Jul 19, 2013

گرفتار در ژرفای نفرت

دکتر محمد حسین یحیایی

در چند هفته گذشته مجله «مهرنامه» گفتگویی را با اهداف مشخص و تعیین شده از سوی ارگان‌های ‏رسمی با دکتر سید جواد طباطبایی ترتیب داد. در این گفتگو که بیشتر به پریشان گویی شباهت ‏داشت، سخنانی بر زبان رانده شد که جای تأمل و تفکر همراه با نگرانی دارد. نخستین پرسش در این ‏گفتگو برای شنونده و خواننده آن است که چرا سه روزنامه نگار تا اندازه‌ای شناخته‌شده با گذشته‌ای ‏روشن، در این شرایط به سراغ مردی رفتند که مدت‌ها است در گوشه‌ای نشسته، در دنیای خود فرو ‏رفته، به خیال خود فلسفه می‌بافد، پژوهش در علوم انسانی می‌کند، برای گروه اندکی کتاب می‌نویسد، ‏و تاریخ را در راستای منافع خود و دیگر همکیشانش تفسیر می‌کند.‏


آنچه مسلم است این روزنامه نگاران نه برای کشف حقیقت و نه برای تهیه خبر و اطلاع رسانی به ‏توده‌های مردم به پیشگاه این شخصیت متکبر، خودشیفته و پرشان‌گو رفته‌اند، آنان در راستای ‏مأموریتی که به آنان محول شده انجام وظیفه کرده، خواب استاد را آشفته کرده‌اند، تا جواب‌های ‏دلخواه خود را از زبان وی بشنوند – گفتگویی همراه با جعل تاریخ، تحقیر آمیز، هدفمند، متناقض، ‏پرخاشگر، عصبانی، تحریک‌آمیز و مشکوک در شرایط کنونی که هر خواننده‌ای را شگفت زده ‏می‌کند و پرسش‌هایی را هم در ذهن وی پدید می‌آورد.‏

رژیم جمهوری اسلامی با شدید ترین بحران اقتصادی و اجتماعی دوران خود روبرو است، جامعه به ‏نقطه انفجاری خود نزدیک می‌شود. آن‌چه بیش از همه رژیم را نگران کرده جنبش و خیزش همگانی ‏ملیت‌ها در گستره ایران است. این جنبش‌ها و مخالفت‌ها با سیاست‌گذاری‌های مرکز که همواره ‏تبعیض آمیز و همراه با ستم ملی است، هر روز ابعاد گسترده‌تری به خود می‌گیرد. شاید از آن رو ‏باشد که همه کاندیداهای رژیم در نمایش انتخابات برای ریاست جمهوری به این موضوع پرداختند تا ‏بخشی از تنش بین مرکز و واحدهای ملی را کاهش دهند ولی نتوانستند به بخش اندکی از ‏خواست‌های آن‌ها جواب دهند. به نظر می‌رسد که گفتگو با سید جواد طباطبایی در شرایط کنونی و ‏لاف و گزاف‌ها، و پریشان‌گویی‌ها و یاوه‌گویی‌های متکبرانه وی هم بخشی از این برنامه و نمایشی ‏باشد که از پیش در مراکز مشخصی تنظیم و تعیین شده و از سوی این بازیگران به اصطلاح ‏روزنامه نگار به اجرا در آمده است. ‏

گفتگو با دکتر سید جواد طباطبایی را محمد قوچانی سردبیر «مهرنامه»، حامد زارع و محمد هاشمی ‏پیش بردند. پرسش‌ها همگی تحریک‌آمیز، مشکوک و هدفمنداند. فیلسوف خودشیفته، استاد پیشین ‏دانشگاه و فراموش‌شده امروز، فرصت را غنیمت می‌شمرد تا با پاچه خواری، چاپلوسی و تملق از ‏غار متروک و فراموش‌شده خود بیرون آید وخود نمایی کند. او با نخستین سخن به انکار خود و ‏هویت خود می‌پردازد. به یاد دوستان همکیش و استاد خود احمد فردید می‌افتد که با باستان‌گرایی، ‏ایران‌گرایی و تقدس زبان پارسی به انکار زبان‌های دیگر در جامعه چند فرهنگی ایران می‌پرداخت ‏و با حمایت از زبان و ملت واحد با هرگونه نوآوری و تجدد و تقسیم قدرت مخالفت می‌کرد. فیلسوف ‏خود شیفته و خود باخته ما با پرشان گویی، چابلوسی و به امید پاداش می‌خواهد هایدگر رژیم کنونی ‏باشد و در مسیر استاد خود که خود را هایدگر رژیم پیشین می‌دانست قدم بردارد. فیلسوف که هگل ‏شناس و عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است، زبان‌های محلی ایران را از لحاظ ‏فرهنگی فاقد اهمیت می‌داند که بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. فیلسوف نمی‌گوید که این ‏زبان‌ها نزدیک به یک قرن است که از آزادی برای بسط و گسترش محرومند، همه امکانات مالی و ‏مالیات‌های مردم مظلوم آذربایجان برای گسترش زبان پارسی هزینه می‌شود که برای آذربایجانی ‏زبان بیگانه است. استاد خود می‌گوید: طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی ‏نمی‌دانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم به طور کامل می‌توانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز ‏صحبت کنم.‏

استاد! همین سخن کافی نیست که باید نظام آموزشی در آذربایجان تغییر یابد و کودکان از همان ‏دوران کودکی دبستان را به زبان خود بخوانند و آنچه را می‌خوانند درک کنند؟ شما که از خانواده ‏بسیار متمول و ثروتمند تبریز بودید و امکاناتی هم در خانه و پیرامون خود داشتید تا دبیرستان زبان ‏فارسی نمی‌دانستید، چگونه روا می‌دارید تا کودکان تهیدست و محروم جامعه آذربایجان مجبور به ‏پذیرش زبانی شوند که آن را تا سال‌ها نمی‌فهمند؟ از روی اجبار آن را حفظ می‌کنند و در مواردی ‏مدرسه‌گریز می‌شوند؟

هاشمی پرسشگر دیگر در همین رابطه می‌پرسد: پان ترکیست‌ها آموزش و پرورش را مطرح ‏می‌کنند و می‌گویند: کودک تا 6 سالگی به زبان آذری (ترکی) صحبت می‌کند، در 7 سالگی در ‏مدرسه مجبور می‌شود فارسی تحصیل کند، نظرتان در این مورد چیست؟ استاد گرفتار در خود ‏شیفتگی با پاسخ‌های بی سر و ته می‌گوید: پان ترکیست‌ها حرف‌های بی ربط بسیار می‌گویند و افسانه ‏می‌بافند و ادامه می‌دهد: در دانشگاه تبریز جوانی می‌گفت، زرتشت هم آذری (ترک) بوده، در جواب ‏به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالا است... ما در مدرسه چند ساعت فارسی می‌خواندیم در زنگ ‏تفریح و پس از تعطیلی مدرسه ترکی صحبت می‌کردیم، هیچ اتفاقی هم نمی‌افتاد، یعنی زبانی را یاد ‏گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اجبار فرهنگی است. این گفتار استاد نیازی به ‏تفسیر ندارد، سردرگمی، یاوه گویی و ناآگاهی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آذربایجان در ‏شأن و منزلت کسی نیست که ده‌ها جلد کتاب را در رابطه با « نظریه حکومت قانون در ایران، ‏مکتب تبریز و...» نوشته و خود را به نوعی بالاتر از دیگران می‌پندارد. گزافه گویی، عقده‌گشایی ‏متکبرانه استاد با انکار واقعیت و حقیقت یک ملت همچنان ادامه می‌یابد و جمهوری آذربایجان را هم ‏بی نسیب از این عقده‌ها نمی‌گذارد و به خبرنگار کارکشته و پرسشگر می‌گوید: ... شما به تلویزیون ‏آذربایجان نگاه کنید، خواهید دید عقب ماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجا است... یک ایرانی متوسط را ‏با یک اهل آذربایجان به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی ‏نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد... ‏اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده ‏یا به این زبان منتقل شده است...‏

استاد سید جواد طباطبایی در اینجا چشم به حقیقت و واقعیت بسته، به سیم آخر زده، چشم بسته و ‏دهان بازگشوده ، نفرت خود را که مشخصه بینش‌های فاشیستی است بیان می‌دارد. استاد خودشیفته به ‏روستایی ایرانی و استاد دانشگاه باکو همزمان توهین و آنان را تحقیر می‌کند و خود را تافته جدا بافته ‏می‌پندارد. استاد که خود درس حقوق خوانده، با پیش‌داوری بدون نگرش به حقوق اجتماعی و سیاسی ‏دو کشور جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک آذربایجان، حکم صادر می‌کند، گفتارش را با ‏تنگ‌نظری، خود بزرگ‌بینی، حسادت، عقده و خود محوری درهم آمیخته، حکم صادر می‌کند. استاد ‏حداقل پیش از صدور حکم می‌توانست به قانون اساسی، مدنی و جزای دو کشور نظر افکند. زیرا ‏قانون اساسی جمهوری آذربایجان دستآورد حقوق دانان (اساتید حقوق) آن کشور و قانون اساسی ‏جمهوری اسلامی محصول حقوقدانان ایران از قماش همین استاد و همکیشان ایشان است. منشاء ‏قدرت در جمهوری آذربایجان، مردم آذربایجان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ جمهوری ‏آذربایجان غیر دینی و دمکراتیک است، جمهوری اسلامی ایران؟ در اصل 25، بند 2 قانون اساسی ‏آذربایجان حقوق و آزادی‌های زن و مرد یکسان است، در جمهوری اسلامی ایران؟ اصل 48، بند 2: ‏هرکس حق نگرش مستقل به دین، اعتقاد به هر دینی به صورت فردی و یا جمعی، و عدم اعتقاد به ‏هیچ دینی را دارد و می‌تواند آزادانه اعتقادات خود را منتشر سازد. و در نهایت جمهوری آذربایجان ‏بر دو اصل لائیسم (دنیوی و بشری) و سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) استوار است، و در ‏جمهوری اسلامی ایران؟

در جمهوری آذربایجان زنان در همه فعالیت‌های اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، موزیک و... با ‏مردان برابرند، در جمهوری اسلامی زنان در 14 رشته دانشگاهی نمی‌توانند تحصیل کنند، نه تنها ‏در برخی از رشته‌های ورزشی نمی‌توانند شرکت کنند بلکه از تماشای ورزش مردان هم محروم ‏هستند. قانون جزاء، میراث و ... دو کشور را نمی‌توان باهم مقایسه کرد. هنوز در قوانین جمهوری ‏اسلامی سنگسار، قطع عضو و اعدام وجود دارد و اجرا می‌شود، ولی در جمهوری آذربایجان این ‏چنین نیست. هنوز چند ماهی از تحقیر زنان ایران در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری نمی‌گذرد ‏که در آن رئیس مجلس خبرگان با تمسخر زنان گفت: طرف را به ده راه نمی‌دادند، سراغ خانه کدخدا ‏را می‌گرفت. حال انصاف می‌کن استاد! چگونه می‌توانید چشم خود را به این همه ظلم و ستم که بر ‏کشورت و زادگاهت روا می‌رود ببندید و آسوده خیال در آرزوی انعام بیشتر یقه درانی کنید؟

در قسمت دیگری از این گفتگوی بی محتوا استاد از برتری‌های زبان فارسی و سرمایه عظیم ‏فرهنگی آن می‌گوید، ولی اشاره نمی‌کند که این سرمایه عظیم در کجاست و چگونه انباشت شده ‏است. در واقعیت زبان فارسی هم در گفتار و هم در نوشتار مشکلات فراوانی دارد که در این نوشته ‏نمی‌گنجد. میزان بی‌سوادی و عدم آشنایی کودکان غیر فارس زبان با آن و اجبار در یادگیری آن ‏مشکلات را چندین برابر می‌کند، نگاهی به آمار منتشره در روزنامه «اعتماد» واقعیت تلخ در حوزه ‏فرهنگ و آموزش را نشان می‌دهد. بر اساس این آمار در سال 80 هزار نفر به آمار بی‌سوادان ‏کشور افزوده می‌شود. بر اساس سرشماری سال 1390، 14 درصد از افراد بالای 6 سال و 7 درصد ‏از گروه سنی 10 تا 49 سال در کشور بی سوادند. باز هم بر اساس همین آمار 9 میلیون و 719 ‏هزار نفر در گروه سنی بالای 6 سال بی سواد مطلق‌اند. در گزارش توسعه انسانی سال 2010 آمده ‏است که نرخ باسوادی در ایران در مقایسه با عربستان، قطر، بحرین و ترکیه پائین‌تر است. نرخ ‏باسوادی در ایران بر اساس برنامه توسعه سازمان ملل بین 77 تا 85 درصد است در حالی که همین ‏نرخ در جمهوری آذربایجان 98 درصد است.‏

استاد سید جواد طباطبایی در این گفتگوی بی سروته به هر جا سر می‌کشد و دشمنی دیرینه، طبقاتی ‏و ذهنی خود را با جنبش مردم آذربایجان نشان می‌دهد، دشمنی خود را به فرقه دمکرات آذربایجان به ‏دفعات تکرار می‌کند، و از داستان بافی و تهمت فروگزاری نمی‌کند. او در جایی می‌گوید نانوا‌های ‏تبریز از پخت نان خودداری می‌کردند، به دستور پیشه وری یکی از نانوا‌ها زنده زنده در تنور افکنده ‏شد و نانوا‌ها از ترس جان شروع به پخت نان کردند. استاد حقوق‌دان بازهم بدون سند و از روی ‏شنیده‌های خود حکم صادر می‌کند و بدون سند نقل قولی را در این گفتگو مانند واقعیت نشان می‌دهد. ‏استاد در خط پدران، دوستان و همکیشان خود دشمنی با فرقه را ادامه می‌دهد، یادی از ظلم، ستم و ‏جنایت‌های بی‌رحمانه ارتش شاهنشاهی نمی‌کند که در ظاهر برای تامین امنیت انتخابات به ‏آذربایجان آمده بودند. یادی از جنایات برادران ذوالفقاری در زنجان و میر خاص در اردبیل نمی‌کند ‏که زنان نفرات فرقه را غنیمت جنگی می‌شمرد. استاد برای خوشنودی روزنامه‌نگاران فرستاده شده ‏از مرکز سنگ تمام می‌گذارد، سخنی از تحریم آذربایجان در دوره حکومت یک ساله فرقه به میان ‏نمی‌آورد. نمی‌گوید که در ماه‌های نخست شکل گیری حکومت ملی فرقه در آذربایجان، دولت تهران ‏با شیوه‌های مختلف همه آذوقه موجود در انبار‌های آذربایجان را تخلیه کرد، بانک‌ها را خالی و همه ‏فعالیت‌های اقتصادی را تحریم کرد، در ماه‌های آخر که خواست خودی نشان دهد در لابلای مواد ‏غذایی و گندم اسلحه به آذربایجان گسیل داشت و در بین طرفداران خود شاید هم همدستان و ‏همکیشان استاد طباطبایی تقسیم کرد. استاد به جنایات خان‌های لیقوان و سایر مناطق اذربایجان که با ‏همکاری ژاندارم‌ها صورت می‌گرفت، اشاره‌ای نمی‌کند و خوشنود از آن است که ارتش شاهنشاهی ‏جنایت آفریده تا به اصطلاح آذربایجان را نجات دهد. استاد به این هم راضی نمی‌شود و برای ‏تخریب، تحریف و ویرانی مرکز جنبش‌های اجتماعی و سیاسی ایران، تبریز را هدف می‌گیرد و ‏می‌گوید: این‌جا تبریز مکان عقب‌مانده ترین گروه‌های توده‌ای و چریک بود. استاد وسیله و ابزار ‏اندازه‌گیری این عقب‌ماندگی را بیان نمی‌کند ولی آنچه مسلم است از اعمال خشونت هر دو رژیم ‏نسبت به فرزندان غیور و مبارز آذربایجان احساس شادمانی می‌کند. شاید هم به بایگانی اطلاعاتی ‏هر دو رژیم دسترسی دارد که در آن چگونگی فعالیت‌های احزاب و گروه‌های چپ آذربایجان ثبت ‏شده است.‏

هاشمی یکی دیگر از روزنامه نگاران این گروه از استاد طباطبایی می‌پرسد: شما به عنوان آذری ‏زبان (ترک زبان) احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟ استاد در جواب با چاشنی بذله و ‏خنده می‌گوید: ... ما دانشجویان آذری لهجه ترکی داشتیم، می‌دانید بدترین مکان برای یک آذری ‏زبان، دانشکده حقوق است، چون همه درس‌ها یک حرف «قاف» دارد، شوخی‌هایی در این میان ‏می‌شد... استاد به تمسخر و خنده دانشجویان لوس تهران اشاره‌ای نمی‌کند که گاهی به گوشه گیری، ‏کم حرفی و گریز دانشجویان آذربایجان از دانشگاه ختم می‌شد، به هر رو استاد جواد طباطبایی در این ‏گفتگوی هدفمند برای خشنودی و راضی کردن پرسشگران به هر دری می‌زند تا آنان را راضی کند. ‏گاهی دروغ و راست را در هم می‌آمیزد، اطلاعات نادرست می‌دهد و برای انحراف اذهان از ‏واقعیت‌های موجود در آذربایجان بند بازی سیاسی می‌کند. حماسه «دده قورقود» را مسخره می‌کند و ‏برای برتر نشان دادن زبان پارسی به عملکرد سلطان محمود غزنوی اشاره می‌کند که 400 شاعر ‏پارسی گوی را همراه خود به هند می‌برد. از هر فرصتی برای تحقیر زبان و فرهنگ دیگران ‏به‌ویژه زبان ترکی استفاده می‌کند که البته بیشتر آرزو و تخیل ایشان را بازتاب می‌دهد و واقعیت به ‏گونه دیگری است. ایشان با این گفتار بی پایه و اساس بدبینی، کینه و دشمنی را بین مردم گسترش ‏می‌دهد و آنچه مسلم است، اینگونه گفتگو‌ها نه تنها به همبستگی واحد‌های ملی برای رسیدن به ‏آزادی و دمکراسی کمکی نمی‌کند بلکه به انشقاق و ضعف جنبش در گستره ایران یاری می‌رساند که ‏این روند هم آرزوی نظام در شرایط کنونی است.‏

استاد! با انکار هویت، تاریخ ، زبان و فرهنگ یک ملت بد کردید، بیهوده سخن گفتید و خود را رسوا ‏کردید، با این گفتار بی پایه نمی‌توان به جایی رسید. آن گروه از روزنامه‌نگاران دانسته و آگاهانه به ‏سراغتان آمدند، گولتان زدند، فریبتان دادند، به بازی‌تان گرفتند، تا به اهداف خود برسند. آن‌چه گفتید ‏نه تاریخ، نه فرهنگ و نه آموزنده برای مردم بود، تکرار گفتار و نوشتاری بود که در آرشیوها، ‏کتابخانه‌ها و نوشته‌های غرض ورزان و دشمنان آزادی به وفور یافت می‌شود. انکار زبان و تاریخ ‏خود، و تحقیر و بی شعور خواندن مردم جایگاه شما را تقویت نخواهد کرد، خاموشی زیبنده‌تان و آن ‏خلوتگاه همیشگی مکانتان بود که در آن می‌اندیشیدید، جمع آوری می‌کردید و می‌نوشتید، نیازی به ‏این گفتگوی بی محتوا نداشتید. با این گقتگو رسوایتان کردند تا در آینده احساس گناه و شرمساری ‏کنید و در خدمت بیشتر، زبان، سرزمین، تاریخ و فرهنگ خود را انکار کنید... ‏

mhyahyai@yahoo.se

No comments:

Post a Comment