجان در چهارچوب حکومت پادشاهی ایران- قوشمالار، تاپماجالار (به همراه بهروز دهقانی)- فارسی برای کودکان آذربایجان
آثار نوشتهشده برای کودکان :
اولدوز و کلاغها (رضاشاه کلاغها را دوست نداشت حتی از آنها میترسید. برای اینکه کلاغها یکی از پادشاهان قدیمی را مجروح و پس از اندک زمانی وی را مجبور به ترک سرزمین خود کرده بود. کلاغهای موجود در قصههای بهرنگی ناشی از همین موضوع است) – اولدوز و عروسک سخنگو – پسرک لبوفروش – افسانهی محبت – ماهی سیاه کوچولو (این کتاب، برنده جایزه طلایی کتاب کودک ایتالیا بنام بولونو گردید) – یک هلو وهزار هلو – ۲۴ ساعت در خواب و بیداری – داستانهای کوراوغلو- داستانی از دده قورقود
ترجمهها:
“ما الاغها” از عزیز نسین – ایت هورهر کروان کئچر (مه فشاند نور و سگ عوعو کند – راه برو بیآنکه خسته و تشنه شوی) از ناظم حکمت
منبع:
روزنامهی رادیکال، ۲۸/۱۱/۲۰۰۴ چاپ ترکیه
No comments:
Post a Comment