Dec 24, 2016

كابوس زبان توركى سيد جواد طباطبايى

معصومه قربانى

سيد جواد طباطبايى اخيراً مقاله با تيتر زبان ملى و برنامه آموزش زبان محلى نوشته است(١) كه در آن بسان هميشه نتوانسته است جلوى كف دهان خود را بگيرد و با كوتاه بينانه ترين صورت ممكن كه ناشى از حقارت ذاتى اش مى باشد عليه تدريس زبان توركى و خطر زبان توركى قلم فرسايى كرده است. اين حقارت و كينه عميقش را به زبان مادرى خودش در پايان مقاله خواهم كاويد در اول مطلب سوالى كه بايد مطرح كرد اين است كه استدلال او در مخالفت با تدريس زبان توركى چيست؟
او كه خود را عالم و  داناى كل مى شمارد و بجز خود همه را حقير بى سواد مى پندارد با چه استدلالى با تدريس زبان توركى مخالفت مى كند؟ سيد جواد طباطبايى تيتر خود را از سر ناآگاهى و يا فريبكارى با زبان ملى و برنامه آموزش زبانهاى محلى شروع كرده است. زبان ملى يا " national language"  در مورد زبان فارسى در ايران كاربرد ندارد چون كه زبان فارسى در ايران در تعريف " official language"   يا زبان رسمى مى گنجد. فرق بين زبان ملى و زبان رسمى در تعاريف قانونى بين المللى در اين است كه يك كشور مى تواند چندين زبان ملى داشته باشد و حاكميت چندان پايبند آموزش زبان ملى بصورت آموزشى و يا در نهادهاى عمومى نيست و بالاتر از آن زبان ملى حالتى داوطلبانه دارد و آموزش اش بر هيچ كس تحميل نمى شود و نكته اصلى اين تفاوت در استاتوس بودجه و سرمايه گذارى در مورد زبان ملى است كه دولت اكثراً از تخصيص بودجه به زبانهاى ملى كه مى تواند مثلاً دهها زبان ملى در كشورى مثل هند باشد طفره مى رود. اما در نقطه مقابل آن زبان رسمى يك كشور است كه آموزش آن در سيستم آموزشى كل كشور تحميلى است و تمام دادگاهها و دواير دولتى از أين زبان در مراودات و نوشته هاى آن استفاده مى كنند. عدم آموزش زبان رسمى اكثراً منجر به محروميت از فرصتهاى شغلى مى شود و دولت سرمايه كلانى براى آموزش و اشاعه زبان رسمى كشور استفاده مى كند. در ايران نه از سر ناآگاهى كه بيشتر از سر تقلب و بى شرمى با وقاحت زبان فارسى را زبان ملى جا مى زنند، تا از رانت تحميق كننده برانگيزنده احساسى زبان ملى براى تحميق خلقهاى غيرفارس براى آسيميله كردن خود خواسته انها استفاده كنند و در بوق و كرنا جار بزنند كه زبان فارسى داوطلبانه توسط مردم براى آموزش استفاده مى شود و دولت و حاكميت هيچ نقشى در تحميل و رسميت بخشيدن به آن ندارد. اين عالى جنابان يا خودشان را با وقاحت به نفهمي مى زنند و يا ما را احمق فرض مى كنند كه تعريف اشتباه را به خورد ما مى دهند. وقتى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران امده است كه زبان رسمى كشور زبان فارسى است و تمام آموزش و مراودات ادارى به اين زبان انجام خواهد شد يعنى اين زبان در تعريف زبان ملى (national language ) نمى گنجد و در استاتوس زبان رسمى "official language " گنجانده ميشود. اين زبان لااقل ديگر از زمان به روى كار آمدن پهلوى ها از استاتوس زبان ملى بيرون آمده و به استاتوس تحميلى زبان رسمى تبديل شده است. ما در سياره ديگر زندگى نمى كنيم و ما هم ساكن ايران هستيم و هم ممنوعيت زبانهاى غيرفارسى را در زمان پهلوى شاهد بوديم و هم ممنوعيت نيمه رسمى را در زمان آخوندها شاهد هستيم و هم سرمايه گذارى هاى ميلياردى حاكميت را در زبان فارسى شاهد هستيم و لاقل خود منهم در چهارم ابتدايى نه ماه به قلقك كلاسمان در تبريز بابت توركى حرف زدن پنج تومان پرداخت مى كردم. اين دو تعريف زبان ملى و زبان رسمى  حتى در جهان هم بعضاً مسله ساز مى شود و در مذاكرات پارلمان كانادا كه زبان فرانسه را رسمى و يا ملى اعلام كنند سبب مناقشه شد و در اخر بخاطر تضمين تعهد دولت به زبان اقليت فرانسه در توصيف آن در قانون بجاى زبان ملى كه بجز برانگيختن احساسات هيچ كاربردى نداشت از كلمه زبان رسمى فرانسه استفاده كردند. نويسنده بهتر است اگر تعاريف اين دو را نمى داند نسبت به يادگيرى و تصحيح آن اقدام كند و اگر تعريفش را مى داند و عامدانه براى تحميق ما تعريف اشتباه را بكار مى بندد آگاه باشد كه فلسفه وجودى تحقير شدگان آگاه شدن و سربرآوردن بر عليه اين نوع شيادى و جوسازى هاى كلاهبردرانه است: اينها روزى آگاه خواهند شد كه سبب دورى ما از اينها همين شيادى و دروغگويى اينان است پان ايرانيستها كه يك استخوان راست در بودنشان موجود نيست و از درخت سنجد ناراست تر هستند بهتر از دست از جعل و كلاهبردارى علمى و تاريخى دست بردارند و آگاه به موقعيت خود شده بر جاى خود بنشينند چونكه ديگر حناى شان رنگى ندارد و ما آگاه شديم كه اينان اگر سخنى راست بگويند دليل راستگويى شان نيست بلكه بقول معروف دليل اين است كه اينان دسترسى به سخن دروغ نداشته اند. حكايت هاى دروغ روز بين المللى كوروش بزرگ يا شعر سعدى در سر در سازمان ملل و ديگر دروغهاى شاخدار پان فارسيسم باعث خنده مرغ پركنده هم است و اينان بيشتر از آنكه جدى گرفته شوند خود را مضحكه خنده خلق مى كنند(٢).
ايشان كه دستشان از منطق كوتاه است سعى مى كنند با برانگيختن احساسات خام ناسيوناليستى ايران تدريس زبان توركى را همگام و همپايه تجزيه كشور القا كنند و با لحن هميشگى حقيرانه اش براى فرار از حقارت ذاتى خودش مانند هميشه از سر ناتوانى تحقير ديگران را آغاز مى كند. ناگفته نماند كه تحقير طرف مقابل از خصوصيات هميشگى ميرجواد است و اصولاً ايشان بدون تحقير افراد راحت سر بر بالين نمى تواند بگذارد و اين بار براى اينكه مطالبات مدنى توركها را سياه نمايى كند از تحقير قزاقستان و قيرقيزستان فروگذارى نمى كند و مدعى ميشود كه اين قطار نهايتاً سر از قزاقستان در خواهد آورد. ايشان بايد مانند تمام ايرانيان متوهم يكبار در آيينه خود را بنگرد و بخود بيايد كه او مركز جهان نيست و اتباع كشورهاى ديگر هم نه از او پَست تر و نه از او والاتر هستند، هر كشورى شرايط و مشكلات و مزاياى خاص خود را دارد، ايران مركز جهان نيست، همه كشورهاى منطقه متشكل از انسانهايى مانند من و شما هستند هر چند ممكن است كه زبان و يا دين و يا قيافه اى كمى متفاوت داشته باشيم اما همه در خصوصيت انسان بودن سواى دين و زبان و قيافه متفاوت مشترك هستيم : اين نكته را دوست دارم متذكر شوم كه وضعيت بسيارى از كشورهاى منطقه از نظر ادب، مدرنيته و فرهنگ و اقتصاد از وضعيت ايران بهتر است مثلاً چنگيز آيتماتوف داستانهاى به زبان توركى قرقيزى اش به بيش از يكصدو پنجاه زبان زنده دنيا ترجمه شده است و يكى از نويسندگان مطرح و تاثيرگذار جهان بود كه داستان يك روز به درازى يكصد سالش هم دقيقاً شرح حال سيد جواد طباطبايى است كه اگر نخوانده است بهتر است براى شناخت خود درونى اش نسبت به خواندنش اقدام كند و يا قزاقستان كه لااقل در آزادى سياسى، اجتماعى و پيشرفت اقتصادى وضعش چندين برابر بهتر از ايران است. ايرانيها بهتر است كمى بخود بنگرند كه شنيدن نامشان در جهان همرديف شنيدن اسم داعش و القاعده و مترادف ارتجاع و تروريسم است: يعنى لازم نيست ديگران را تحقير كنيم، بهتر است خود را اصلاح كنيم و اين شامل اين شارح وقيح فلسفه هم ميشود كه عوض ارايه راهكارى براى اعتلاى زندگى انسانهاى هم وطنش دست در دست بى آبرويانى مانند محمد قوچانى گذاشته است كه حتى اصلاح طلبان حكومتى هم انكار مى كنند روزى با او همكارى مى كردند. آرى اهل قزاقستان و قيرقيزستان بودن شرم نيست بلكه تحميل تقدير است همه ما به تحميل تقدير در كشورى و يا ملتى و يا منتسب به دينى و زبانى متولد شده ايم اينها نه نشانه شرم مى تواند باشد و نه حتى نشانه افتخار! اما فقط خبرچينى و همكارى با نشرياتى امنيتى به امثال مهرنامه است كه سبب پَستى و شرم فاعل عملش ميشود. در اين بى شرمى و وقاحت شارح فيلسوف ما رسماً به عامل دست چندم قاضى مقياسه و قاضى صلواتى نزول كرده است، كار او از اين نظر بسيار بى شرمانه و وقيحانه است كه براى دادنامه اعدام قاضى صلواتى در مقام صورى دادستان ادعانامه حاضر صادر مى كند. جورج اورول به مقاله اى بعد از جنگ جهانى دوم كه در آن توصيه شده بود براى پيشگيرى از وقايعى مانند فجايع هيتلر در اينده بايد ميدان سياست را به افراد باسواد سپرد جواب مى دهد:" كه در موقعيت عادى مخالفت با تحصيل علم و يا سواد ارتجاع به حساب مى آيد و آدم در حالت نرمال نمى تواند با علم و تحصيل و سياست مداران عالم مخالفت كند. اما بايد اين نكته را در نظر داشت كه ماشين جنگى هيتلر بدون پشتوانه و كمك  مهندسين و پرفسورهاى حامى هيتلر يك ماه هم دوام نمى آوردند يعنى فقط نمى توان همه چيز را به علم و سواد منحصر كرد". آرى شارح فلسفه ما كه مدرس كارل اشميت نازى و شهريار ماكياولى است وجدان و حيثيت نداشته اش را به خدمت مرتجع ترين حلقه اصولگرايان درآورده است، او كه روزگارى به دروغ نظريه  امتناع تفكر در فرهنگ دينى "آرامش دوستدار" را كپى كرده بود و در آن مدعى شده بود كه ايران بعد از اسلام عارى آرى از قدرت تفكر و انديشيدن است امروز براى چندرغاز پولى به آغوش مرتجع ترين اسلام گرايان پناه برده است و براى تداوم حكومت اسلام گرايان و اصول گرايان انديشه توليد مى كند.
سيد جواد با شرمى و وقاحت براى اينكه خود را در انتقاد محق جلوه كند از آذربايجانى بودن خودش مايه مى گذارد و بدهكارانه شاكى مى شود كه چرا براى اوىِ آذربايجانى بدون پرسش از او مى خواهند زبان توركى را تدريس كنند! ايشان فراموش كرده است كه اولاً همه آذربايجانى ها تورك نيستند و همه توركها هم ساكن اذربايجان نيستند وانگهى بسيارى از ما به تدريس چند واحد درسى توركى اعتقادى نداريم، مسله ما دمكراسى براى تمام مردم ايران است كه اين شامل كوردها و تالش ها و فارسها و تاتهايى است كه آنها هم مانند سيد جواد ساكن آذربايجان هستند و خواستار برخوردارى از حق آموزش زبان مادرى خود هستند و يا ديگر مليتهاى غيرفارس ساكن ديگر نقاط كشور  مانند عرب، كورد، بلوچ و لور هم به مانند ما حقوق زبانى خودشان را خواستارند . ايشان البته صاحب راى هستند و مى توانند هم مخالفتشان را اظهار كنند و هم مى توانند راى خود را در صورت رفراندم يا انتخابات به مخالفت با اين امر اختصاص بدهند اما بهتر است كه اين نكته را فراموش نكنند كه ايشان ولى صغير و يا قيم ميليونها غيرفارس نيستند كه هر كس خواست كارى بكند اول بايد نظر ايشان را جلب بكند اين سبو بشكست و ان باده بريخت، ما در عصرى زندگى مى كنيم كه ولايت صدها برابر  بزرگتر از ايشان را هم قبول نداريم و در فكر انداختنش هستيم چه رسد به ايشان! ايشان بهتر است از آذربايجانى كه كمر به نابودى اش بستند سخن نگويند آذربايجان هزاران فرزند دلسوز دارد كه شب و روز براى اعتلايش هزينه مى دهند و يك هزارم ايشان هم ادعا ندارند.
آقاى على اصغر حقدار جواب خوبى به عدم تشخيص جغرافيا و عدم تميز دده قورقورد و حتى تاريخ چاپ اين اثر گرانقدر داده است كه جواب ايشان انقدر متين است كه فقط من جسارت مى كنم و لينكش را به اشتراك مى گذارم كه تا ثابت شود ايشان چقدر ناشيانه از شدت تنفر و كينه بدون به روز رسانى اطلاعاتش حملاتى مى كند كه بيشتر دروغهاى مخلوط با كمى حقيقت براى برانگيختن احساسات خواننده با توسل به ادعاهاى بزرگى كه براى اسم خود قايل است كه بيشتر مبتنى بر قمپوز دركردنهاى خودش و شاگردان اطرافش است كه ذهن خواننده را مى خواهند با توسل به اين شخصيت سازى كاذب عاجز از قضاوت بكند. (٣)
ايشان در پراگراف بعدى از افسانه و دروغ بزرگ رائج استفاده مى كند كه گويا بجاى قران يا همپايه قران در تاقچه توركها شاهنامه وجود داشته است و توركها از بچگى شاهنامه خوان بودند. اين دروغ چون از طرف حكومتى ها و ناسيوناليستهاى متحد حكومت در سركوب ملتهاى غيرفارس ساخته و پرداخته و ادعا ميشود بر هيچ سند و مدركى استوار نيست و مبتنى بر اين اصل است كه دروغ هر چه بزرگتر همان قدر قابل باورتر مى شود راست و حقيقت جلوه مى نماياند. اولاً سواد آموزى در ايران و آذربايجان سابقه اى كمتر از صدسال دارد و در جامعه اى كه تا صد سال قبل نه صنعت چاپ بود و نه بيش از پنج درصد مردم باسواد بودند اصولاً تاقچه اى براى كتاب نبود كه در آن قرانى قرار بگيرد و يا شاهنامه اى. بماند كه شاهنامه و فردوسى هم در دوران رضاشاه بخاطر خصلت ناسيوناليسم بخيشدنش بزرگ شد وگرنه نه مردم آذربايجان فارسى مى دانستند كه در قهوه خانه به شاهنامه گوش كنند و نه اصولاً خود اكثر فارسها سواد خواندن داشتند كه بخواهند شاهنامه بخوانند. با اينكه جامعه صد سال گذشته ايران شديداً مذهبى بود ولى در خانه قريب به اتفاق مردم حتى قران هم نبود چه رسد به شاهنامه. منهم خودم با تكرار روزانه اين دروغ وقتى كنجكاوانه محيط اطراف خودم را كاويدم و با دقت  به دور و بر خود نگاه كردم : با اينكه سه نسل از خانواده مادرى و پدرى حداقلى از سواد را داشته اند و علاقه مند به مطالعه بودند و هر كس تاقچه و يا كتابخانه خانگى داشتند، هيچ كدام كتاب شاهنامه فردوسى را نداشتند و ندارند فقط در كتابخانه خانگى منزل خاله ام جلد ارزان قيمت شاهنامه بود و بغير از آن من تا به حال در هيچ يك كتابخانه هاى اقوام دور و نزديكم شاهنامه فردوسى را نديدم. مثلاً از شعراى فارسى  سعدى و يا حافظ اكثراً در كتابخانه هاى خانگى است اما بدون تعصب دوباره عرض مى كنم بجز در خانه خاله ام هيچ كس شاهنامه فردوسى ندارد و هيچ كس هم لازم نمى بيند داشته باشد: نداشتنشان هم فلسفه خاصى ندارد نه تجزيه طلب هستند و اصولاً شايد هم علاقه مند به ايران هستند اما خواندن شاهنامه نظرشان را تابحال جلب نكرده است. يعنى اين قصه ها بيشتر براى گول زدن بچه است وگرنه نه مردم آذربايجان شيفته فردوسى هستند و نه از او متنفر هستند او هم شاعرى بود مانند شاعرهاى ديگر، هر چند كه غير فارسها در دهه اخير بخاطر بيدارى از خواب زمستانى و سواستفاده اولتراناسيوناليسم فارس از فردوسى حق دارد كه فردوسى را در صورت وجود در كتابخانه هم از ليست كتابهايش حذف كند. اين تقصير فردوسى نيست اين تقصير كسانى است كه فردوسى را براى نيات شوم و شيطانى خود مصادره به مطلوب مى كنند. نكته ديگر اين است كه ايشان كه اينقدر دنبال حق راى خودش است چرا به مردم حق انتخاب نمى دهد كه خود هر كتابى را كه دلشان خواست انتخاب كرده و بخوانند؟ ايشان و كلاهبردارانى امثال ايشان روشن نمى كنند كه چه كسى جلوى شاهنامه خوانى مردم آذربايجان را گرفته است كه سابق مى خواندند و حالا نمى خوانند و يا چه كسى توان اين را دارد كه جلوى نقال خوانى در قهوه خانه هاى آذربايجان را بگيرد؟ واقعيت اين است مردم راغب به اين كتاب و اين شاهنامه خوانى و اين كسب افتخارات آبكى و دو قِرانى نيستند و با حمايت و فشار رسانه اى رفقاى ايشان در دايره هاى آموزشى، تبليغى و امنيتى هم نمى توانند مردم را وادار به شاهنامه خوانى بكنند، يعنى در نهايت مردم انتخاب مى كنند كه چه بخوانند و چه نخواهند و ايشان بهتر از من مى داند كه مردم چه چيزى انتخاب مى كنند و از ترس و لرز اين دانستن است كه از فرط بيچارگى و عجز مى خواهد سرش را به ديوار بكوبد. نكته ديگر در مورد افسانه شاهنامه فردوسى اين است كه سابق بر اين در زمان نبود مدارس رسمى در مكتبخانه هاى ايران گلستان سعدى تدريس مى شد ولى خبرى از فردوسى و شاهنامه خوانى نبود، حتى در مناطق فارس نشين هم خبرى از شاهنامه و فردوسى نبود چه برسد به آذربايجان! راستى آزمايى اين ادعايم از طرف هر خواننده ساكن آذربايجان قابل آزمايش است و هر كس مى تواند با پرس جو در كتاب خانه و تاقچه خانه ها و افراد سالمند از بود و نبود سابقه شاهنامه خوانى در آذربايجان مطلع گردد: سيد جواد هم بهتر است اگر به تبريز آمد تفحصى كوتاه درباره اين  ادعاى دروغين بكند تا بيش از اين شرمسار ادعاهاى ناراست خود نگردد و بلكه از جهل خود خواسته و خود تحميلى درونش رهايى بيابد. 
ايشان كه در ميل به جنايت و وقاحت از خلخالى و لاجوردى بى شرم تر است در مكانى ايستاده است كه جانشيننان خلخالى و لاجوردى را به مسامحت و تسامح متهم مى كند. او جانشيننان خلخالى و لاجوردى را تشويق مى كند كه هيچ گونه حقى بر رعيت قائل نباشند و كمربندها را محكم ببندند. امثال ايشان به ما ثابت مى كنند كه مخالف حكومت هر چند كه داعيه غيراسلامى داشته باشد وقتى به حقوق غيرفارسها بر مى خورد از خود حاكميت صدها مرتبه بدتر ميشود. ايشان و امثال ايشان بى آبروتر و جانى تر از لاجوردى و خلخالى هستند چونكه با كروات و صورتى سه تيغ كرده با آخوندها آنهم از نوع اصولگرايش داوطلبانه همكارى كرده و بى شرمانه اخوندها را متهم به مسامحه كرده و خواستار سركوب خونين تحقيرشدگان مى گردند، ملتهاى دربند بايد آگاه باشند كه اينان صدها مرتبه بدتر از جمهورى اسلامى هستند و اصولاً نژادپرستى فارسى نقطه اشتراك چپ، راست، اصلاح طلب و حكومتى و سلطنت طلب و مجاهد است. جواد طباطبايى نمونه كوچك و حقير اين ادعا است.
سيد جواد طباطبايى دوباره از سر بيچاره گى به زبان ملى و معجزات زبان فارسى مى پردازد و چنان حديث مى بافد كه اگر خواننده از سياره ديگر إجلال نزول مى كرد در انديشه مى رفت كه چيست اين زبان فارسى كه چنان معجزات آسمانى به آن مى بخشند؟ اما واقعيت اين است كه زبان فارسى تا بحال بجز شعر هيچ آفرينشى نداشته است كه آنهم بخاطر اينكه ارزشهاى جهانى انسانى را بروز نمى دهد از داخل كشور بيرون نرفته است و چند دانشمندى كه از اين جغرافيا شناخته شده هستند به زبان فارسى چيزى ننوشته و يا كسب علم نكرده اند و مانند ابن سينا تأليفات فلسفى اش به زبان عربى بوده است، يعنى زبان فارسى بخاطر همين تاكيد بر اين سره نويسى و تعصب خشك رويش كه شبيه خودگويى و خودخندى است هيچ توان علمى و ادبى نداشته است و زبانى به شدت ناقض در حوزه رساندن مفهوم مطلب است و نشان به اين نشان كه حتى قرنها بعد از افتادن سلطه زبان عربى در ايران نه شاعرى در سطح شاعران گذشته  ظهور كرده و نه عالمى در سطح عالمان گذشته ظهور كرده است در واقع دوران طلايى علم و شعر در ايران مرهون قدرت زبان عربى بود كه سيد جواد و امثال ايشان هميشه آن را تحقير مى كنند و فكر مى كنند بجز خودشان كه گل و بلبل است بقيه زبانها و خصوصاً زبان عربى به درد نخور است. ايشان كه قلبى سرشار از كينه و نفرت در سينه خود دارد و  بسان ساديستها از تحقير ديگران لذت مى برد وقتى به معرفى شاهان ميرسد دوباره در معرفى سلطان محمود  و سلجوقيون و شاه اسماعيل از لفظ غلامان تورك براى توصيف آنان استفاده مى كند تا مانند كتب تاريخى جهت دار ناسيوناليسم فارسى شاهان تورك را با غلام خطاب دادن تحقير كنند ، البته بنده نه وكيل مدافع شاهان تورك هستم و نه قايل به اين امر هستم، اما يك نقطه در اينجا هست كه دوست دارم رويش بحث و تامل كنم: در كتب تاريخ ايران كه اكثر قريب به اتفاق آن داراى جهت گيرى ناسيوناليستى فارسى است فارسها گُل و بلبل هستند و مبدع و اختراع كننده منشور حقوق بشر سازمان ملل دوهزار و پانصد سال قبل از تاسيس هستند و توركها اكثراً غلام معرفى ميشوند تا آنها را تحقير كنند و به اين ترتيب تحقير تاريخى خود را بپوشانند.  من به درستى و راستى روايت كارى ندارم، اما نكته مورد اشاره من در اين بحث اين است كه اگر واقعاً غلامان تورك در دربار شاهان تورك مى توانستند سلسله مراتب نظامى را طى كرده و به مقام پادشاهى برسند يعنى اينكه هزار سال قبل از براندازى برده گى در غرب، توركها برده گى را برانداخته بودند. اينكه يك نفر در اثر لياقت شخصى و سعى و تلاش شبانه روزى اش از مرتبه غلامى به مرتبه شاهى مى رسد نه امرى خجالت آور كه شديداً افتخار آفرين است، اين امر افتخار آفرين حتى شامل سيستم و مردمى هم ميشود كه مشروعيت سلطه برده سابق را بعنوان شاه فعلى بر خود بخاطر قابليتهاى فردى فرد با جان و دل قبول مى كنند. من با نظام شاهى مخالف هستم اما اگر هزار سال پيش توركها اينقدر با فرهنگ و پيشرفته بودند كه به آسانى يك غلام مى توانست با اثبات قابليت فردى اش با تكيه بر تلاش اش به مقام شاهى برسد من بر اين فرهنگ افتخار مى كنم اين فرهنگ مدينه فرضله است، اين اتوپياى انسانى است كه مقام انسانها نه مبتنى بر نسب و اشرافيت كه مبتنى بر تلاش شخصى شان است. من با تمام وجود اگر اين حقيقت داشته باشد كه غلامان تورك در اثر تلاششان بمقام شاهى مى رسيدند اين فرهنگ را ستايش مى كنم، اين شاهان را ستايش مى كنم اين نه دليلى بر شرم كه دليلى بارز بر افتخار توركها هست كه همه چيز نه بر اشرافيت و دروغ، نسب و اشرافيت طبقه اى و فرح ذاتى كه بر تلاش و كوشش فردى مبتنى است. توركها اگر هيچ نكته افتخارى نداشته باشند اينكه در جغرافيا و اجتماع آنها برده و غلامان مى توانستند در صورت اثبات توانايى فردى شان به مقام پادشاهى برسند اين نكته توركها و فرهنگشان را شايسته ستايش و حتى پرستش مى كند. در كشورهاى پيشرفته غربى وقتى يك فرد بارزى از نظر سياسى يا اقتصادى و يا ادبى و علمى دوران معاش سختى داشته باشد بر خلاف ايرانيها آن را پنهان نمى كند بلكه در هر مصاحبه و سخنى كه مجال گفتنش باشد به دوران سخت كودكى اش به كارهاى سختى كه كرده و به گرسنگى كه بعضاً دچارش ميشده اشاره مى كند و هم جامعه بر او و هم خودش بر خودش افتخار مى كند كه با توسل به سعى و تلاش و ارتقاى قابليت شخصى اش توانست مرحله فقر و سختى را پشت سر بگذارد و به مقام كنونى دست پيدا كند. اين افراد در بلاد غرب تحقير نمى شوند و بخاطر اين سعى و تلاششان بالاترين درجه ممكن احترام عمومى را كسب مى كنند و بعنوان الگويى براى جامعه معرفى ميشوند تا هر كس با نگاه به آنها سعى و تلاش كرده و با پيشرفت خود براى جامعه مفيد واقع شود. اما جامعه ايرانى كه هنوز از مرحله ماقبل مدرن اشرافيت عبور نكرده است و هنوز مناسبات عهد بوقى فئوداليسم و اشرافى گرى بر جامعه حكمفرماست انسانها را با توسل به اصل و نسب شان ارزش گذارى مى كند در اين نوع جوامع بيكاران، كارگران، كارمندان و خرده بورژوازى كه در مجموع بيش از نود درصد جامعه را تشكيل مى دهند از طرف طبقه حاكم به چشم انسانهاى حقير و پَست نگريسته مى شوند و بجز حلقه محدود حاكمان هيچ كس شايسته احترام نيست، بهمين خاطر است كه كمتر انسان موفقى در ايران است كه از طبقه پايين به مدارج بالا برسد و وقتى به مدارج بالا رسيد حتماً گذشته خود را كتمان مى كند و انكار مى كند كه ايشان روزى با عسرت و سختى روزگار مى گذرانده است.
سيد جواد طباطبايى چون مى داند دليلى منطقى براى مخالفت با حقوق ملى توركها در ايران ندارد باز به صحراى كربلا مى زند و با نقل قولى از آتاتورك كه قريب به اتفاق يقين كه از دروغهاى شاخدار پان ايرانيستهاى شياد و دروغگو است و مبتنى بر هيچ سندى نيست به تحقير تركيه و آتاتورك اقدام مى كند تا نشان بدهد كه فارسى بهترين زبان دنيا است و از توركى استانبولى قدرتمندتر است! اما زهى خيال باطل، چونكه اولاً احقاق حقوق ملى در ايران مسله دمكراسى در داخل ايران است و نه مختص به توركها است و نه ارتباطى به تركيه و يا ديگر كشورهاى منطقه دارد كه ايشان ميخواهد با سياه نمايى آنها با حقوق ملى خلقهاى غيرفارس مخالفت كنند! تركيه كشورى است همسايه ما است كه البته بخاطر تورك زبان بودنش و ادبيات غنى اش كه هم با اورهان پاموك برنده جايزه نوبل ادبيات بوده است و هم غولهايى شناخته شدن در جهان مانند عزيز نسين و يا ياشار كمال دارد از نظر ادبيات براى ما منبعى رايگان و نعمتى عظيم است كه با خواندن آثار توركى به زبان اصلى اش جايگاه ادبى خود را بالا ببريم اما بيش از آن حقوق و خواسته هاى ما و احقاق حقوق ملى توركها بهمراه ديگر غيرفارسها در ايران ارتباطى با خوب و بد بودن دولت و ملت تركيه ندارد و نخواهد داشت اين مسله اى متعلق به ما بوده و است و تركيه هم اصولاً علاقه اى به دخالت در اين زمينه ندارد و اينهم براى ما بهتر است. حركت و خواسته هاى ما مستقل از سياستهاى دولتهاى خارجى است و تركيه هم از اين امر مستثنى نيست ايشان بهتر است به اين حقيقت عريان توجه داشته باشند كه تا زمانى كه بر عليه غيرفارسها تبعيض باشد مبارزه براى عليه تبعيض هم خواهد بود و بهتر است عوض اتهام زنى و آدرس اشتباهى دادن به مشكل اصلى و رفع مشكل توجه پيدا بكنند، اتهام ايشان مانند اتهام جمهورى اسلامى بر مخالفان خود است كه در آن هر مخالفت با دزدى و استبداد آخوندهاى اسلامى را نتيجه تحريك و جاسوسى دولتهاى اسرائيل و امريكا و عربستان و ديگر كشورها مى كند حتى تا آنجا پيش مى روند كه نخست وزير و رئيس جمهور و رئيس مجلس سابقش را بخاطر مخالفتشان متهم به جاسوسى كشورهاى خارجى مى كنند: يعنى اين حنا ديگر رنگى ندارد و حتى كودك هفت ساله هم ديگر اين دروغها را باور نمى كند، همانطور كه در مورد قزاقستان و قيرقيزستان هم عرض كردم دولت تركيه هم مزايا و معايا خود را دارد و مانند تمام دولتهاى منطقه مردمش صدها سال است كه براى اعتلاى جامعه اش تلاش و كوشش مى كنند و به باور پير و جوان شرايطش از ايران بسيار بهتر است اما اين دليل خود كم بينى و تحقير ايرانيها هم نيست، ايشان و همفكرانشان بهتر است به فكر جامعه خود باشند و بقول معروف كچل اگر دوا بلد بود چرا سر تاس خودش را درمان نكرد! نه ما با تركيه ارتباطى داريم و نه تركيه قائل به دخالت در امور ايران است و نه ما اعتقاد به دخالتش را داريم و خود مخالف درگير شدن و فدا كردن منافع انسانى خودمان در رقابت بين دولتها هستيم. ما خواستار حقوق ملى و تصويب قوانين مبارزه با نژادپرستى در ايران هستيم و نقل قول از خاله و عمو و دايى در اينكه ايران گُل و بلبل است و تركيه خار و خاشاك است به درد ما نمى خورد و بهتر است كه دكانى ديگر براى اينها حرفها باز كرد و طى پاك كردن چهار كيلو سبزى با چند نفر از همسايگان ادامه اين بحثهاى آبكى را آنجا ادامه داد.
سيد جواد طباطبايى يك حقيقت را در آخر بحث ارايه مى دهد هر چند كه حقيقت را وارونه مى كند و مى خواهد با مصادره به مطلوب كردنش نتايج مورد دلبخواهى اش را از حقيقت مورد نظر كسب كند. اما حقيقت اصلى اين است كه زبان لاتينى كه زبان علم و شعر و ادب اروپا به مدت بيش از هزار سال بود و اصولاً علم و ادب مترادف زبان لاتينى بود و شايد بيش از هزار مرتبه بيشتر از زبان فارسى آثار گرانقدر به آن نوشته شده بود ديگر چند قرنى است كه بجز بين معدودى آكادميسين ديگر كاربردى ندارد و جاى خود را به زبانهاى ديگر مانند انگليسى، فرانسه و يا آلمانى و غيره داده است. يعنى زبان فارسى هيچ وقت در خواب اصحاب كهف هم قابليت رسيدن به موقعيت زبان لاتينى را ندارد، اما زبان لاتينى امروز ديگر بجز براى عده معدودى نخبه  ديگر كاربرد چندانى ندارد و همه آثار ارزشمند غربى به زبانهاى رسمى و غيرلاتينى كشورهاى غربى نوشته مى شود اين نشانه مى دهد كه زبان بخودى خود فاقد ارزش متحد كردن و يكپارچه گى و بسيار حديث هاى ديگر است كه امثال ايشان به آن دلخوش مى كنند. همانطور كه زبانى به عظمت زبان لاتين كه هزاران برابر زبان فارسى توليد علم و دانش دارد و روزگارى همه گير بود امروز روزگار افولش را مى گذراند زبان فارسى هم كه در زمينه مفهوم رسانى و الفبا شديداً ضعيف است مى تواند جاى خود را به زبان قوى و روان ترى بدهد. يعنى لازم نيست به زبان فارسى خاصيت اعجاز و معجزه بخشيده شود، زبان فارسى هم زبانى مثل زبانهاى ديگر است كه ممكن است نقاط قوت و ضعف هايى هم داشته باشد و نه لازم است بخاطر اين ضعفش گويشورانش تحقير شوند و نه لازم است با خربزه دادن به بغل گوريشورانش آنها را از فكر و اصلاح و تعويض اين زبان دلسرد كرد. زبان فارسى نه بيشتر از اين است و نه كمتر، كسانى مثل ايشان بهتر است عوض وقف خود بر مسله جزيى زبان بر متن و مفهوم زبان و ارتقاى زندگى گويش وران يك زبان متمركز بشوند. آيا بهتر نيست امثال سيد جعفر طباطبايى  بر عليه سيستم آپارتايد زبانى و براى برپايى آزادى و عدالت مطلب توليد كند نه بر عليه تحقير شدگان كه خودش هم يكى از انهاست؟ نقطه جالب انسانهاى فرودست و تحقير شده در اين است كه انسانهاى تحقير شده خود را از دريچه چشم تحقير كننده نگاه مى كنند و در پروسه تاريخ شخصيت خود را با شخصيت خيالى شخص تحقير كننده منطبق مى دهند. در نظريات فمينيستى اين نظريه به رابطه مرد و زن چنين تصوير مى شود كه زن در پروسه تاريخ خود را از دريچه چشم مرد مى نگرد، زن شخصيت و ظاهر خود را با تصوير ايده الى كه ذهن مرد است تطبيق مى دهد، زن براى اينكه مورد توجه مرد باشد خود را به شكلى در مى اورد كه مرد او را تصور مى كند، تصور مرد از زن چيست؟ كالاى جنسى ابزار گونه، خدمتكار منزل، آشپز و ماشين جوجه كشى: بهمين خاطر است كه زن در پروسه تاريخ به هر رذالتى تن مى دهد كه تا از نظر جنسى به شكل إستريو تايپ مورد نظر مرد دربيايد، در حالى كه مرد هيچ توجهى بر خواسته هاى زن جنسى زن نمى كند و يا در تعريف زن در جوامع ما چنين مى گويند كه فلان خانم خانه دار خوبى است و از هر دستش دهها هنر مى بارد يعنى بصورت غير مستقيم كالايى است كه مرد با تملكش هم مى تواند از او بهره بردارى جنسى بكند و هم اينكه بدون پرداخت مزد اضافه خدمتكار مفتى را استخدام مى كند يعنى زن دقيقاً تبديل به چيزى ميشود كه مرد در تصوراتش از او ساخته است. سيد جواد طباطبايى نمونه زنده انسانى تورك است كه به نمونه بارز توركى تحقير شده در چشمان فارسى والا مقام تبديل شده است اما او عوض مقاومت كردن و تلاش براى بازگشت به مقام انسانيت اش تحقير را قبول كرده است او به صورت شكلى درآمده است كه انسان فارس از او انتظار دارد دربيايد: انسانى كه خودش را تحقير مى كند انسانى كه كرامت انسانى ندارد، انسانى كه براى فرار از احساس حقارتى كه جامعه فاشيست بر او تحميل كرده است به تحميل حقارت خود دست مى يازد تا از درد و رنج جانكاه حقارت رهايى يابد. روايت سيد جواد روايت تهى شدن ميليونها انسان از انسانيتشان است روايت تنفر انسانها از خود خودشان است، شوينيزم فارسى فكر مى كند كه با پروراندن انسانهاى تحقير شده كه از خودشان متنفر هستند مى تواند جامعه ايران را يكدست كرده و خطر تجزيه كشور را دور كند اما شوينيزم فارسى بايد بداند كه اولاً اين عمل تابحال جواب نداده و ميليونها غيرفارس و غيرشيعه در پى احقاق حقوق ملى و مذهبى خود هستند و در اين بين از قربانى كردن جان خود براى آرمان هايشان هيچ ترسى ندارند اما خطر بزرگتر تجزيه كشور نيست خطر بزرگتر تربيت نسلهايى از ايرانيان است كه بخاطر اين حقارت تحميلى از خصوصيات ذاتى خودشان خجالت مى كشند و تحت تاثير شوينيزم فارسى براى رهايى از اين درد و رنج خود به تحقير خود اقدام مى كنند نتيجه كوتاه مدت اين اقدامات اشخاصى مانند سيد جواد طباطبايى است كه دست آخر همكار مهرنامه و مرتجع ترين اصولگرايان در نشر و تبليغ افكار غيرانسانى شان ميشود. همكارى سيد جواد با مهرنامه و نشريات امنيتى رژيم كه اتفاقاً متعلق به مرتجع ترين جناح رژيم است نتيجه سالها تحقير و احساس تحقير سيد جواد است او براى رهايى از اين درد تحقير به هر پَستى و رذالتى دست مى زند تا خود را انسانى همسطح انسان فارس جلوه دهد، شوينيزم فارس بايد انسانيت سيد جواد را به او برگرداند، اينكه سيد جواد مخالف تدريس زبان مادرى خودش و ميليونها غيرفارسى مانند بلوچ و كورد و لور و تالش است نتيجه جنبى همين تهى كردن او از احساس انسانيت است نتيجه اصلى اين اعمال ساختن و پرداختن ايدولوژى براى مرتجع ترين دواير امنيتى جمهورى اسلامى است كه زبان فارسى و توركى برايشان يك هزارم درصد هم ارزشى ندارد و بجز بسط وحشت، ارتجاع و ترور و ظلم در جهان هيچگونه هدفى ندارند. اين بخش از زندگى امثال سيد جواد ويرانگرتر از مخالفت شان با تدريس زبانهاى غيرفارسى است، ميل به نابودى خود و ديگران نتيجه مستقيم تحقير سيستماتيك ميليونها انسان غيرفارس و غير شيعه است كه در نهايت سرنوشت دردناكى را براى ساكنين اين مرز و بوم رقم خواهد زد. نتيجه تحقير سيستماتيك شهروندان يك كشور در آخرى به خطرى بزرگتر از تجزيه كشور منجر خواهد شد، خطر بى وجدانى و رخت بربستن انسانيت از كشور در نهايت حاصل كار شوينيست هاى فارس محور است. سيد جواد طليعه دار اين قافله است.

معصومه قربانى 






1-      مقاله مورد بحث سيد جواد طباطبايى در سايت امنيتى آذريها به مديريت افشين جعفرزاده و سالار سيف الدينى. http://www.azariha.org/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/item/1791-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%84%D9%91%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%80-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C

2-    Official Languages or National Languages? Canada’s Decision،

3-      حفظ نظام تحت لواى ايرانخواهى، على اصغر حقدار. http://tribun.com/teori/rasismfars/2618-2016-12-18-09-06-44


No comments: