شعر زیر، در وداع
با دکتر براهنی بوسیله خانم ساناز صحتی همسر ایشان که شایسته و بجا انتخاب
شده بود، قبل از خاکسپاری خوانده شد:
من را بیاوران
من را بخوابان
بر روی جاده ابریشم و در کنار حفره گنجشکی
لالایی لله از لب هایت این پیرمرد جوان را به خرناسه ابدی
می برد یا می براند
خرناسه در قلمرو خرسی نیست در قلمرو انسان است
موهای تو در تارهای حنجره ام گیر کرده اند / از خواب می
پرانی ام
حالا مرا دوباره بخوابان
در زیر آفتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان
ودر کنار حفره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن / و روز و شب نگرانم باش / آن
گاه
بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
من اهل هند رفتن و این حرف ها نیستم تو هند را بیاوران این
جا همین جا
و در بهار / و در کنار حفره گنجشکی
وقتی که بوی نیمروی تو می پیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم می گیرد
این جا / آری همین جا مرا بخوابان
رفتم که رفتن من عین رفتن من باشد
و فرق داشته باشد با رفتن آندیگران
حالا تو فرق روح مرا با ناخن هایت واکن
من عاشق فرق سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان / می بینم / تو را هم می
بینم
آن سو تَرَک کنار
درخت ایستاده ای / و می درخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بی بازگشتگی
دیگر نیاوراندم او سوی تو
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
اغمای آن سوی مردن چقدر جزء به جزیی شدن دارد
حالا من از تو می روم و تو می روانی ام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ، تو می روانی ام
تقسیم من به سوی نیست شدن مثل خواب زبان که در سکوت صداهاست
حالا به روز حالا به شب حالا به هرچه شب و روز
و بیست و چار ساعت من یک جا تمام شد
حالا من می تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز می تراواند
تکرار می شوند صداهای خیس تراوش
....
....
من را بخوابان
من را بیاوران
من مثل شعر تقطیع می شوم سوی پرنده های تطبیقی
من هیچ چیز را به سوی هیچ در آواز هیچ
زنبیلی از زبانه زیبایی در کنج حفره گنجشکی / و هیچ
استخری از طراوت پاشیدن در شیشه شکسته
حالا ببین چقدر گمشدنم را خمیده ام
می آوراندم اکنون به سوی خویش
صافم به شکل لیس که بی حس
می آوراندم
و ذره مرا در ذره های آندیگران فرو کرده حتا خود او هم این را می گویاند
....
حالا تو هرچه هستی من آن هستم / من را بخوابانم
و این لحاف آینه را هم به روی من بخوابان
و ناگهان صدای گفتن او می آید / و مرا می گویاند
این چیزها را که حالا گفتم می گویاند
او کیست ؟ / آن کسی که مرا می گویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
و حالا / بی بازگشتگی ام را کامل کن دیگر نیاوران خوابیده
ام دیگر
ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران !
(آذر و دی هفتاد
و دو، خطاب به پروانه ها، قطعه چهارده)
No comments:
Post a Comment