Feb 8, 2021

روسیه، آذربایجان و بیانیۀ آتش بس در قره باغ

م. ائینالی

بعد از امضای بیانیۀ آتش بس در 10 نوامبر 2020 حکومت آذربایجان و برخی نیروهای سیاسی از " پیروزی نهائی" و
"کاپیتولاسیون" ارمنستان در جنگ قاراباغ یاد کردند. این ادعا تا بدآنجا پیش رفت که حتی "ایلهام علی یف" رئیس جمهور آذربایجان از عدم وجود مناقشه ای به نام قاراباغ یاد کرده و از پایان آن برای همیشه صحبت کرد. او در نطقی طولانی بعد از جنگ 44 روزه اینگونه می گوید: 

 " ما چند رایون (استان) را در میدان نبرد از وجود دشمن آزاد کردیم و 3 رایون را با مجبور کردن دشمن (به وطن) باز گرداندیم و بدین وسیله مناقشۀ داغلیق قاراباغ را حل کردیم. مناقشۀ داغلیق قاراباغ دیگر وجود ندارد. اگر کسی اینگونه فکر کند که مناقشه هنوز نیز ادامه دارد اشتباه می کند.

" ایلهام علی یف در دیدار خود با پوتین و پاشینیان در مسکو به تاریخ 11 ژانویۀ 2021 نیز از اینکه "مناقشۀ قره باغ به گذشته تعلق دارد" یاد کرده و موضع قبلی خود مبنی بر "حل مسئلۀ قره باغ" را دوباره تکرار کرد.

اما آیا واقعا بحران قره باغ راه حل نهائی خود را باز یافته است و آیا این باصطلاح "مناقشه" با پیروزی آذربایجان و یا تسلیم ارمنستان به سرانجام رسیده است؟ و آیا اصولاً می توان به این ساده گی مفاد مندرج در بیانیۀ 10 نوامبر را سند پیروزی آذربایجان و یا "کاپیتولاسیون" ارمنستان بحساب آورد؟

برای توضیح این امر ابتدا باید اشاره کرد که بیانیۀ سه جانبۀ 10 نوامبر 2020 اگر سند پیروزی و یا کاپیتولاسیون می بود در آنصورت مفاد مندرج در آن می باید حداقل چهارچوب پیروزی یکی از طرفین درگیر را مشخص و یا برجسته می کرد. اما هیچ ناظر بی طرفی نمی تواند همچون محتوا و یا حتی تمایلی را دراین بیانیه نتیجه گیری کرده و یا بدست دهد. چرا که اصولاً بیانیه 10 نوامبر چه بلحاظ حقوقی و چه بلحاظ سیاسی یک بیانیۀ تسلیم، صلح و یا کاپیتولاسیون نبوده بلکه در نهایت یک بیانیۀ آتش بس بی در و پیکر، متناقض و موقت است. این بیانیه توسط روسیه تدوین و تنظیم شده و رهبران آذربایجان و ارمنستان نه داوطلبانه بلکه با اعمال فشار پای آنرا امضا کرده اند. مهمتر از آن اینکه هرگونه تفسیر مفاد مندرج در این بیانیه تنها عاید روسیه بوده و ارمنستان و آذربایجان نمی توانند در تفسیر متن آن دخیل بوده، استنتاجات خود را از آن استخراج کرده و یا بر تناقضات آن انگشت گذارند! (1)

در این بیانیه (و نه حتی در خارج از این بیانیه) ارمنستان شکست خود را قبول نکرده است! این کشور تمامیت ارضی آذربایجان را به رسمیت نشناخته و در جوار آن کوچکترین قدمی از ادعادهای ارضی خود نیز امتناع و یا عقب نشینی نکرده است! از سوی دیگر نیروهای نظامی آن کشور خلع سلاح و یا مجبور به ترک اراضی آذربایجان نیز نشده اند. به همین جهت پاشینیان در گردهم آیی سه گانۀ مسکو در 11 ژانوِۀ 2021 به صراحت اعلام کرد که "مسئلۀ قره باغ هنوز حل نشده است" و بدنبال آن "سرگئی لاورف" در کنفرانس مطبوعاتی خود در 18 ژانویه نیز اعلام کرد که "مسئلۀ استاتوس (وضعیت حقوقی) قره باغ در آینده مورد بررسی و مذاکره قرار خواهد گرفت."

با تمرکز بر مضمون مطالب ذکر شده و جمعبندی آن و با نگاهی کوتاه به واقعیتها و شواهد میدانی دیده می شود که جنگ قره باغ نه تنها به پایان نرسیده بلکه با ورود ارتش روسیه ابعاد گسترده تر و خطرناک تری به خود گرفته است. روشن است که آذربایجان طی جنگ 44 روزه توانست در سایۀ رشادت و فداکاریهای ارتش خود بیشتر مناطق اشغالی خارج از قره باغ (و نه تمامی آن را)، بعلاوۀ بخشهای کوچکی از قره باغ (همانند شوشا و سوقوووشان)، را از اشغال ارمنستان آزاد ساخته و پیروزی بزرگی بدست آورد. لیکن این پیروزی بدین معنی نیست که قره باغ نیز آزاد شده و یا بحران آن راه حل نهایی خود را بدست آورده است. در بهترین حالت می توان ادعا کرد که بحران قره باغ وارد مرحلۀ جدیدی شده است که در آن حضور نیروهای روسیه در آذربایجان و در جبهۀ ارمنستان قوَت دیگری به تداوم بحران آن بخشیده و به یک فاکتور میدانی در سیر حوادث آینده منطقه تبدیل شده است. (2)

نقش روسیه در بحران قره باغ

شاید بتوان به درجاتی شرایط به وجود آمده کنونی را با وضعیت سالهای 1988 مقایسه کرد که در آن هنوز اراضی آذربایجان در خارج از مرزهای قره باغ مورد تجاوز قرار نگرفته اما مورد قره باغ به موضوع مشاجره ما بین ارمنستان و مسکو از یک طرف و آذربایجان از طرف دیگر تبدیل شده بود. قره باغ در آن سالها هنگامی دوباره تبدیل به یک بحران سیاسی و سپس نظامی شد که طی سالهای 1987/1988 صدها هزار آذربایجانی در جمهوری ارمنستان، بدون هیچگونه دلیل روشن و منطقی، بصورت جمعی مورد تعقیب و آزار و حتی شکنجه و قتل قرار گرفته و طی مدت کوتاهی به زور از آن جمهوری اخراج شدند. همزمان با آن مسئله ای به نام " قره باغ" در مناطق ارمنی نشین قره باغ در آذربایجان تبلیغ و بدنبال آن در گیری های پراکنده ، که عمدتاً سر منشاء آنها نامعلوم بود، دامن زده شد.

مسئلۀ قره باغ در آن روزها بدین دلیل تراشیده، صیقل داده شده و به میدان کشیده می شد تا بر احساسات عمومی شکل گرفته در آذربایجان (در سایۀ "گلاسنوس" و "پروستریکا") مبنی بر جدائی از اتحاد شوروی (همانند جمهوریهای بالتیک) سایه انداخته شده و یا تمرکز بر آن به حاشیه رانده شود. به بیان دیگر در اوج تلاطمات سیاسی و تحولات اجتماعی جامعۀ شوروی روشنفکران و مردم آذربایجان بجای پافشاری بر تحقق خواسته های دمکراتیک خود و در گیر شدن با حکومت مرکزی مسکو (و یا در اصل با به مخاطره انداختن حاکمیت 200 سالۀ روسیه در قفقاز جنوبی) می باید با مسئله ای به نام قره باغ و ادعاهای ارضی ارمنستان و ارامنۀ افراطی سرگرم می شدند! در غیر این صورت اخراج دسته جمعی و ناگهانی صدها هزار آذربایجانی از ارمنستان در آن سالها نمی توانست موضوعی باشد که مقامات ارمنستان به تنهایی و بدون اطلاع و ارادۀ رهبری و یا سرویسهای امنیتی اتحاد شوروی قادر به تحقق خود سرانۀ آن باشند. حمله نظامی ارتش اتحاد شوروی و اشغال پایتخت آذربایجان در ژانویۀ 1990 نیز درست در جهت تحقق این همین امر بود. مسئلۀ اخراج دسته جمعی آذربایجانیها از ارمنستان در عین حال و در بُعد دیگر یک حرکت ژئوپلیتکی و اقدام پیشگیرانه روسیه در از میان برداشتن آخرین بقایای اتصال مرزهای اتنیکی آذربایجان با ترکیه (همچون پاکسازی قومی 100 هزار آذربایجانی طی سالهای 1947- 1948 از ارمنستان در منطقۀ زنگه زور) بود.

از این منظر، و در تصویر بزرگ، مسئلۀ قره باغ را باید همواره بعنوان یک منبع درگیری و یا اختلافات تاریخی تعبیه شده در عمق اراضی آذربایجان برای روزهای بحرانی امپراطوری روسیه ارزیابی کرد که توسط سرویسهای امنیتی آن کشور با تکیه و یا دمیدن بر ناسیونالیسم توسعه طلبانانۀ ارامنه افراطی هدایت و رهبری شده است. روشن است که حوادث امروز قره باغ نیز جدا از بستر تاریخی آن و یا سیاست عمومی روسیه در قفقاز جنوبی نمی باشد.

روسیۀ امروز

همۀ میدانند که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، و ظهور جمهوریهای جدید، روسیه در یک بحران سیاسی - اقتصادی و اجتماعی عمیق فرو رفته بود. در این دوران آن کشور بیشتر با مشکلات "داخلی"، از بحران اقتصادی و "جنگ چچن" گرفته تا جنگ قدرت در کرملین، مشغول بوده و تحرکات و تمرکزمحدودتری در رابطه با جهان خارج از خود نشان می داد. اما بعد از روی کار آمدن پوتین (و اولیگارشی مالی حامی او) با یکسان سازی سیاست داخلی این منظره بکلی تغییر یافت. پوتین اقتصاد روسیه را از بحران دهۀ 1990 خارج و با تکیه بر درآمدهای نفتی به بازسازی ارتش آن کشور دست زده و با این کار سیاست نوینی را نیز در رابطه با جهان خارج آغاز نمود. وی که یکی از حامیان سرسخت دیپلماسی جهان دو قطبی با محوریت آمریکا و روسیه بوده همواره " فروپاشی اتحاد شوروی را بزرگترین فاجعۀ قرن اخیر" قلمداد کرده و با حرکت از این رویکرد سیاست خود در قبال جهان خارج را نیز تنظیم نموده است. روشن است که رویکرد فوق نشان از درجا زدن رهبران روسیه در تفکرات قرون اخیر دارد. بی جهت نیز نیست که رئیس جمهور روسیه (پوتین) در نطقهای تلویزیونی و در خطاب به مردم روسیه، پیوسته از شکوفائی دوران "رومانوفها" و "عظمت روسیه" در گذشته یاد کرده و سیاستهای پرخاشگرایانه و مداخله گرایانۀ آن کشور در خارج از مرزهای روسیه را در زمان حاضر "احیای روسیۀ بزرگ و قدرتمند" قلمداد می کند.

در این میان مفهوم " خارج نزدیک" (جمهوریهای سابق اتحاد شوروی) در تفکر رهبران آن کشور جایگاه ویژه ای داشته است بطوری که در مجموع اولویت بخش بزرگی از سیاست خارجی روسیه نیز در عمل به تحت کنترل گرفتن تدریجی جمهوریهای سابق اتحاد شوروی (و اقمار آن در سایر نقاط جهان) و یا الحاق دوبارۀ آنها متمرکز شده است. اشغال اراضی گرجستان در سال 2008 و اوکراین در سال 2014 ، مورد ملداوی و تحرکات اخیر در بلاروس، سوریه ، لیبی و ... را می توان در این راستا ارزیابی کرد. آخرین حلقه در مسیر تحقق پروژه های ذکر شده را می توان در طرح مطالبات ارضی آن کشور در قبال اراضی قزاقستان (و حتی اخیراً آلاسکا) ذکر کرد که با فراخواندن سفیر روسیه به وزارت خارجۀ قزاقستان و اخطار کتبی متقابل روبرو شد.

در این میان جنگ 44 روزه و ورود ارتش روسیه در قالب نیروهای "حافظ صلح" به قره باغ و منطقۀ لاچین، بعد از امضای بیانیۀ 10 نوامبر، نیز نشان داد که روسیه پی گیر تکرار مدلهای گرجستان و اوکراین در جمهوری آذربایجان نیز (به شیوه های کلیشه ای) می باشد. روشن است که در کنار آن و از این مجرا آن کشور همچنین در پی کنترل دوبارۀ حکومت ارمنستان (که از سال 2018 و با روی کار آمدن "پاشینیان" اختلالی در کنترل حکومت آن ایجاد شده) نیز بوده است. در اینجا باید اشاره کرد که، بر خلاف ادعاهای رایج، روسیه هرگز در موضعگیری خود در قبال درگیرهایی اخیر ارمنستان و آذربایجان در قره باغ نه بی طرف بوده است و نه سکوت اختیار کرده است و اگر نیز در صدد ارائۀ همچون تصویری از خود بوده باشد تنها جنبۀ تاکتیکی و گمراه کننده داشته است. اصولاً روسیه نه می خواهد (با توجه به تفکر رهبری آن) و نه می تواند بدون توجه به تاریخ دو قرنی خود در قفقاز جنوبی رفتار کرده و یا بی طرف، لاقید و یا پاسیو به ملاحضات ژئوپلیتکی در منطقه عمل کند. بی دلیل نیست که تحلیل گران آن کشور همواره از قفقاز جنوبی و شمال ایران بعنوان حوزه هایی یاد می کنند که دارای اهمیت ژئوپلیتیک و امنیت ملی برای روسیه می باشد.

روسیه (همچون تاریخ دو قرنی خود) در تمام طول جنگ 44 روزه قره باغ در جبهۀ ارمنستان جای گرفته و هر آنچه از دستش بر می آمد برای تضعیف و تحمیل ضایعات به ارتش آذربایجان دریغ نکرد. در این رابطه حتی مقامات ارتشی ترکیه از اینکه " ژنرالهای روسی رهبری عملیات جنگی ارتش ارمنستان را بر عهده دارند" افشاگریهای بجائی داشتند. و بی جهت نیز نبود که پوتین در جواب به انتقاد پاشینیان از اینکه "روسیه بحد کافی از ارمنستان در مقابل آذربایجان کمک و حمایت نکرد" به صراحت اظهار داشته بود که " روسیه فراتر از آنچه وظیفۀ آن کشور در قبال یک متحد (در چهارچوب اتحاد امنیت جمعی) طلب می کرد به ارمنستان (در طول جنگ قره باغ) کمک و یاری رسانده است." (3)

روسیه و نتایج جنگ قره باغ  

اما با در نظر داشتن واقعیتهای ذکر شده، چگونه می توان سیاستهای روسیه در رابطه با نتایج جنگ اخیر قره باغ (و پیروزیهای آذربایجان در آزاد سازی بخشهایی از اراضی تحت اشغال خود)، را توضیح داد؟ و اصولاً چرا روسیه می باید حتی در ظاهر و بصورت محدود نیز موفقیت آذربایجان در آزادسازی بخشهایی از اراضی اشغالی خود را بر خلاف سیاست دو قرنی خود در قفقاز جنوبی تحمل کند؟

روشن است که سه کشور روسیه، آذربایجان و ارمنستان سالها پیش از مجرای مذاکرات چند جانبه در جهت "حل مسئلۀ قره باغ" تلاشهایی را آغاز کرده و در این رابطه گویا به توافقات ضمنی و یا اولیه نیز دست یافته بودند. مضمون این  توافقات بر آزاد سازی بدون قید و شرط 5 رایون (استان) اشغالی در وهلۀ اول، و دو رایون در قدم دوم، و بدنبال آن موکول کردن استاتوس منطقه به آینده بود. لیکن با روی کار آمدن پاشینیان در ارمنستان، و خصوصاً اظهارات وی مبنی بر اینکه " قره باغ ارمنستان است نقطه"، خط بطلانی بر آن توافقات ضمنی کشیده شده و عملاً حل بحران بلاتکلیف مانده بود. در اینجا باید یاد آوری کرد که طبق گفته های نماینده گان آذربایجانی آنچه در طول نزدیک به سی سال مذاکره در بارۀ حل بحران قره باغ بیش از هر چیز مورد توجه هیئت مذاکره کننده روسیه بوده است اصرار آنها در داخل کردن و یا پیوند دادن کُریدور لاچین به مذاکرات قره باغ و تلاش آنها در لاینحل و یا حداقل مسکوت و یا به آینده محول کردن استاتوس قره باغ بوده است. در جوار آن همچنین باید در نظر داشت که در طول تمامی دوران حاکمیت دو قرنی روسیه در قفقاز جنوبی (و در طول تمامی اختلافات ارضی مطرح در آن) همیشه و همواره بحث بر سرچگونگی انتقال اراضی آذربایجانیها به ارامنه و یا گرجیهای ارتدکس بوده است و نه برعکس آن!

با حرکت از این دو فاکت می توان قبول نتایج جنگ 44 روزه از سوی روسیه را در مجموع ، بنوعی معاوضۀ بخشی از اراضی آذربایجان با بخشی دیگر، بدون تعویض و یا عدول آن کشور از پرنسیپهای ذکر شدۀ بالا تعریف کرد. اما آیا ضروری بودن و یا پذیرش نوعی معاوضه ارضی نیز در حالی که هر دو بخش آن اراضی تحت اشغال بوده اند (قره باغ و مناطق اطراف آن) خود نباید یک عقب نشینی و یا تعویض ارزیابی شود؟. در اینجا باید دقت کرد که روسیه با قبول نتایج جنگ اخیر (و یا تدارک زمینه های آن) در مجموع با برداشتن یک قدم به عقب دو قدم به جلو برداشته است. به عبارت دیگر، در ازای چشم پوشی بر رهایی بخشی از اراضی اشغالی، متقابلاً توانسته است هم بخشی دیگر از اراضی آذربایجان را (بصورتی به ظاهر "قانونی" و مقبول در انظار بین المللی) اشغال کرده و هم از سوی دیگر توانسته است (از مجرای ظاهر شدن در لباس نیروهای حافظ صلح) هر دو کشور ارمنستان و آذربایجان را با اهرم قره باغ تحت کنترل و یا تأثیر مستقیم خود در آورد. بنابراین گذشتها ویا تعویضات روسیه را نه به عنوان اقدامات منفرد بلکه آنها را باید در رابطه با پیشبرد کل فلسفۀ وجودی بحران قره باغ مورد ارزیابی قرار داد (که به اهداف آنها در بخش "نقش روسیه در بحران قره باغ " در صفحات قبلی اشاره شد). در اینجا باید در نظر داشت که پیشرویهای دوبارۀ روسیه در منطقه نیز حاصل شرایط و اتمسفر سیاسی با اهداف خاصی بوده است که اشاره بدانها دور از موضوع نخواهد بود.

از جمله این شرایط در وهلۀ اول می توان به قدرت یابی ارتش آذربایجان و فشار افکار عمومی آن کشور مبنی بر باز پس گیری اراضی اشغالی خود اشاره کرد که با درگیریهای سال 2016 شدت یافته و با برخورد نظامی در منطقۀ "تووُز" در تابستان سال 2020 به اوج خود رسیده بود. روسیه با تشخیص بموقع وضعیت فوق از تکرار بوجود آمدن شرایطی چون ارمنستان و گرجستان در آذربایجان نگران بوده و لازم می دید اقداماتی صورت گیرد تا از احتمال وقوع تغییرات سیاسی در آذربایجان جلوگیری و ثبات سیاسی آن کشور حفظ شود.

در کنار آن روی کار آمدن حکومت طرفدار غرب در ارمنستان (پاشینیان) بصورت جدی تهدیدی بر حاکمیت روسیه در قفقاز بوجود آورده و لازم بود تا افسار ارمنستان نیز دوباره در دست روسیه متمرکز شود. موضوع قره باغ در این مورد مؤثرترین اهرم در اعمال فشار بر حکومت ارمنستان بوده و در دراز مدت می توانست روسیه را از "شرَ"  یک حکومت طرفدار غرب آزاد و یا کنترل دوباره آنرا در اختیار روسیه قرار دهد.

علاوه بر آن مداخلات فرانسه و ... بر علیه منافع ترکیه در قفقاز از مجرای دیاسپورای ارمنی و خصوصاً از مجرای درگیریهای مرزی تووُز در تابستان 2020 منجر شده بود تا ترکیه بیش از پیش تمرکز خود را متوجه قفقاز جنوبی و حفظ منافع حیاتی (شاهرگهای انرژی و تجارت) خود کرده و ضعف حاکمیت روسیه در منطقه را به چالش بکشد. با توجه به اختلافات ترکیه و کشورهای غربی و همسوئی فعلی برخی از سیاستهای خارجی آن با سیاستهای کلان روسیه لازم بود که با دادن برخی امتیازات جزئی به ترکیه (از جمله نظارت محدود و مشترک بر پروسۀ آتش بس در خارج از مرزهای قره باغ و یا باز شدن راههای تجاری تحت کنترل روسیه) از فعالیتها و دخالتهای خارج از کنترل آن کشور جلوگیری شود. به همین جهت روسیه توانست بدون شرکت دادن ترکیه در مذاکرات آتش بس و استقرار ارتش خود در قره باغ و لاچین آن کشور را در برابر یک عمل انجام شده قرار داده و حتی با اعمال فشار بر حکومت آذربایجان از ایجاد روابط نزدیک نظامی آنها (برقراری پایگاه نظامی) نیز جلوگیری کند.

از سوی دیگر چشم انداز پیروزی دمکراتها در آمریکا و روی کار آمدن "جُو بایدن" تشدید سیاستهای تهاجمی و یا مداخله گرایانه احتمالی غرب در قفقاز و ایران را در افق داشته و به یکی از مهمترین فاکتورها در تصمیمات رهبران روسیه و حتی عجلۀ آن کشور در سروسامان دادن به وضعیت قفقاز جنوبی قبل از انتخابات آمریکا را ایجاب می کرد. در واقع روسیه با چراغ سبز به آغاز تحولات جدید در قره باغ با یک تیر چند هدف را نشانه گرفته بود که مهمترین تضمین موفقیَت آن استقرار ارتش روسیه در آذربایجان بود. لیکن تحرکات فوق باید به شکلی پیش می رفت که اولاً علائم ظاهری ارتکاب به جرم و یا اقدامی غیرقانونی (همچون مورد گرجستان و اوکرائین) را از خود نشان نداده و ثانیاً به تحریک و یا عکس العمل تند کشورهای غربی (همانند تحریمهای اروپا و آمریکا در رابطه با کریمه) منتهی نشود. بدین جهت پروسۀ اشغال تحت پوشش "برقراری صلح و سازش" و ارتش روسیه در لباس "نیروهای حافظ صلح" و حاکمیت روسیه با "رضایت کتبی طرفین درگیر" (بیانیۀ آتش بس 10 نوامبر) برقرار شد.

اما در اینجا باید اشاره کرد که به باور نویسنده احتمالاً روسیه پیروزی و موفقیت تمام عیار ارتش آذربایجان در جنگ اخیر قره باغ را در معادلات نظامی خود پیش بینی نکرده و با کمکهایی که به ارتش ارمنستان در طی 30 سال گذشته داشته و استحکاماتی که در مناطق اشغالی بوجود آمده بود تصور می کرد، که بعد از پیشروی های اولیه، ارتش آذربایجان زمین گیر شده و آن موقع روسیه راحتر خواهد توانست مطالبات خود را با گذشتهای بسیار کوچکتر به طرفین قبولانده و یا دیکته کند. از سوی دیگر نباید از نظر دور داشت که حمایت تسلیحاتی (هواپیماهای بدون سرنشین) و سیاسی- معنوی ترکیه از آذربایجان در جنگ 44 روزه نقش بسیار مؤثر بازی کرده و پیشروی میدانی ارتش آذربایجان را بر خلاف تصورات و پیش بینی های نظامیان روسیه ممکن ساخته بود.

با حرکت از این داده ها می توان به این نتیجه رسید که روند و سیر حوادث نظامی در جنگ اخیر قره باغ به درجاتی که تصور آن می رفت کنترل شده و از پیش تعیین شده نبوده و یا در عمل آنگونه که روسیه برنامه ریزی کرده بود پیش نرفته است. بدین جهت نیز بود که الهام علی یف از پیشرویهای ارتش آذربایجان قوَت گرفته و درست چند روز قبل از امضای بیانیۀ آتش بس به دفعات از اینکه " ما تا به انتها خواهیم رفت" و یا  " تا موقعی که قره باغ را پس نگیریم کسی نمی تواند ما را متوقف کند"صحبت کرده و حتی از اینکه در صورت دخالت طرف سوم (روسیه) " هواپیماهای اف 16 به پرواز در خواهند آمد" سخن گفته و به تهدید متوسل می شد.

اما در فاصلۀ مابین 9 تا 10 نوامبر حوادثی، که تمامی ابعاد آن هنوز برای نویسنده روشن نشده است، روی داد که ارتش آذربایجان را مجبور به توقف از پیشروی و حتی خروج از بخشهای آزاد شدۀ "خان کندی، "آغدره" و "خوجاوند" کرده و بدنبال آن بیانیۀ ننگین 10 نوامبر به امضا رسید. شاید در این رابطه آزاد سازی شهر شوشا و ورود ارتش آذربایجان به "خان کندی" (مرکز قره باغ) را بتوان عبور از خط و خطوط های قابل تحمل برای مسکو قید کرد. اما آنچه در این گیرو دار بیش از همه سردرگم کننده می باشد این واقعیت است که گویا این روسیه نبوده است که خواستار آتش بس و اعزام ارتش روسیه (در غالب نیروهای حافظ صلح) در شب 9 نوامبر 2020 شده بلکه، بنا بر اظهارات اخیر پوتین، این ایلهام علی یف رئیس جمهور آذربایجان بوده است که از او درخواست و حتی "خواهش" برای دخالت و برقراری آتش بس کرده است!؟ با اظهارات پوتین (و در صورت صحت آن) موضوع انفجارات پی در پی در اطراف باکو و سرنگونی هلی کوپتر روسیه در مرز ارمنستان و نخجیوان در شب 9 نوامبر (و بدنبال آن ادعای فشارهای روسیه به حکومت آذربایجان در مورد پذیرش فوری آتش بس) بطور جدی زیر سئوال رفته است!

در اینجا روشن است که حکومت آذربایجان چه در رابطه با مذاکرات پشت پرده و چگونگی امضای بیانیۀ آتش بس 10 نوامبر و چه در رابطه با عواقب و یا نتایج عملی آن بر استقلال و حاکمیت ارضی کشور شفافیت لازم را بکار نبرده است. حتی در برخی موارد، از جمله نقش ترکیه در پروسۀ مذاکرات و سیستم نظارت بر آتش بس، استاتوس (موقعیت حقوقی) قره باغ ، نقش و عملکرد واقعی ارتش روسیه در قره باغ و یا خارج شدن لاچین از کنترل آذربایجان و ... به ارائۀ اطلاعات نادرست و حتی کتمان حقایق قابل رؤیت متوسل می شود. هر چند علی یف در دوران جنگ به عنوان یک دیپلمات کارکشته ظاهر شده و در سایۀ فداکاریهای ارتش حمایت بخش عظیمی از مردم آذربایجان را کسب کرده بود اما او با امضای بیانیۀ 10 نوامبر (و اجازۀ ورود نیروهای خارجی به اراضی کشور و چشم پوشی از حاکمیت آذربایجان بر کُردیدور لاچین) بسرعت از حمایت عمومی فاصله گرفته است.

چه باید کرد؟

اصرار رئیس جمهور آذربایجان ایلهام علی یف در تکرار "حل نهایی" مسئلۀ قره باغ و "کاپیتولاسیون" ارمنستان شاید برای رفع نگرانیهای مردم آذربایجان و یا قانع کردن آنها در هضم بیانیۀ ننگین 10 نوامبر و یا در جهت تضمین تداوم حکومت و نجات پرستیژ خود باشد. لیکن ادعای " گور به گور شدن" و یا به " جهنم رفتن" استاسوس قره باغ و یا از دست خارج شدن کنترل لاچین موضوعاتی نیستند که بتوان آنها را با واقعیتهای میدانی امروز در قره باغ و جولان مشترک ارتش روسیه و ارمنستان در اراضی آذربایجان و یا با اظهارات رسمی مقامات آن دو کشور آشتی داده و نادیده گرفت. به نظر می رسد رهبران آذربایجان درنتیجۀ یک محاسبۀ اشتباه (شاید در رابطه با بقای حکومت) با چشم بستن به چندین دهه تلاش و فداکاریهای مردم آذربایجان در مسیر زدودن آثار شوم حضور ارتش بیگانه در کشور عمل کرده و با گشودن پای دوباره ارتش روسیه به اراضی کشور در نهایت شیشۀ جان خود را نیز به دست آن بخشیده اند. یعنی ارتش کشوری که در طول چند قرن اخیر (با استناد به تمام مدارک و اسناد تاریخی) از نابودی موجودیت آذربایجان و زودودن هویت ترکی آن (همچون دولت ایران در یک قرن اخیر) ذره ای تردید به خود راه نداده است. رهبران آذربایجان با تمکین به مطالبات روسیه و یا بقول پوتین با "دعوت و خواهش " از آنها اشتباه بزرگ استراتژیکی مرتکب شده اند که جبران آن بساده گی و با اتخاذ تاکتیکهای مثبت و درست قابل جبران نخواهد بود!

این امر به معنای آن نیست که آذربایجان برای همیشه در چاه کنده شده فرو رفته و هرگز نخواهد توانست استقلال و حاکمیت خود را دوباره برقرار سازد. لیکن برقراری دوباره حاکمیت آذربایجان بر اراضی خود و تأمین استقلال آن مستلزم و منوط به برداشتن قدمهای بسیار بزرگ و فداکاریهای صادقانه از سوی رهبران سیاسی آن می باشد. یکی از مهمترین اقدامات عاجل در این مسیر می تواند چشم پوشی آنها حداقل از بخشی از امتیازات ویژه و غیر قانونی خود و پایان دادن به انحصارطلبی های موجود در کشور باشد. برگزاری انتخابات آزاد پارلمانی و بدنبال آن بکار انداختن کارکرد واقعی مجلس ملی آذربایجان می تواند یک نقطۀ شروع بسیار مهم برای تصویب قوانین جدید و اصلاح و یا ملغی کردن سیاستها و تصمیمات ضد ملی و اسارت بار در جهت جبران خطاها باشد!

در کنار آن فعال کردن دیپلماسی و یارگیری در سطح بین المللی در رابطه با قره باغ و لاچین می تواند وزنۀ قابل توجهی در مقابل فشارهای روسیه، لوبیگری ارمنستان و قانون شکنی کشورهایی چون فرانسه را فراهم آورد. نباید از نظر دور داشت که اروپا تنها متشکل از کشورهای خودسر و پرخاشگری چون فرانسه، بلژیک، لوگزامبورگ و یا هلند نیست. آذربایجان می تواند علاوه بر کشورهای ترکیه، پاکستان، اوکرائین، گرجستان، اسرائیل و بیشتر کشورهای مسلمان بر روی کمکهای دیپلماتیک و یا سیاسی و معنوی برخی کشورهای اروپائی چون ایتالیا، آلمان و حتی انگلستان نیز حساب باز کند. مجلس آلمان در سال 2016 قوانینی تصویب کرده است که در آن علاوه بر مناطق اشغالی در خارج از قره باغ خود منطقۀ قره باغ را نیز جزو مناطق اشغالی آذربایجان به شمار آورده است. ایتالیا در مجموع مواضع نزدیک به آذربایجان داشته و انگلستان نیز به علت تضاد منافع و رقابت سنتی آن با روسیه و حضور آن کشور از مجرای شرکت در پروژه های نفت و گاز دریای خزر می تواند در کنار آذربایجان قرار گیرد.

بنابراین برای برون رفت از مشکل و خطای بوجود آمده مرکز ثقل تلاشهای رهبران و روشنفکران آذربایجان می باید بر اصلاحات دموکراتیک، متحد کردن مردم (مستحکم کردن جبهۀ داخلی) و بکارگیری دیپلماسی فعال بین المللی متمرکز باشد. وجود یک آذربایجان دموکراتیک، متحد و مرفه، می تواند چهره و پرستیژ آن کشور را در جهان (در مقابل تبلیغات قدرتهای غیردوست) به درجات بزرگی بهبود بخشیده و اتخاذ سیاستهای مؤثر در قبال حل بحران قره باغ و اخراج ارتشهای بیگانه را آسانتر سازد. اصلاحات دموکراتیک در عین حال می تواند از تلاشهای کشورهایی که از شعار "دموکراسی و حقوق بشر" بعنوان سلاحی برای اسارت ملتها در جهان سوء استفاده می کنند خنثی سازد. یک آذربایجان دموکراتیک می تواند برای ارامنۀ قاراباغ نیز همچون اهرم مشوَق عمل کرده و آنها را به همزیستی مشترک با آذربایجانیها در چهارچوب یک آذربایجان واحد، با حفظ هویت و حقوق خود، تشویق کند. در این رابطه ایلهام علی یف به درستی و به دفعات اظهار داشته است که : " کسانی که در داغلیق قره باغ زندگی می کنند اتباع آذربایجان هستند. می خواهم دوباره بگویم که آنها خواهند دید که در چهارچوب دولت واحد آذربایجان سطح زندگی آنها بهتر خواهد شد و آنها از بدبختی موجود نجات خواهند یافت."

اما برای تحقق بخشیدن به این اظهارات درست و بجا ابتدا حکومت آذربایجان باید علاوه بر ارامنۀ قره باغ به مردم آذربایجان نیز آینده و چشم انداز روشن و قابل لمس نشان بدهد. یعنی وضعیتی که در آن بساط فساد، قانون شکنی و روشوه خواری در کشور برچیده شده و با برگزاری انتخابات آزاد و حاکمیت قانون در عمل ثابت شود که برخوردی که حکومت آذربایجان با مخالفین آذربایجانی خود کرده و می کند با آنها نیز نخواهد کرد؟!

پا نویسها:

(1) بهترین دلیل در این مورد اعتراضات غیر رسمی مقامات آذربایجان در مورد بند چهار این بیانیه بود که در آن از ارمنستان خواسته می شود تا طبق یک زمانبندی مشخص نیروهای نظامی خود از قره باغ را خارج کند. اما ولادیمیر پوتین در یک مصاحبه تلویزیونی، و در مقابل یک سئول از پیش طراحی شده و برای ممانعت از اجرای بند چهار و خروج ارتش ارمنستان از قره باغ، اظهار داشت که "طبق بند یک بیانیه طرفین درگیر باید در مواضع فعلی خود مانده و بنابراین نیازی به اجرای بند چهار در این مورد دیده نمی شود." بر این مبنا و با این " تفسیر" مشخص نمیشود که چرا مسئلۀ خروج نیروهای نظامی ارمنستان از قره باغ در یک بند جداگانه در بیانیۀ آتش بس گنجانده شده و با تکیه بر چه مبنائی، بند یک بیانیه ، بر بند چهار آن ارجع تشخیص داده شده و ضرورت اجرائی یافته است!؟

(2) نباید فراموش کرد که علاوه بر منطقۀ لاچین دهها روستا و قصبه در زنگیلان، کلبجر، قبادلی بر خلاف مفاد بیانیۀ 10 نوامبر 2020 هنوز تحویل آذربایجان داده نشده است.

(3) از جمله کمکهای روسیه طی جنگ 44 روزه، علاوه بر ارسال اداوات جنگی و کامیونهای نظامی از کانال مرز "نوردوز " از ایران، استفاده از خطوط هوایی غیر نظامی برای حمل سلاح، فرستادن مهمات و پرسنل جنگی از پایگاه روسیه در ارمنستان (گمری) و همچنین ارسال مستقیم جدیدترین سیستمهای شکار هواپیماهای بدون سرنشین از روسیه بود که توانست حدود چهار روز حملات هوایی آذربایجان به خطوط دفاعی ارمنستان را مختل سازد.

م. ائینالی  

05-02-2021


No comments: