نوشتهی آقا کیقباد یزدانی تحت عنوان «چندگونگی قومی، زبانی، دینی، فرهنگی در ایران و مسئلهی جداخواهی قومی و یکپارچگی ملی» با این جملهی خوشبینانه شروع میشود که : «تجربههای موفق نشان میدهند که وجود اقوام مختلف و حتی زبانهای گوناگون با حفظ استقلال نسبی و خودگردانی محلی مغایرتی با مفهوم «ملت» و یکپارچگی ملی، و «تمامیت ارضی» کشور ندارند». هر چند که نویسنده در پاراقرافهای دیگری نیز اشاراتی بدان میکند اما مطلب تازهای به میان نمیکشد.
نویسنده در پاراقرافی نیز
اشاره میکند که زبان این اقوام به عنوان ویژگی بارز و ظاهری انهاست که آن را به
نماد این اقوام بدل کرده است. زبانی که ریشه در هزارهها دارد، و انسانها را بههم،
و آنها را به تاریخ پیوند میدهد. یعنی وی قبول دارد که تمام زبانها از این
لحاظ شبیه هم میباشند. مقاله ادامه میدهد که با چیرگی اعراب و اسلام بر ایران
مسیر تاریخ دگرگون شد و سپس میافزاید که در همه این دوران و سراسر ایران تاریخی،
زبانهای محلی و مادری و بیش و پیش از همه زبان فارسی در کنار زبان رسمی و درباری
عربی با همهی دشواریها و تنگناها میزیسته و میبالیدهاند و بدون اینکه نامی
از این زبانهای چندگونه ببرد، میگوید زبان فارسی اما در این میان نقشی میانجی و
پیوند دهنده میان اقوام مختلف ایران زمین بازی میکرد و در این مسیر به چنان
شکوفایی و بالندگی رسید که به زبان همگانی و ملی ایرانیان بدل گشت. وشاهنامه
فردوسی اوج این شکوفایی زبانی و فرهنگی است.
ملاحظه میشود که نویسنده با
تردستی و در یک پاراقراف همه زبانهای گوناگون را میبالاند و از فرط شادی این
معجزه زبانی در مورد یکی از این زبانها ، نکات کوچکی را یا فراموش کرده، یا بیاهمیت
مفروض میدارد.
حالا اگر زبان دستگاه خلافت
عربی بود و زبانهای گوناگون تیز در کلاس بالیدن زبانها، البته با مبصری زبان فارسی
میبالیدند این بالیدن از چه مقولهای بود که علیرغم دشواریها و تنگناها همچنان
ادامه مییافت؟. بالاخره باید در جایی و در مقامی این زبانهای گوناگون را شناسایی
بکند، و به ما هم به شناساند و معلوم بدارد که آنان مربوط به کدام قوم و منتسب (البته
بعدها) به کدام خانواده زبانی هستند.. و در عین حال بتواند بگوید درحالیکه در آن
دوران زبان عربی خلافت امکان بالیدن و به شکوفایی رسیدن برای زبان فارسی را میداده
است، چگونه میتوان توضیح داد زبان فارسی که در زمانحال به جای زبان عربی خلافت،
همچون دوران پهلویها، به زبان رسمی و ملی و امتی و شیعی ولایت نشسته است چرا مانع
از بالیدن زبان عربی برای عربهای ایران در کلاسهای درسشان میشود؟ لابد باید به این
نتیجه رسید که خلافت آنزمان، از ولایت این زمان سخاوتمندتر بوده، یا زبان عربی
تنومندتر از زبان فعلی فارسی بوده است؟
وانگهی، علیرغم اینکه نامی از
این زبانها در سرتاسر مقاله برده نمیشود، از این زبانهای گوناگون، بلوچی مال بلوچها،
ترکی مال ترکها، کردی مال کردها، عربی مال
عربها است که به زعم نویسندهی مقاله، اقوام بلوچ وترک و کرد و عرب هستند. پس
زبان فارسی که به نظر نویسنده بالیدهتر از همه بوده و از همان زمانها و قبل از نزول اجلال هلاکوخان مغول به بغداد
مرکز خلافت، از ناصیهاش هویدا بوده که نه نتها در خود آن دوران، که روزی روزگاری
زبان رسمی که سهل است، زبان همهگانی، ملی و مشترک و… ایران نیز خواهد شد، مربوط
به کدام قوم بوده که ساکن کجای ایران زمین تاریخی بوده است؟ جواب این سؤال از
مجهولات این معادله که نه، این مقاله است.
با اجازه از نویسنده مقاله،
باید اذعان کرد که چنین است نتیجه عجله در پیش انداختن تمامیت ارضی که پشتوانه آن
نه جواهرات سلطنتی، و نه الماسهای دریای نور و کوه نور غارتی از هندوستان، که
شاهنامه فردوسی و زبان بالیدهی تاریخی و بالنده فعلی است که به ما اجازه میدهد
بگوئیم اقوام گوناگون ابتدا ایرانی هستند و سپس جزو قوم مربوطه؟. ولی از آنجائیکه
ایران از خودش زبان ندارد برای اینکه قوم نیست، پس نمیتواند اقوام دیگر زباندار را
مال خویش بکند. بلکه منطقاً و برعکس، این اقوام مزبور هستند که اگر باهم متفق
بشوند میتوانند ایرانی درست کنند که در آن زبان خودشان زبان ملیشان باشد که همیشه
بوده و خواهد بود. نه زبان هبوط کردهای که از خودش خلقی ندارد.
نویسنده در ادامه مینویسد «صفویان
حدود ۹۰۰ سال پس از فروپاشی آخرین امپراتوری ایرانی توانستند ایرانیان را
زیر لوای مذهب شیعه متحد کنند و نخستین حکومت مرکزی ایرانی را بنیاد نهادند. اینکه
چرا صفویان نتوانستند یا نخواستند به جای مذهب شیعه از زبان فارسی برای همبستگی
ملی بهره ببرند پرسشی است که جای درنگ دارد و باید در جُستار دیگری بدان پرداخت».
اگر چنین جملهیی برای
پرووکاسیون نباشد، شاید جسارتاً بتوان گفت
که هر نوع جُستار دیگری که بخواهد به این نکته بهپردازد که چرا صفویان به جای
مذهب شیعه زبان فارسی را به عنوان عامل وحدتبخش بکار نبردهاند، که لاجرم از
مزایای بامزهگیاش بهرهمند شوند، باین نتیجهی غیرقابل اجتناب خواهد رسید که
وقایع تاریخی را نمیتوان با چنین پندارهای شوخیوار و مُضحکی توضیح داد. گرامی
داشتن زبان فارسی در دربار عثمانی ضمن اینکه یک فاکت تاریخی است، و جواب نامهی
ترکی شاه اسماعیل به زبان فارسی از دربار عثمانی نیز بهجای خود؛ ولی دربار عثمانی
در ضمن عناصر دیگری را هم گرامی میداشت، و بسیار هم گرامی ! ولی هر گرامی
داشتنی را نمیتوان به حجت گرفت. ترجمه رباعیات عمر خیام توسط فیتزجرالد را مشکل
بتوان علاقه مفرط وی به زبان فارسی دانست تا جهانبینی و مفهوم رباعیات خیام.
اینکه پس از دو قرن سکوت، زبان
مکرم مذکور هنوز در عهد شباب بود، تا صفویان، یا هر عامل دیگری به تواند با
آن به کشور سازی بپردازد. و اگر نویسنده لااقل مکانیزم تأثیر زبان فارسی در عهد
خلافت بهعنوان میانجی و پیوند دهنده بین اقوام گوناگون را مرقوم میداشت، آنگاه
میشد به نقش ایدئولوژیک آن در حرکت آزادی بخش ملی در آن زمان خیره شد، و پیشنهاد
مذکور را مضحک نخواند. ولی...
اگر قبول کنیم دولتی که صفویان
با ائتلاف قئزئلباش ترک پس از ۹۰۰ سال توانستهاند حکومت مرکزی ایجاد کنند، یعنی
این مهم نیست چه کسی در ایران حکومت میکند، آنچه اهمیت دارد اینستکه آن حکومت در
ایران باشد، مانند هخامنشیان، سلوکیه، اشکانیان و ساسانیان. در آنصورت به چه دلیل
امپراتوری سلجوقی که وسیعتر بوده و پس از استیلای اسلام نخستینِ تاریخی بوده است از یاد رفته، و از قلم
نویسنده افتاده است؟ شاید یک دلیل قابل رؤیت که با چشم غیر مسلح هم میتوان دید این
باشدکه صفویان شیعه مذهب بودند که مسلط شدند، با شمشیر و خونریزی. شاه اسماعیل در
پایتختش تبریزسی هزار نفر از مردم شهر را بهدلیل سنی بودن در دو نوبت به دیار عدم
فرستاد. تسلط صفویان هم مذهب با ولایت امروزی، برای نخستین بودن، اولی(لا)تر از
سلجوقیان سُنی است. و بدین خاطر صفوی گرامی است، و سلجوقی میتواند فراموش بشود.
نویسنده محترم با فطانتی خاص
میگوید : «گرچه اغلب [یعنی نه همه] حکمرانان صفوی و قاجار ترک
تبار و ترک زبان بودند ، امّا آموزش رسمی و مرکزی زبان فارسی با تأسیس دارالفنون
آغاز، و با برپایی نظام آموزشی نوین زبان فارسی به زبان ملی و رسمی بدل شد».-
[درحالیکه قبلاًیکبار دیگر نیزتوسط نویسنده، زبان فارسی در دوران خلافت عباسی
زبان همگانی و ملی شده بود !]- کاش مانند برخی مقامهای دیگر مقالهاش
بهجای خلاصه نگاری مثل نوشتن اغلب و توضیح ندادن اقل، نام این چند حُکمران صفوی و
قاجار غیر ترک تبار و ترک زبانرا قلمی
میکرد. و فقط برای ثبت در تاریخ.
نویسنده در نهایت و احتمالاً
با رضایت خاطر، چنین مرقوم میدارد که:
از این سفر کوتاه تاریخی باین
نتیجه میرسیم که زبانهای محلی و مادری در ایران گرچه در درازای تاریخ به دلایل
مختلف توان هماوردی با زبان فارسی را نداشتند
اما همواره پیش از ان و با آن و در کنار آن بالیدند و زبان فارسی را غنا
بخشیدند، و ریشههای این درخت تناور را در سراسر ایران زمین گسترانیدند. طوریکه
نمیتوان به لحاظ تاریخی و فرهنگی زبان فارسی را بدون زبانهای محلی و مادری مناطق
مختلف ایران به تصور آورد» [شاید درست مانند کشتی امیرالبحر با کشتیهای محافظ
اطراف آن؟زیرا چون توان هماوردی نداشتند پس ارادتمندش شدند!؟ متأسفانه نویسنده،
هیچکدام از دلایل ناکامی زبانهای مادری و محلی در این هماوردی را نه توصیف کرده، و
نه نام برده است. در اینصورت بگذارید برخی توضیحات را که مقاله از ما دریغ کرده
است برشماریم. تا آنجا که مربوط به توان
هماوردی زبانهای دیگر (محلی) با زبان فارسی است، باید خاطرنشان کنیم که چنین مطلبی
به اینصورت در تاریخ ما وجود نداشته است. قبل از ظهور ایدهی یک یک یک، یعنی یک
شاه، یک میهن، یک زبان از طریق برلینیها
و تبدیل آن به سیاست دولتی، هیچگونه تعارضی بین زبانهای رایج این آب و خاک وجود
نداشته است و اساساً قانون اساسی نبوده است که زبان رسمی هم داشته باشد، گیرم که
در بسیاری از قوانین اساسی کشورهای جهان مطلب زبان رسمی مطرح نشده است. مناقشه
زبانی در ایران نیز تاریخی چندان قدیمی ندارد و ما اکنون در
قرن اول آن هستیم.
بهر صورت استفاده از زبان
فارسی، یعنی زبان شعر عروضی پس از اسلام و خیلی بعدتر، زمانیکه این زبان باندازه
کافی از لغات عربی اشباع شده، باین مرتبت رسیده است. در هر صورت اساس ادبیات فارسی
را شعر تشکیل میدهد. چون در گذشته دربار شاهان خریدار متاع شعر بوده و تعریف و
توصیف شاهان نیز وسیله نزدیکی به قدرت و
رسیدن به صله بوده که اساس درآمد شاعران برای گذران روزگار حساب میشده، و
شاعران لاجرم رو به دربار شاهان میداشتند.
فاما در مورد هماوردی فوق
اول-
نظامی گنجوی معروف به حکیم نظامی، که ابتدا اشعار ترکی خود را به دربار شروانشاهان
که زبانشان نرکی بوده میفرستد تا منطقاً مابه ازأ آن را دریافت کند. جواب دربار
مزبورامّا، ناامیدکننده بوده، بدینمعنی که در جواب میگوید
تُرکی سخن وفای ما نیست
تُرکانه سخن سزای ما نیست
یعنی خیلی واضح و آشکار :
ترکی بهنویسی دیناری نمیدهیم. روشن شد؟
دوم-
اینکه تُرکی با سلاست و قانونمندی آوایی باکلمات اغلب طولانی، و فارسی با لغات
کوتاه و قابل استفاده در شعر عروضی در هر جای مصراع، مزیت تکنیکی دارد و در ثبوت
این دلیل اشارهی محمد فضولی شاعر پرآوازه، وسرآمد شاعران عروضی ترکی است که چنین
گفته است :
اُل سبب دن فارسی لفظیله
چُخدور نظم کیم،
نظم نازک تورک لفظیله ایکن،
دوشوار اُلور،
منده توفیق اُلسا بو دوشوارئ
آسان اِیلهرهم،
نوباهار اُلغاج دیکندن برگ
گول اظهار اُلور.
ترجمه- نظم یعنی شعر، بدان سبب
در فارسی زیاد است که، سرودن شعر ظریف در زبان ترکی دشوار است، من اگر توفیق داشتم
این مشکل را آسان خواهم کرد، فصل بهار که میرسد، از خار، برگ گل ظاهر میشود. روشن است؟
و به این دو اضافه میشود از
زمان پهلوی اول الی یوم هذا : همه قدرت و زور دستگاه دولتی اعم از وسایل مادی
و نقدی، نیروهای مسلح و غیر مسلح، در خدمت تنها زبان رسمی، و سانسور بی محابای
دولتی، رادیو، تلویزیون، مطبوعات، مدارس، دانشگاهها همه به زبان زورکی فارسی؛ اشارات سالهای اخیر آکادمیهای دوگانه موجود
زبان فارسی و استمداد صریح امنای فعلی زبان فارسی از دستگاههای امنیتی برای مداخله
مؤثرتر در قدغن بودن سایر زبانها مندرج در
مطبوعات.
در عوض حتی ماده ۱۵ بیخاصیت
قانون اساسی جمهوری اسلامی، از نطر مجلس شورای اسلامی همین جمهوری مردود میشود. پس
بهنگرید به منصفانه بودن این هماوردی مدرن. چه کسی و کدام زبانی با نداشتن
حاکمیت
ملی میتواند تاب چنین هماوردی را داشته باشد؟
نویسنده در انتهای مقالهی
خود، با اشاره به سیاست مرکزگرایی بیرحمانه و بیشرمانهی یکپارچگی ملی آمرانهای
که رضاشاه با انگیزه و هدف
ایجاد حکومت مرکزی مقتدر- [و البته در خدمت منافع عمیقاً شخصی خود]- و نا دیده گرفتن
حقوق و هویت اقوام میگوید که به هر دلیلی، منجر به تمرکز مطلق قدرت، و محو استقلال
نسبی آنها (مناطق) شده است. و در صحبت پانها از پانترکیسم، پان کردیسم و پانعربیزم
نام میبرد و به جای آوردن پان فارسیسم به گفتن «دیگر پانها» اکتفا میکند. درحالیکه
این پان، یعنی بهتعبیر نویسنده، دیگر پانها، اگر نه با این اسم، ولی در عمل با
همان محتوا مانع هر گونه تغییر واقعی است.
در انتها میتوان گفت که،
نویسندهی مقاله، در مجموع از سایر تمامیت ارضی(چی)ها منطقیتر به مسئله مینگرد. ولی از آنجائیکه به
کرّات از یکپارچگی و تمامیت ارضی نام برده است بایستی اضافه کنیم علیرغم اینکه،
تمامیت ارضی هیچگاه مورد تعرض نبوده است،- زیرا ارض مورد نظر سرزمین تاریخی و آبا
اجدادی بلوچ و عرب و کرد، ترک و سایر
مردمان این خاک است و نه مال مشاع تمامیت ارضی خواهان مزبور- برخی، مدام متشبث به
تمامیت ارضی میشوند که در واقع بیشتر از هر چیز، نشانهی چشم داشتن به تمامیت
قدرت است تا در تمامیت ارض بکار گرفته شود.. چنین دلواپسانی به اساسیترین عامل
رهایی، یعنی آزادی، باندازه آن تمامیتها
پایبندی ندارند. و بسیار محتمل است ّکه
آزادی را هم مغایر تمامیت ارضی قلمداد کنند. بیشتر این تمامیت بازان هم طرفداران
رژیم ساقط شده با انقلاب سال ۱۳۵۷میباشند که با توجه به ورشکستگی همه جانبه و
تاریخی رژیم دینی حاضر، خویشتن را کاندیدای خود ساختهای تصور میکنند که با رضاشاه
روحت شادبازی، میتوانند دوباره دستگاه جهنمیِ پُلیسی، امنیتی و ساواکی دو پادشاه
پهلوی را برای شکنجه جوانان بازگردانند. البته آرزو برجوانان عیب نیست، ولی نه به
سیستم فرتوت و بیمصرف سلطنتی. چنانکه گفتهاند شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی
لاف لاف خورد، گه دانه دانه. درحالیکه از نظر
تاریخی در هیچکدام از قارههای آسیا، آفریکا، و اروپا رژیمهای سلطنتی منقرض
شده در دوران حیات ما، به دانه خواری باز نگشتند، تا اینان هم به خودشان وعدههای
سر خرمن بدهند. پس افراط درپیش کشیدن آن تنها، علامت نگرشی استبدادی و ارتجاعی است که بیشتر برای پرووکاسیون است و
متشنج کردن مخالفت با دیکتاتوری دینی.
لیکن شعری هست که میگوید :
آنکه نامُخت از گذشت روزگار؛ هیچ ناموزَد زهیچ آموزگار.
تمامیت خواهان قلّابی که از
گذشت روزگاران نیم قرن اخیر هیچ نیاموختهاند، چه انتظار عبثی میتواند باشد که با
این قلم ناچیز متنبه شوند؟.
No comments:
Post a Comment