نویسنده ااسپانیایی «ژیل ترِملِ» که کتاب اخیرش راجع به ژنرال فرانکو دیکتاتور سابق اسپانیا منتشر شده است، هفته گذشته مقالهای در روزنامه گاردین به چاپ رسانده بود که تیتر جالبی داشت :
«اسپانیا نظر ِزیادی خوشبینانهای به رژیم فرانکو دارد ، بگذارید دهشت و جنایات آنرا به یادمان بیاوریم».
سبب انتخاب چنین تیتری این بود که وی برای کارهای مربوط به انتشار
کتابش( به مناسبت پنجاهمین سالگرد فوت فرانکو) ضمن صحبت با کتابفروش در مورد وی، و
اینکه بر حسب نظرسنجیها، بیست درصد جوانان اسپانیا دوران حکومت فرانکو را مثبت
ارزیابی میکردند، و کتابفروش نیز میگفته پدر خود وی هم چنان نظری داشته، بوده است.
نویسنده به کتابفروش میگوید که پدر وی، در اصل، گشایش اقتصادی سالهای ۱۹۶۰ را در نظر داشته
که آنرا به فرانکو منتسب میکرده است.
به نظر نویسنده، در اسپانیا اطلاعات ناکافی راجع به این «دیکتاتوری
خونین و آدمکُشِ. بی صلاحیت و بی قابلیت» تعلیم میشود. کتاب ِ«ال
گنرالیسیمو» فرانکو را چنانکه در واقع بوده، و نحوهی روی کار آمدن شخصی کوتاه قد،
با صدایی جیغ مانند و دارای صفر جاذبه، که باوجود این، چهار دهه به اسپانیولیها
حکومت رانده، و دلایل ممکن آنرا نیز توضیح میدهد.
پس از خواندن این مقاله، بدین اندیشیدم که با توجه به همزمانی رژیم
فرانکو با رژیم اعلیحضرت، و شباهتهای زیادی که این دو رژیم با هم داشتهاند چگونه
است که یک نویسنده اسپانیایی با دلسوزی و با یادآوری برای خویش، و در واقع
اسپانیاییها بدانها هشدار میدهد؛ ولی ما که خود شاهد عینی رژیم اعلیحضرت بودهایم،
و چه صدماتیکه از آن ندیدهایم، ساکت به تماشای میدانداری طرفداران فرزند نامبرده
باشیم؟ و برخی از آنانیکه در زمان خود، و به درستی، به مبارزهی لاجرم مخفی، روی
آورده بودند، در اثر گردش روزگار، متشبث به بعضی کارها بشوند که یکصد و هشتاد درجه
با آنچه در گذشته، و با خطر جانی هر روزه انجام دادهاند اختلاف داشته باشد؟
اگر در اسپانیا بیست درصد جوانان فریفتهی یک رژیم استبدادی میشوند
که در زمان آن حکومت نامبرده متولد هم نشده بودهاند؛ و زنگهای خطر توسط آگاهان به
صدا در میایند؛ به خاطر آنست که اسپانیا از نظر جغرافیایی اروپا است، از نظر
تاریخی نیز اروپاست، سابقهی کلنیالیزم نیز دارد، طلاهای قاره تازه مکشوف را نیز
به اروپا حمل کرده است و زبان خود را نیز در همان قاره فراموش کرده باخودش بیاورد،
و در آن جا گذاشته است.
امّا شباهتهای سیاسی هر دو رژیم فرانکو و اعلیحضرت زیاد است. فرانکو
اسپانیائیها را به همان چشم دیده که اعلیحضرت (در اینجا پهلوی اول) «مردم» یعنی
ایرانیان را باکثافات دم دیوار سربازخانههای قدیم برابر که نه، پستتر هم میدید.
بعد از جنگ جهانی دوم نیز هر دو رژیم به خاطر ضد کمونیست بودنشان مورد تأیید و
حمایت دولت آمریکا بودهاند.
در اسپانیای پس از فرانکو، رژیمی کم و بیش آزاد برقرار شد. در
ایران اما - پس از انقلابی که خود، ضد انقلاب شد-، پس از خلع سلطنت و جلوس ولایت،
حرکت بیوقفه به سوی اورشلیم یا همان «قدس عزیز» برای رسیدن به مدینهی منوّره -
نه لزوما مدینهی جغرافیایی بل مدینه تاریخی- شروع شد و این راهپیمایی
طولانی بی وقفه ادامه پیدا کرده است.
در طول این راهپیمایی رژیم جمهوری ولایتی تدریجاً، و به همراه آن،
تمام نحلههای سیادت دینی، همهی دارائیهای کاروان فکری و عملی خود را، بدون هیچ
حصر و استثنایی از دست داده و به ورشکستگی به تقصیر و کامل خود رسیده است؛ و شاهد
عینی آن کشوری است ویران، دریاچهها و باتلاقهایش خشکانده شده، هوایش غیر قابل
تنفس، ریالش به چندهزارم ارزش سابقش سقوط کرده، دستگاههای بیشمار جاسوسیاش و
محکمه هایش دستگاه دولت را بی معنا کرده است.
جالب اینکه، چنین ورشکستگی نه تنها ایدهئولوژیکِ، و نه چندان غیر
منتظره، برخی از طرفداران رژیم سلطنتی مطرود را به جسارت آورده، و بیشرمانه، آنرا
دلیل حقانیت و برتری آن رژیم فاسد و خودخواه و بی بصیرت سیاسی واجتماعی فرض کرده،
و با وسایط مالی بادآوردهشان، فیلشان یاد هندوستان میکند. آنان آزادی
کابارهها و جشن هنر شیراز و انجمن سلطنتی فلسفهرا، به جای آزادی فکر، آزادی
مطبوعات، و احزاب و سندیکاها و آزادئ انتخابات برخ همگان میکشانند. لاکن و در عین
حال، مرکز تفکر و اندیشهشان، رسیدن به قدرت، و گسترش فساد سلطنتی استبدادی، از
طریق حرکاتی مانند آن سوم اسفند توطئهگر، یا بیست و هشت مرداد معلوم میباشد.
اما، حالبتر از آن اینستکه، بعضی یا معدودی از عناصر سابقاًً
چپ، که در حال حاضر قبلهنمایشان شمال جغرافیای سیاسی را درست تشخیص نمیدهد، با
این سلطنت طلبان همآواز شدهاند، یا آنطور که هنوز برمن مشخص نیست
هماوازشان کردهاند .
عناصری که خود، و رفقای سابقشان، زمانی در رویاروییِ مرگ و زندگی با
رژیمی بودهاند که اینانرا به حبسهای طویلالمدت، که هیچ تناسبی با جوانیشان
نداشته است محکوم کرده، یا آنهارا اعدام کرده و به قتل میرساند. مثلاً یکی ازاین
رفقا، بدون اینکه از خویشتن خویش چرایی این موضع گیری نامیمون را به پرسش بکشد، از
اُپوزیسیون میخواهد دلیل مخالفت خود را با فرزند آخرین شاه، یا شاهزادهی جوانبخت
- (چون شاهزادههای پهلوی عموماً جوانبخت نامیده میشدند و حتی «شاهنشاه
آریامهر» نیز قبل از آن لقب، شاه جوان جوانبخت خوانده میشد)- در حالیکه
جوانان دیگر این دیار در بهترین حالات، همانطور که همشهری و دوست من هدایت نوشته
بود : همهی جوانیشانرا در زندانهای شاه سپری میکردند.
اکنون این «رفقا» به ما نمیگویند که آن ایده عدالت اجتماعی، و آن
مبارزه با فساد و فاسدی که در ذهن آنان بود را، در کجای یک رژیم سلطنتی سراغ گرفتهاند؟.
آیا ما باید باور کنیم که اینان واقعاً تبلیغات سراپا دروغ سلطنتچیها
را که ادعا میکنند رژیم پهلوی به کشور امنیت، به زنان کشف حجاب، به کارگران صنایع
گوناگون، و به مملکت اعتبار و حیثیت بینالمللی داده بود را قبول میکنند؟
مخلص، هر چه در رژیم شاهی بوده، حالا که با فاصله از زمانشان نگاه
میکنند با مقایسه حال حاضر در نظرشان جامعهای درخشان است، با مردمی شاداب و طبعاً
تحت رهبری داهیانه اعلیحضرت، و حزب واحد رستاخیزِ وی، و تنها با فاصله چند سال
ناقابل، تا رسیدن به تمدن بزرگ چشمهارا خیره میکند. لابد این مردم شاداب، در ضمن،
از فرط شادابی طوری سادهلوح شده بودند که خوشیهای این رژیم از خودشان بیخود کرده
و آنان با کمال ناسپاسی انقلاب کرده و اعلیحضرت را متواری کردهاند.
نه آقایان، رژیم پهلوی اولین و مهمترین کاری که کرده، بی اعتنایی به
قانون و در وهلهی نخست قانون اساسی بوده است، بنابراین هر کاری که اعلیحضرت پس از
۲۸ مرداد کرده غیر. قانونی
بوده است زیرا قانون اساسی هیچ نقش سیاسی اجرایی به وی قائل نبود.
سلطنتچیها میخواهند در باغ سبزی نشان بدهند که وجود خارجی نداشته
است. دیگر حرفی از اختناق محمدرضاشاهی، از فقدان آزادیهای سیاسی و اجتماعی، قدغن
بودن احزاب، و سُلطهی نفرت انگیز دستگاههای جاسوسی و امنیتی شاه، از کلانتری محل
گرفته، تا اطلاعات شهربانی، رکن دوم ستاد آرتش شاهنشاهی، محاکمات نظامی و تسلط بی
حد و مرز ساواک نیست.
آقایان سابقاً چپی که اکنون به سمت راست رفته، و به هر عنوان و
شکلی اقدامات خود را در راستای قبولاندن راه و رسم پادشاهی، یا دست کم عادی کردن
حضور اسمی فرزند اعلیحضرت در مبارزات ضد استبدادیِ ضد ولایتی میکوشند، با توجه
بدانچه در بالا مرقوم شده، در سایتهایی که معروفیت چپی داشته، به بهانهی آزادی
بیان جا باز کردهاند، اسباب تعجب بسیاری شده است.
چگونه است که هم ادعا دارند این فرزند از بلندی بخت مورد تأیید داخل
و خارج کشور است، و هم محافل بینالمللی (بخوانید معتکفین دیوار نُدبه) وی را
بعنوان رهبر قبول دارند، - در حالیکه بقول ماها «ایکی اِششهیین آرپاسئنئ
بؤله بیلمهز»- ولی خودش یک سایت خبر رسانی ندارد که، ادعاهای ذکر شده را
اظهار کند، و ناچار از پناه گرفتن در سایتهای معروف به چپ میشود، یا دیواری کوتاهتر
از دیوار چپ منهزم پیدا نکرده است؟ چپی که پدر تاجدارش بیشتر از همه از آن هراس
داشت، و کشتارش میکرد؟ این حضرات سابقاًً چپ برای خود در اینجا چه نقشی قائلند؟ !
این تقلب که، از دست راست افراطی و سلطنت خواه حمایت بکنی، و هنوز هم
خود را چپ قلمداد کنی، تازه چپی که شریک زندگی این اعلیحضرت زاده، جزو سه فاسد
«ملا، چپی، مجاهد» قلمدادش میکند؛ و سایت مزبور بگوید انشاالله گربه است؟ شریک دزد
و رفیق قافله شدن همین نیست؟
در سالهای بلافاصله بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ آقایان دکترعلی امینی و
شاپور بختیار هر کدام، دفتر و دستگاهی در پاریس داشتند و برخی از جنتلمنهای چپ،
یا چپرُو نیز برای روبراه کردن سورسات، یواشکی برای آنان مقاله مینوشتند و «ارحم
ترحم» در آن رعایت میشد،که البته به شوری امروز نبود. آنان آشکارا دعوت به شاهخواهی،
یا حتی شاهدوستی نمیکردند. آیا باید گفت رحمت به کفن دزد قدیمی؟
امّا سایتها ضمن اینکه غالباً به افراد وابستهاند، فرقی اساسی با
اشخاص منفرد دارند. آنان هر طور دلشان خواست یا مصلحتشان بودعمل میکنند.
با وجود این، خواه افراد، خواه سایتها برای گذران، و دوام نیاز به
تنخواه دارند، و داشتن تنخواه برای همه میسر نیست، تنخواه داران غالبا فاقد ایده
سیاسی و اجتماعی هستند. لاکن مایلند ایدهداران را براه راست، یعنی راه خودشان
بکشانند. سلطنت خواهان که به وسایط مالی قابل توجهی دسترسی دارند؛ چنانچه در این
مورد وارد عمل بشوند، از آنجائیکه هواداران سنتی خودشان بدور از این عوالم هستند،
متوسل به دست بقلمهای چپ نیز میتوانند بشوند. چنانکه بعد از بیست هشت مرداد معلوم،
که دیدیم رسول پرویزیها و فریدون توللیهارا رام کردند، میتوانند عناصر مناسبی را
شناسایی و مِسمِریزه بکنند .
روزنامه نیویورک تایمز مطلبی را که فرد عوامی مانند این نویسنده،
برایش میفرستد، هر قدر منطقی نوشته شده باشد چاپ نمیکند. لاکن آنرا بعنوان آگهی،
یعنی با تأمین مالی، چاپ میکند. آیا مثلاً سایتهای ایران گلوبال و گویا با این
رویهنیویورک تایمز آشنایی پیداکردهاند؟
این آقایان برای جا اندختن اعلیحضرت زاده به عنوان رهبر مخالفت با
رژیم ولایتی تلاش میکنند که، در اصل، مطلب بلاموضوعی است. درست است که اینان فرد
مزبور را در برابر سيئات اعمال رژیم پهلوی مسئول نمیدانند و کسی هم نمیخواهد وی را
به آن خاطر محکوم کند، [ضمن اینکه وی ادعای وراثت را قانونی و مطلوب میداند ، لاکن
خود را مسئول آن جنایات و خرابکاریهای خاندان پهلوی نمیداند؟ ] ولی این فاکت را
فراموش میکنند که فعالیتهای وی برای برگشت به سلطنتی که به تاریخ سپرده شده،
مزاحمتی بر سر راه اپوزیسیون دمکراتیک فراهم میکند.
این رهبر خودساخته در مرحلهی نخست باید این را فراموش نکند که از
قرن بیستم باینسو، سلطنتهای ملغی شده در قارههای آسیا و آفریکا و اروپا محلی
برای بازگشت هر گونه ورثهای باقی نگذاشته اند،. اگر ادعای کاذبی نیست که، وی
خواهان آزادی برای مردمان ایران است و در این امر صادق است، که نیست، بهترین کمکی
که میتواند در این مورد بکند، رفع مزاحمت، ورفتن پی زندگانی خویش است. مردمان
ایران احتیاجی به حضور وی در امر مبارزه با استبداد فقیه ندارند، چون وی بغیر از
ضرر و زیان فایدهای ندارد.
امّا از آنجائیکه رؤیای سلطنت استبدادی بخودی خود برای شخص ایشان، و
اطرافیان ناهموار و منتظر فرصت برای غارت و زورگویی شورانگیز است، این مزاحمت تا
تبدیل شدن به دشمنی روراست ادامه خواهد داشت.
بنابراین، رفیق سابق عزیز، آقای محترم، هموطن گرامی، شهروند منطنطن،
اگر از مارکسسیزم ، سوسیالیزم و عدالت اجتماعی منضم بدانها اِعراض کردهاید، این
حق شما است که بتوانید تغییر مسلک بدهیدو در صورت لزوم برایتان، همه را به مسلک
جدیدتان دعوت کنید.
امّا دیگر یک رژیم مردود و بی کفایت و شخصی را به عنوان تحفهای
دمکراتیک عنوان نکنید. یعنی چنین تحفهی زهرآگینی را «بیزه تیکه توتمایئن».
آیا این درخواستی نامعقول است؟
این چه فلاکتی است که با روحانیت به شکل ائتلافی سلطنت را بر انداخت
و اکنون خواست، ملایان را با ریاست فرزند اعلیحضرت بر انداخت !؟
که چه بشود؟
نمایش اخیر در مراسم شب هفت وکیل عدلیه، عضو جبهه ملی ایران در شهر
مشهد، نمونهای تماشایی از همکاری جاوید شاه گویان با حزب فقط حزب ا… گویان برای
تخریب مراسم؛ و حمله و توقیفهای متعاقب آن نشان داد که این دو از یک فرقهعمومی
یؤمنون بألغیب هستند، و اعلیحضرت زاده نیز تا چه حد از جان و دل خواهان آزادی برای
ایران است !.
آشکار است که هر دو سمت این ماجرا برای قدرت حریص هستند. جمهوری
ولایتی برای اینکه حفظ اسلام، (یعنی حفظ حکومت، نه اسلام به عنوان دین) از اوجب
واجبات است از هر وسیلهای، دقت کنیم از هر وسیلهای، که به فکر ما خطور بکند
یانه، متوسل خواهد شد. از جانب دیگر فرزند شاه و طرفدارانش نیز به هر وسیلهای
متشبث خواهند شد تا خود را به قدرت برسانند. تا چه حد خواهند توانست، از جمله بسته
به این است که مای عمومی، بدون این دو، چگونه با آنان روبرو شویم. هیچ یک از آنان
با امتحان عملی و دراز مدت که دادهاند قابل اطمینان نیستند. گول نخوریم. اطمینان
به فرزند مذکور مثل اطمینان به فرد سال ۱۳۵۷ کلاه پخمههای تاریخی
خواهد بود.
رفقای سابق چپ، از خود نپرسیدهایدکه چرا، مدعی وراثت مقامی
غیرموجود، که آستینها را بالا زده تا شاید ظاهراً برای جبران صدماتیکه خانواده
ارجمندش به این مردم زدهاست آزادی فراهم کند، و در جستجوی این آزادی تا
شکاف سنگهای دیوار نُدبه نیز سر زده است؛ طی این همه سال، یک اُرقان مطبوعاتی، ولو
مختصر، از طرفداران باهتزاز در آورندهی پرچمهای پنجاه شصت مترمربعی خود تدارک
ندیده است؟ چه عذر سلطنتی یا مردمی داشته است؟ که اکنون از طریق شما خود را از در
عقب وارد سایتهای سابقاً چپ بکند؟
شاید حقیقت این باشد که طرفداران وی، اگر سردمدارشان اشخاصی مانند
مقام امنیتی سابق شاهنشاه آریامهر، همردیف ژنرال ثابتی باشد ، از آنجاییکه چنین
جماعتی تنها با جاسوسی و شکنجه آشنایی دارند، کسی غیر از اعوان و انصار خودشان به
آنان اطمینان نخواهدکرد.
در ضمن، یکی از سادهترین راهها برای درک ادبیات سلطنت خواهان،
مشاهده سایت «گویا» و تفاسیر شاهانهی دو سه فرد (حداکثر) اجیر در بارهی
شعر هادی خرسندی طنز نویس آزاده و معروف، به تاریخ هفتم دسامبر ۲۰۲۵ است. با چنین طرفداران
قلم بدست و توهین و فحش به دهان، وارث بیچاره امتناع نکند، چه کند. نکته
مهمتری که باید افزود اینستکه حتی در صورت وجود آن نیز، چیزی غیر از سلطنت خواهی و
ملتجی شدن بروایات تاریخی مجعول و فره(فرِّیِ) ایزدی، چیزی برای گفتن و بهتر کردن
زندگی مردم ندارد که در غیر اینصورت پدر و پدربزرگ وی فرصتهای کافی برای آن داشتند
ولی در معرکه استبدادی مفلوک مجال آنرا نیافتند.
احمد رحیمی

No comments:
Post a Comment